🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#سوره مبارکه ی مائده آیه ۱۰۵
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
👈یاایهاالذینَ ءَامَنوا علیکم اَنفُسَکُم لا یَضُرُکم مَّن ضَلَّ اذا اهتَدَیتُم الی اللهِ مَرجعُکم جمیعاً فَیُنَبِئُکم بما کنتم تعلمونَ.
👈خداوند در پاسخ کسانی که گفتند: پس اگر پدرانمان نمی دانستند و گمراه شده بودند تکلیف آنها چه می شود می فرماید:
ای کسانی که ایمان آورده اید شما مسئول خویش هستید اگر شما هدایت یافتید گمراهی دیگران لطمه ای به شما نخواهد زد
بازگشت همه ی شما به سوی خدا است وبه حساب هریک ازشما جداگانه رسیدگی می کند و شما را از آنچه انجام می دادید آگاه می سازد.
👌هر کس مسئول کار خویش است.
🍃🌺🍃🌺🍃🌺
گوینـد بوی پیرهنت می رسد ولی
ما مانده ایم و وعده خوبان ،
نیامدی ......
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
#واجعلنا_من_انصاره_و_اعوانه
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
9.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ «چهرهی آشنا»
👤 استاد #رائفی_پور
🔻 آیا میشود در عصر غیبت هم امام زمان را ملاقات کرد؟ امام زمان چند کارگزار دارند؟
📥 دانلود با کیفیت بالا
هَلْ يَتَّصِلُ يَوْمُنَا مِنْكَ بِعِدَهٍ (بِغَدِهِ) فَنَحْظَي
آيا امروز به فردايي مي رسد
كه به ديدار جمالت محظوظ شويم🌱♥️
#ندبه
#اللهمعجللولیکالفرج
🌷🌷🌷🌷🌷
#آخوند_واقعی
👈خبر رسید که #ضدانقلاب با حمله به روستایی نزدیک سنندج ، دکتر جهاد سازندگی را به اسارت برده است. صبح اول وقت راه افتادیم.
مصطفی، عمامه به سر، اما با بند حمایل و یک نوار فشنگ تیر بار دور کمر قوت قلب همه بود.
پیش_مرگ های کرد که در کنار ما با دشمن می جنگیدند، چپ چپ به مصطفی نگاه می کردند .
باور نمی کردند او اهل رزم و درگیری باشد همان صبح زود، ضد انقلاب دکتر را به شهادت رسانده بود امادرگیری تاعصر ادامه داشت، وقت برگشتن، پیش مرگ ها تحت تاثیر شجاعت مصطفی، ول کن او نبودند.
یکی از آنها بلند، طوری که همه بشنوند گفت :
- اینو می گن آخوند، اینو می گن آخوند! مصطفی می خندید. دستی کشید به سبیل های تا بناگوش آن کاک مسلح و گفت : اینو میگن سبیل. اینو می گن سبیل👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#روزتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
ندبه هاے دلتنگے
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۵۲ *═✧❁﷽❁✧═* و شال گرفته تا بلوز👚 و شلوار و کفش و چتر
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
#داستان_واقعی
#دختر_شینا
#قسمت_۵۳
*═✧❁﷽❁✧═*
از خوشحالی 😌از جا بلند شد و گفت: «اگر بدانی چه حالی داشتم وقتی این پارچه ها را خریدم! آن روز خیلی دلم برایت تنگ شده بود. این ها را با یک عشق و علاقه💞 دیگری خریدم. آن روز آن قدر دلتنگت بودم که می خواستم کارم را ول کنم و بی خیال همه چیز شوم و بیایم پیشت.»😍
بعد سرش را پایین انداخت تا چشم های سرخ و آب انداخته اش را نبینم❌
از همان شب، مهمانی هایی که به خاطر برگشتن 🚶♂صمد بر پا شده بود، شروع شد. فامیل که خبردار شده بودند صمد برگشته، دعوتمان می کردند. خواهرشوهرم شهلا، شیرین جان، خواهرها و زن برادرها.
صمد با روی باز همه دعوت ها را می پذیرفت. شب ها 🌃تا دیروقت می نشستیم خانه این فامیل و آن آشنا و تعریف می کردیم. می گفتیم و می خندیدیم☺️
بعد هم که برمی گشتیم خانه🏡 خودمان، صمد می نشست برای من حرف می زد. می گفت: «این مهمانی ها باعث شده من تو را کمتر ببینم😢 تو می روی پیش خانم ها می نشینی و من تو را نمی ببینم. دلم برایت تنگ💔 می شود.
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷