Ayatollah Mojtahedi24(2).mp3
زمان:
حجم:
3.51M
❤شرح #دعای_روز_بیست_وچهارم ماه مبارک
و احکام..
ویک نکته اخلاقی شیرین از استاد اخلاق ،آیت الله #مجتهدی
#ماه_رمضان
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
#یه_نکته
احکام گوش دادن سوره های سجده دار با صوت
حضرت امام ومقام معظم رهبری
اگربا تووجه گوش دهد و بخواند باید دوسجده
آیات عظام خوئی،سیستانی،فاضل :
بایددرهرحال دوسجده بجاآورد
آیات عظام گلپایگانی وصافی :
بنابراحتیاط واجب دوسجده
آیت الله مکارم:درهرصورت یک سجده کافیست
استاد پناهیان4_5891156814560495802.mp3
زمان:
حجم:
6.06M
🔊 #صوت_مهدوی
🔖 #شرح_دعای_افتتاح
👤 استاد #پناهیان ؛ جلسه ٢۴
📝 وحدت از آثار وجودی امام زمان در جامعه اسلامی است که این موضوع در #دعای_افتتاح بیان شده است.
🔖 ویژه ماه #رمضان
🌙ماه رمضان همراه با شهید ابراهیم هادی
💫 #روز_بیست_و_چهارم
🌴بارها در مسير سفر، وقتی موقع اذان ميشد، ابراهيم اذان ميگفت و با توقف خودرو، همه را تشويق به نماز جماعت ميکرد.
🦋امام صادق علیه السلام میفرمایند:
🌿نخستین چیزی که از بنده، حسابرسی میشود نماز است. پس اگر نماز پذیرفته شد اعمال دیگرش نیز پذیرفته میشود. چنانچه نمازش رد شود بقیه اعمال او هم قبول نخواهد شد.
📚وسائل الشیعه، ج۳
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
#داستان_واقعی
#دختر_شینا
#قسمت_۳۰
*═✧❁﷽❁✧═*
ما به این شوخی خندیدیم😁 اما وقتی متوجه شدیم محضردار به هیچ عنوان با شناسنامه بدون عکس خطبه عقد را جاری نمی کند❌ اول ناراحت 😔شدیم و بعد دست از پا 👣درازتر سوار موتورها شدیم و برگشتیم قایش.
همه تعجب 😳کرده بودند چطور به این زودی برگشته ایم. برایشان توضیح دادیم. موتورها🏍 را گذاشتیم خانه. سوار مینی بوس🚎 شدیم و رفتیم همدان.
عصر 🌅بود که رسیدیم. پدر صمد گفت: «بهتر است اول برویم عکس📷 بگیریم.»
همدان، میدانِ بزرگ و قشنگی😍 داشت که بسیار زیبا و دیدنی بود👌 توی این میدان، پر از باغچه و سبزه و گل🌺 بود. وسط میدان حوض بزرگ و پرآبی💦 قرار داشت.
وسط این حوض هم روی پایه ای سنگی، مجسمه شاه، سوار بر اسب🐎، ایستاده بود. عکاس دوره گردی توی میدان عکس📸 می گرفت. پدر🧔 صمد گفت: «بهتر است همین جا عکس بگیریم.»
بعد رفت🚶♂ و با عکاس صحبت کرد. عکاس به من اشاره کرد تا روی پیت هفده کیلویی روغنی، که کنار شمشادها بود، بنشینم.
عکاس رفت پشت دوربین پایه دارش ایستاد🕴 پارچه سیاهی را که به دوربین وصل بود، روی سرش انداخت و دستش✋ را توی هوا نگه داشت و گفت:
« اینجا را نگاه👀 کن.» من نشستم و صاف و بی حرکت به دست عکاس خیره 👀شدم.
کمی بعد، عکاس از زیر پارچه سیاه بیرون آمد و گفت: «نیم ساعت⌚️ دیگر عکس حاضر می شود.» کمی توی میدان گشتیم تا عکس ها آماده شد.
پدر صمد عکس ها را گرفت و به من داد. خیلی زشت و بد افتاده😢 بودم. به پدرم نگاه کردم و گفتم: «حاج آقا😱 یعنی من این شکلی ام⁉️»
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷