eitaa logo
ندبه هاے دلتنگے
277 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
992 ویدیو
3 فایل
بزرگتــرین گـــناه ما... ندیدن اشــڪ های اوست! اشــــڪ هایی ڪـــه او... برای دیدن گناهــان مـــا می‌ریزد!😔💔 ❄️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❄ خـــادم ڪانال: اگر برای خداست .بگذارگمنام بمانم🍂
مشاهده در ایتا
دانلود
، مثل باغی افسرده در میانه ی پاییز ، مثل جویباری خشکیده در قلب کوهساران ، مثل درختی تنها در دشت تف زده ... تشنه ی زلال نگاه شما هستم ... از ابر اجابت بر دست های خالی و منتظرم باران رحمت نثار کنید و انبوه ملال انگیز حیرت ها و گرفتاری ها را با گوشه ی چشم معجزه گرتان برطرف سازید ....
حیف‌ از‌ شما که‌ همچو‌ منی‌ نوکرت‌ شده شاید‌ همین‌ نشانه‌ای‌ از‌ غربت‌ شماست... تعجیل در ظهور صلوات اللهم عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 شهـــید مرتضی آوینی: چه جنگ باشد و چه نباشد راه من و تو از کربلا می گذرد.  باب بسته شد باب  (مبارزه با نفس) که بسته نیست👌 السلام علی الحسین🏴وعلی علی بن الحسین🏴وعلی اولادالحسین🏴وعلی اصحاب الحسین🏴 هدیه محضر ارواح مطهر شهدا 🌷وامام شهدا🌷صلوات 🌷 🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷🕊🌷
⚫️ _کربلا (۶۹) «عماربن حسان» 🎋عمار (عامر) بن‌ حسّان‌ بن‌ شریح بن ... سعد طایی، منسوب به طی، از اعراب جنوب و یمنی‌الاصل هستند که در کوفه ساکن شدند. عمار از اخبار و برگزیدگان در کوفه، شیعه‌ای مخلص، مردی شجاع و مبارز و از اصحاب با وفای امام حسین علیه السلام بود.  پدرش حسّان از یاران با وفای امام علی (ع) بود که در جنگ‌های جمل و صفین در رکاب آن حضرت جنگید و در صفین به شهادت رسید. 🥀عماردر مکه به خدمت امام حسین علیه السلام رسید و تا کربلا در رکاب آن حضرت بود، او صبح عاشورا و در حمله اول پس از جنگی دلاورانه و اصابت بیش از ده تیر به شهادت رسید. و در هنگام شهادت حدود 40 سال داشت. 😰 ✍فرزندان ونوادگان این بزرگ مرد،همه ازشیعیان ودوستداران اهل بیت علیهم السلام بوده اند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ندبه هاے دلتنگے
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۱۵۸ *═✧❁﷽❁✧═* نزدیک ظهر🌞 بود که به جاده فرعی دیگری پیچ
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 ۱۵۹ *═✧❁﷽❁✧═* بعد از ناهار 😋صمد ما را برد سنگرهای عراقی را که به دست ایرانی ها افتاده بود، نشانمان بدهند✅ پرسیدم: «حالا کجا می خواهیم برویم⁉️» گفت: «خط.» گفتم: «خطرناک نیست⁉️» گفت: «خطر♨️ که دارد اما می خواهم بچه ها ببینند بابایشان کجا می جنگد. مهدی باید بداند پدرش چطوری و کجا شهید🌷 شده.» همیشه وقتی صمد از شهادت🌷 حرف می زد، ناراحت می شدم 😔و به او پیله می کردم؛ اما این بار چون پیشش بودم و قرار نبود از هم جدا شویم، چیزی نگفتم🤐 سمیه را آماده کردم و وسایل را برداشتیم و راه افتادیم. همان ماشینی 🚙که با آن از همدان به سر پل ذهاب آمده بودیم، جلوی ساختمان بود. سوار شدیم. بعد از اینکه از پادگان خارج شدیم، صمد نگه داشت❗️اورکتی به من داد و گفت: «این را بپوش. چادرت را هم درآور. اگر دشمن ببیند یک زن توی منطقه است، اینجا را به آتش♨️ می بندد.» بچه ها مرا که با آن شکل و شمایل دیدند، زدند زیر خنده 😂و گفتند: «مامان بابا شده😅» ══ ೋ💠🌀💠ೋ══ 👈 ادامه دارد... 🔜👉 🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷