eitaa logo
ندبه هاے دلتنگے
279 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
992 ویدیو
3 فایل
بزرگتــرین گـــناه ما... ندیدن اشــڪ های اوست! اشــــڪ هایی ڪـــه او... برای دیدن گناهــان مـــا می‌ریزد!😔💔 ❄️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❄ خـــادم ڪانال: اگر برای خداست .بگذارگمنام بمانم🍂
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 دل آمده از غمت به جان جان آمده بر لب الأمان ادرکنی ترسم که و رویت صاحب الزمان ادرکنی اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
۲۱۲ چشم 🌷بسم الله الرحمن الرحیم یادتون باشه گفتیم که سلطان شیاطین کیه؟؟ 👈 امل انسان یعنی همون آرزو و بنا شد یه روایت بخونم که باهم این روایت را می خونیم پیغمبر اکرم صلوات الله علیه می فرماید: 👈 انّ آدم قبل ان یسیب الذنب همانا آدم قبل از اینکه گناه کنه کان اجله قبل عینه اجلش(مرگش) جلو چشمش هست میگه من دارم میمیرم؛ لحظات زودگذر پایان میپذیره✔️ و امله خلفه 👈 آرزوش پشتش است میگه برو گمشو؛ و پشت سرش داره میدوه🏃‍♂ تا بهش برسه بابا الان مثلا برگه ی سرطان بیمار رو بزارن جلوت؛ ما هم اجلمون میاد جلو چشممون😉 چرا برگه بزارن همین کرونایی که الان هست حالا نمی خوام در موردش صحبت کنم و پشت پرده های سیاسی اش را بازگو کنم☹️ بالاخره همین کرونا جان آدم رو میگیره دیگه خیلی هامون مرگمونو داریم میبینیم😖 حالا افتاد در مورد چی داریم صحبت می کنیم؟ می فرماید قبل از اینکه انسان گناه بکنه؛ اجلش جلو چشمش است✅ فلما عصی الذنب هنگامی که گناه را مرتکب شد☹️ جعل الله امله بین عینه خدا آرزوهاش را جلو چشمش قرار میده و اجله خلفه یعنی اجلش را میبره پشت سرش خودمونیش این میشه 👈 مرده شور تو را ببرن که نمی خوایی اجلت را ببینی😏 برو غرق در آرزوهات باش فلا یزال یعمل حتی یموت دیگه این شخص همیشه تو آرزوهاش میمونه تا اینکه بمیره😒 وقتی که مرد 👈 چشماش را باز میکنه به خودش میگه چی شد؟؟؟ چرا من اینجام؟؟ من که گفتم بعدا درست میشه؟ بعدا یه فکری برا آخرت می کنم؟ چرا نشد؟؟ دیگه مجازات خدا شروع میشه😢 این روایت چی میگه؟ می خواد بگه که آی مردم !!!!! غرق در آرزو ها نباشید چرا که آرزوها شما را پیر میکنه و یه وقت به خودتون میایید میبینید که تو غسال خونه دارن میشورنت تو هم از همه جا بی خبر بودی😖 صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین اللهم صل علی محمد و آل محمدوعجل فرجهم التماس دعای فرج و شهادت👌🌷✋ ان شاءالله
📌 🌅 🔆 به سینه تا نفسی هست بیقرار تو ام 🙏 یا صاحب الزمان
🌷🌷🌷🌷🌷 👈 وقتی یادِ من افتادی، برای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف دعا کن! ذکر و یاد امام مهدی در رفتارهای او تاثیر فوق العاده‌ای داشت. دعای فرج و دعا برای سلامتی امام عصر، همیشه وِرد زبانش بود. امکان نداشت بدون دعای فرج، شروع به خواندن دعا، قرآن یا زیارت عاشورا کند؛ انگار احساس می‌کرد که بدون دعای فرج، اعمالش مقبول نیست. دعا برای تعجیل فرج، در رأس همه حاجات و دعاهایش بود. هر وقت قرار بود کسی به زیارت برود، یا در التماس دعا گفتن‌های مرسوم، می‌گفت: «برای امام زمان خیلی دعا کنید!» اگر قرار بود دوستی به زیارت برود، نشانه‌ای می‌داد تا به یاد او بیفتد و بعد تأکید می‌کرد: «وقتی یاد من افتادی، برای امام زمان دعا کن!» هیچ وقت نشنیدم که برای خودش دعایی بخواهد. بعد از شهادتش، یکی از دوستان، صحنه‌ی عاشورا را در خواب دیده بود و اینکه شهدای وطنمان نیز، در میدان جنگ در حال یاری امام حسین علیه السلام بودند. آن بنده‌ی خدا در بین شهدا، آقا جواد را دیده بود که جلو آمده و به او گفته بود: «ما در حال یاری کردن امام حسین علیه السلام هستیم، خیلی کار داریم. شما هم باید برای ظهور آماده شوید. چندان دور نیست. خودتان را برای ظهور آماده کنید تا بتوانید امام را یاری کنید👌 هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات 🌷 🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘شعری که ایت‌ الله‌ بهجت‌ (ره) درباره امام زمان عج زمزمه میکردن: این همه لاف زن و مدعی اهل ظهور پس چرا یار نیامد که نثارش باشیم سالها منتظر سیصد و اندی "مرد" است آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم!!!! اگر آمد خبر رفتن ما را بدهید... به گمانم که بنانیست کنارش باشیم. 💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ندبه هاے دلتنگے
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۶۸ *═✧❁﷽❁✧═* از فردای آن روز، کار صمد شروع شد. می رفت
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 ۶۹ *═✧❁﷽❁✧═* از دستش کفری 😖شده بودم. گفتم: «چی؟! خدا را شکر، خدا را شکر😏 تو که نیستی ببینی من چقدر به زحمت می افتم. دست تنها توی این سرما🌨، باید کهنه بشویم. به کارِ خانه برسم. بچه را تر و خشک کنم. همه کارهای خانه ریخته روی سر من. از خستگی از حال می روم😔» خندید😊 و گفت: «اولاً هوا دارد رو به گرمی می رود. دوماً همین طور الکی بهشت را به شما مادران نمی دهند. باید زحمت 💪بکشید.» گفتم: «من نمی دانم. باید کاری بکنی. خیلی زود است، من دوباره بچه دار شوم☹️» گفت: «از این حرف ها نزن. خدا را خوش نمی آید. خدیجه خواهر👧 یا برادر👶 می خواهد. دیر یا زود باید یک بچه دیگر می آوردی. امسال نشد، سال دیگر. این طوری که بهتر است. با هم بزرگ می شوند✅» یک جوری حرف می زد که آدم آرام می شد. کمی تعریف کرد، از کارش گفت، سربه سر خدیجه گذاشت. بعد هم آن قدر برای بچه دوم شادی😌 کرد که پاک یادم رفت چند دقیقه پیش ناراحت بودم👌 صمد باز پیش ما نبود😢تنها دل خوشی ام این بود که از همدان تا قایش نزدیک تر از همدان تا تهران است. روز به روز سنگین تر می شدم😥خدیجه داشت یک ساله می شد. چهار دست و پا👣 راه می رفت و هر چیزی را که می دید برمی داشت و به دهان می گذاشت. خیلی برایم سخت بود 😣با آن شکم و حال و روز دنبالش بروم و مواظبش باشم. از طرفی، از وقتی به خانه🏡 خودمان آمده بودیم، از مادرم دور شده بودم. بهانه پدرم را می گرفتم. شانس آورده بودم خانه حوری، خواهرم، نزدیک بود👌 دو سه خانه بیشتر با ما فاصله نداشت. خیلی به من سر می زد. مخصوصاً اواخر حاملگی ام هر روز قبل از اینکه کارهای روزانه اش را شروع کند، اول می آمد سری به من می زد. حال و احوالی می پرسید✋ وقتی خیالش از طرف من آسوده می شد، می رفت سر کار و زندگی خودش. بعضی وقت ها هم خودم خدیجه را برمی داشتم می رفتم خانه حاج آقایم🧔سه چهار روزی می ماندم. اما هر جا که بودم، پنج شنبه صبح🌄 برمی گشتم. دستی به سر و روی خانه می کشیدم. ══ ೋ💠🌀💠ೋ══ 👈 ادامه دارد... 🔜👉 🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
هدایت شده از امام‌ زمانی ام ³¹³
سلام دوستان من یڪ تصمیم گرفتم به قیمت جونم و حتی به قیمت خیلی چیزهای دیگه😔 میخوام خدا کمکم ڪنه و تا قبل عملی کردن تصمیمی ک گرفتم حاجتمو بده ... یه صلوات برام بفرس دلم میخواد حاجت روا بشم خدایا معجزه میخوام معجزه ای در حد خدا بودنت