eitaa logo
ندبه هاے دلتنگے
278 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
992 ویدیو
3 فایل
بزرگتــرین گـــناه ما... ندیدن اشــڪ های اوست! اشــــڪ هایی ڪـــه او... برای دیدن گناهــان مـــا می‌ریزد!😔💔 ❄️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❄ خـــادم ڪانال: اگر برای خداست .بگذارگمنام بمانم🍂
مشاهده در ایتا
دانلود
📌‌يکبار به ابراهيم گفتم: داداش، اينهمــه پول از کجا مياري؟! از آموزش و پــرورش ماهي دو هزار تومان حقوق ميگيري، ولــي چند برابرش را براي ديگران خرج ميکني! 📍نگاهي به صورتم انداخت و گفت: روزي رسان خداست. در اين برنامه ها من فقط وسيله‌ام. من از خدا خواستم هيچوقت جيبم خالي نماند. خدا هم از جایی که فکرش را نميکنم اسباب خير را برايم فراهم ميکند. ❤️ هدیه به روحش ۳ صلوات💐 هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ندبه هاے دلتنگے
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۳۴ *═✧❁﷽❁✧═* نفهمیدم چطور پله ها را دو تا یکی کردم و ب
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 ۳۵ *═✧❁﷽❁✧═* شبی🌃 که قرار بود فردایش جشن عروسی برگزار شود، صمد از پایگاه برگشت و تا نیمه های شب چند بار به بهانه های مختلف به خانه ما آمد🚶‍♂ فردای آن روز برادرم، ایمان، سراغم آمد. به تازگی وانت 🚘قرمز رنگی خریده بود. من را سوار ماشینش کرد. زن برادرم، خدیجه، کنارم نشست. سرم را پایین انداخته بودم، اما از زیر چادر و تور قرمزی که روی صورتم انداخته بودند، می توانستم بیرون را ببینم👀 بچه های روستا🏕 با داد و هوار و شادی به طرف ماشین می دویدند🏃‍♂ عده ای هم پشت ماشین سوار شده بودند. از صدای پاهای👣 بچه ها و بالا و پایین پریدنشان، ماشین تکان تکان می خورد. انگار تمام بچه های روستا ریخته بودند آن پشت😳 برادرم دلش برای ماشین تازه اش می سوخت. می گفت: «الان کف ماشین پایین می آید.» ☹️خانه صمد چند کوچه با ما فاصله داشت. شیرین جان که متوجه نشده بود من کی سوار ماشین شده ام، سراسیمه دنبالم آمد. همان طور که قربان صدقه ام 😍می رفت، از ماشین پیاده ام کرد و خودش با سلام ✋و صلوات از زیر قرآن ردم کرد. از پدرم خبری نبود❌ هر چند توی روستا رسم نیست پدر عروس در مراسم عروسی دخترش شرکت کند، اما دلم❤️ می خواست در آن لحظاتِ آخر پدرم را ببینم. به کمک زن برادرم، خدیجه، سوار ماشین شدم. در حالی که من و شیرین جان یک ریز گریه😭 می کردیم و نمی خواستیم از هم جدا شویم. خدیجه هم وقتی گریه های من و مادرم را دید، شروع کرد به گریه کردن😭 بالاخره ماشین راه افتاد و من شیرین جان از هم جدا شدیم. تا خانه صمد من گریه می کردم 😭و خدیجه گریه می کرد. وقتی رسیدیم، فامیل های داماد که منتظرمان بودند، به طرف ماشین🚘 آمدند. در را باز کردند و دستم را گرفتند تا پیاده شوم. بوی دود اسپند کوچه را پر کرده بود👌 ══ ೋ💠🌀💠ೋ══ 👈 ادامه دارد... 👉 🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
هدایت شده از او خـواهد آمـد³¹³
😳برای رسیدن به بسم الله بگو روی بزن،تعداد ڪه میخوای هدیه ڪن به امام زمانت😍👇 🔴 🔴 🔴 🔴 🔴 ✨ 🔴 🔴 ✨ 🔴 🔴✨✨ ✨ ✨ ✨🔴 🔴✨✨ 🔐✨✨🔴 🔴✨ ✨ ✨✨🔴 🔴✨ ✨✨🔴 🔴 ✨ 🔴 🔴 ✅اینجـا و محفل است ڪه برای ختــم و میگیرند👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1608187940Ccb69ba07b6 ❌سهم شما چند صلوات؟؟؟ برای ثبت ڪلیڪ ڪنید👆
📌 "تا شما هستید خیالمون راحته" 📖 «تَنَزَّلُ الْمَلائِکَهُ وَ الرُّوحُ فیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ»*۱ 🌸 امام علی علیه السلام می‌فرماید: شب قدر در هر سال وجود دارد و امر سال در این شب نازل می‌شود و برای این امر پس از رسول خدا والیانی وجود دارد. ابن عباس پرسید این‌ها چه کسانی هستند؟ فرمود: من و یازده نفر از صلب من.*۲ 🌌 شب قدر بود؛ داشتم از کنار یک مسجد رد می‌شدم که صدای روضه خوان را شنیدم. می‌گفت: امشب نمی‌خوام روضه بخونم؛ فقط یک جمله می‌گم و تمام؛ گفت: رفقا می‌دونید فرق ما با مسیحیا یا بوداییا یا پیروان سایر ادیان چیه؟ فرق ما اینه که ما می‌دونیم اون شخصی که سرنوشت ما رو امضا می‌کنه کیه. و برای همین خیالمون راحته. 🔆 آخه وقتی می‌دونیم امام زمان مون چقدر مهربونه و رابطه بینمون رابطه پدر و فرزندی هست، خیالمون راحته که بهترین تقدیرات واسمون رقم می‌خوره. 📚 ۱.سوره قدر، آیه ۴ ۲.کافی، ج۱، ص۵۳۲ (جزء سی‌ام)
❣ عالم به عشق روی بیدار میشود عا‌شقان تو💞 بسیار میشود وقتی می دهمت در نگاہ من تصویر مهربانی 😍 تکرار می شود اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
📌 🌅 🔆 خوش آن عیدی که با دلدار باشیم / همه باهم کنار یار باشیم 🙏 اللهم عجل لولیک الفرج