eitaa logo
ندبه هاے دلتنگے
277 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
992 ویدیو
3 فایل
بزرگتــرین گـــناه ما... ندیدن اشــڪ های اوست! اشــــڪ هایی ڪـــه او... برای دیدن گناهــان مـــا می‌ریزد!😔💔 ❄️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❄ خـــادم ڪانال: اگر برای خداست .بگذارگمنام بمانم🍂
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 🔆 در فراقِ یار... 📝 شناخت امام زمان از استاد (قسمت شانزدهم) ✅
🌷🌷🌷🌷🌷 حڪایټ ؛ صورټ هاے غبار گرفتہ دو چیـز اسټ ... از دنیا .. اشتیاق بہ شهـادټ ..👌 هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات 🌷 🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷🕊🌷
۱۳۳ بسم رب الحسین علیه السلام مدیریت یعنی 👈 یه جور قدرت 👈 یه جور برتری 👈 یه جور اختیار برای اداره پدید میاره اجتناب ناپذیر هم هست یعنی انسان ها نه با هم مساوی اند و نه می تونن بدون مدیریت حتی اگر با هم مساوی باشند زندگی کنند💢
دیگه نمی خواییم بحث فلسفی مدیریت بکنیم این ها باید جای دیگه حل بشه✔️ لذا اولین آسیب مدیریت همون چیزی است که اولین توصیه ی مدیریت را درست می کنه اولین اصل در مدیریت چی هست؟ رعایت 👈 و انسان هست آی کسی که مدیر شدی!!!!!!!! بذارید این دفعه از مدیریت کلان اجتماعی شروع کنیم بیاییم سمت پایین آی که مدیر شدی!!!!! می خوایی چکار کنی؟؟؟؟
می خوام کارخونه ام این تولید رو داشته باشه✔️ یه وقت برای این که کارت راه بیفته از کارگر هر جور که دوست داری استفاده نکنی تا کارت راه بیفته ها❌😏 آقای سیاستمدار !!!! یه وقت عزت مردم را لگد مال نکنی ها😒 برای این که جامعه را به اون هدفی که مدنظرت هست برسونی حالا کاری با خوب یا بد بودن هدفت ندارم ولی حق نداری عزت و کرامت انسان را از بین ببری📛 نکته ی انتخاباتی بگم خدمتتون چون که انتخابات در پیش داریم ان شاءالله این اصل رو خوب یادبگیرید
آقا اگه کسی نامزد انتخاباتی شد و تو تبلیغات و مناظره هاش و ...... برخوردش یه جوری بود که 👈 عزت جامعه و مردم را لکه دار می کرد چنین شخصی شایستگی و لیاقت مدیریت مردم را نداره❌ فریبش رو نخوریم و بهش رای ندیم می خواد هر کی باشه✔️ و لو این که تو جامعه بگن به فلانی رای بدید😏 در مدیریت اصل اول به هدف رسیدن نیست❌ بلکه حفظ کرامت و عزت مردم هست👌 صلی الله علیک یا اباعبدالله اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم التماس دعای فرج و شهادت✅🌷✋
ندبه هاے دلتنگے
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۲۲۱ *═✧❁﷽❁✧═* نخواستم دلش ❤️را بشکنم؛ اما نمی دانم چط
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 ۲۲۲ *═✧❁﷽❁✧═* 〽️بچه ها با شادی بلند شدند و دویدند طرف در. مهدی با خوشحالی فریاد زد: «بابا😍. . بابا آمد...» ⚠️نفهمیدم چطور خودم را رساندم توی راه پله. از چیزی که می دیدم👀 تعجب کرده بودم. پدرشوهرم در را باز کرده بود و آمده بود تو. برادرم، امین، هم با او بود. بهت😳 زده پرسیدم: «با صمد آمدید؟! صمد هم آمده⁉️» پدرشوهرم پیرتر شده بود. خاک آلوده بود. با اوقاتی تلخ گفت: «نه... خودمان آمدیم. صمد ماند منطقه😢» پرسیدم: «چطور در را باز کردید؟! شما که کلید 🔑ندارید!» پدرشوهرم دستپاچه شد. گفت: «... کلید...! آره کلید نداریم؛ اما در🚪 باز بود.» گفتم: «نه، در باز نبود. من مطمئنم. عصر که برای خرید رفتم بیرون، خودم در را بستم. مطمئنم در را بستم💯» پدرشوهرم کلافه بود. گفت: «حتماً حواست نبوده؛ بچه ها رفته اند بیرون در را باز گذاشته اند😖» هر چند مطمئن بودم؛ اما نخواستم توی رویش بایستم. پرسیدم: «پس صمد کجاست⁉️» ══ ೋ💠🌀💠ೋ══ 👈 ادامه دارد... 🔜👉 🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا