#نهضت_انتظار ۱۰۰
#چرامدیریت؟؟
به نام خدای مهربان مهربان
یکی از سوال هایی که مطرح میشه اینه که
👈 چرا میگید مدیریت خانواده؟؟
و نمیگید اخلاق خانواده؟
چرا میگید مدیریت جامعه و نمیگید اخلاق جامعه؟؟
چرا نمیگید معنویت جامعه؟؟
و میگید مدیریت جامعه؟؟؟
👈 به قول حکما
ماهی از سر گنده گردد؛ نی زدم
نقش مدیریت برای یک جامعه
مثل نقش خود انسان بر خودشه✔️
مثلا گاهی با مدیریت کردن غذا خورن
به کمترین غذا و ارزون ترین غذا میرسی
و سلامتی هم بدست میاری👌😋
نقش مدیریت تو با خودت چیه؟؟
دقیقا مدیران جامعه هم با جامعه همونه
مدیریت جامعه انقدر مهم است که
براش خون ها ریخته میشه☹️
سیدالشهداء علیه السلام کشته میشه
از ترس اینکه آقا مدیر نشه؛ او را کشتند
اینقدر نمی فهمیدن که مدیریت خوب و صحیح چیه؟؟
و اگه یه انسان کامل مدیر جامعه بشه
چه اتفاق های خوبی میفته👌
ما یه لغت داریم در قرآن به نام
👈 #تدبر
همه ی دین یعنی تدبیر و تدبر
حضرت علی علیه السلام می فرماید
لا عقل کالتدبیر
هیــــــچ عقلی مانند تدبیر نیست❌
تدبیر یعنی مدیریت کردن
یعنی عالی ترین جلوه ی عقل مدیریت هست
صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین
اللهم صل علی محمد و آل محمدوعجل فرجهم
التماس دعای فرج و شهادت👌🌷✋
ان شاءالله
💠 اعمال روز #مباهله
🔹 غسل
🔸 روزه
🔹 خواندن دو رکعت نماز که در وقت و کیفیت و ثواب مانند «نماز روز عید غدیر» است.
🔸 خواندن دعای مباهله که شبیه به دعای سحر ماه رمضان است.
#امامزمان{عجلاللهتعالی فرجه الشریف}
من صد هزار جمعه طلب دارم از خدا ؛❤️
این جمعه ها بدون طُ آقا حساب نیستـ...!😔
#اللهمعجـللولیـڪالفـرج
⁉️ #تاحالا_به_این_فکر_کردین که امام زمان از چه وسایلی برای زندگی استفاده میکنن؟ دنبال تجملاتان یا سادگی؟اولویت امام در خرید وسایل زندگی چه چیزهاییه؟ وسایل زندگی ما چقدر به اماممون شبیهه؟!
11.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
غریب ترین روز سال
علامه جوادی آملی
▫️از غريب ترين ايام زندگی ما ايام مباهله است. خيلي از ما عالمانه حرف میزنيم و عوامانه فكر میكنيم، در نتیجه آن اركان ولايت را تقريباً از دست میدهيم. در حالی که آن اجزای غير ركنی را خيلی محترم میشمريم، مانند اول ذيحجه که سالروز ازدواج وجود مبارك حضرت امير با فاطمه زهرا (سلام الله عليهما) است.
اينها جزء واجبات غير ركنی است.
▫️در نماز يك واجب ركنی داريم، يك واجب غير ركنی. در خصوص امامت و ولایت نیز همين طور است؛
غدير جزء واجبات ركنی امامت است، مباهله جزء واجبات ركنی ولایت است، با سالروز ازدواج فرق میكند.
▫️وقتی مأمون (علیه من الرحمن ما یستحق)، به وجود مبارك امام رضا (سلام الله علیه) عرض میكند به چه دليل علی بن ابيطالب (سلام الله عليه) افضل است؟ ایشان ديگر نفرمود غدير، فرمود با آيه «انفسنا».
▫️خدا وقتی وجود مبارك حضرت امير علیه السلام را جان پيغمبر میداند از اين بالاتر فضيلت فرض میشود؟!
«من كنت مولاه فهذا علی مولاه» كه گفته ٔ خود پيغمبر است، هر چند آن هم از طرف خداست، کجا؛ و اینکه ذات اقدس اله خود فرموده علی جان پيغمبر است، کجا؟
هدایت شده از ندبه هاے دلتنگے
🌷🌷🌷🌷🌷
👈شهید علم الهدی درسال۱۳۲۷ شمسی همزمان با سالروز وفات امام موسیبن جعفر ( ع ) در خانهی روحانی متعهد و مجاهد مرحوم آيتالله «علم الهدی» پا به دنيا گذاشت.
پدر بزرگوارش «سيد مرتضی» و مادر پارسايش نام او را «حسين» نهادند و از همان ابتدا حسين وار او را تربيت كردند.
حسين» در جبهههای نبرد عليه دشمن همراه با حضرت آيتالله خامنهای، دكتر چمران و ديگر مسئولان برای تقسيم نيروها و موقعيت دشمن و مسائل ديگر هر روز جلساتی را در اهواز تشكيل می دادند اما حسين به چيز ديگری می انديشيد و روحش را به گونه ای ديگر پرورش داده بود او به جايی غير از شهر تعلق داشت جايی كه بتواند عشقش را به زيباترين شكل ترسيم كند و در اينجا بود كه گمنام ترين و مظلومترين شهر كه همان هويزه است را برای ادامه فعاليتهايش لنتخاب كرد شهری كه كمترين تجهيزات و نيروها در آن مستقر بودند و از نظر استراتژيك و سوق الجيشی اهميت فراوان داشت
اين شهيد بزرگوار پس از انهدام چندین تانک دشمن آخرين تير پيكان خود را رها كرد و سه تانك باقيمانده همزمان به طرف خاكريز حسين شليك كردند و جسد پاك و مطهرش به هوا پرتاب شد و به آرزوی ديرينه و حقيقی خود كه همان وصال محبوب ازلی و ابدی است دست يافت👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#روزتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
ندبه هاے دلتنگے
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۱۰۲ *═✧❁﷽❁✧═* شیر آب 🚰را بستم و گوشت های لخم و صورتی
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
#داستان_واقعی
#دختر_شینا
#قسمت_۱۰۳
*═✧❁﷽❁✧═*
کنار سفره دراز کشیدم و چشم👀 دوختم به در. ساعت نزدیک دو بود و صمد نیامده بود❌ یک باره با صدای معصومه از خواب پریدم. ساعت سه بعدازظهر بود.
کنار سفره خوابم😴 برده بود. بچه ها دعوایشان شده بود و گریه😫 می کردند. کاسه های ترشی و ماست و سبزی ریخته بود وسط سفره. عصبانی😡 شدم؛ اما بچه بودند و عقلشان به این چیزها نمی رسید☹️
سفره را جمع کردم و بردم توی آشپزخانه. بعد بچه ها را بردم دست و صورتشان را شستم. لباس هایشان را که بوی ترشی و ماست گرفته بود، عوض کردم. معصومه را شیر🍼 دادم و خواباندم.
خدیجه هم کمی غذا خورد و گوشه ای خوابش 😴برد. جایشان را انداختم و پتو رویشان کشیدم و رفتم دنبال کارم. سفره را شستم.
برای شام کتلت درست کردم. هوا کم کم تاریک می شد. داشتم با خودم تمرین😇 می کردم که صمد آمد.
بهش چی بگویم. از دستش عصبی😡 بودم. باید حرف هایم را می زدم.
صدای در که آمد، بچه ها از خواب بیدار شدند و دویدند جلوی راه صمد. هر دویشان را بغل🤗 کرد و آمد توی آشپزخانه یک کیسه نایلونی کوچک دستش بود. سلام ✋داد. سرسنگین جوابش را دادم.
نایلون را گرفت طرفم و گفت: «این را بگیر دستم خسته شد.»
تند و تند بچه ها را می بوسید 😘و قربان صدقه شان می رفت. مثلاً با او قهر☹️ بودم. گفتم: «بگذارش روی کابینت》
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷