🌷 #دختر_شینا – قسمت 82
✅ فصل هفدهم
💥 آقا شمساللّه کنار مادرشوهرم نشسته و به تلویزیون خیره شده بود. تا مرا دید، گفت: « میخواهم بروم قایش، سری به دوست و آشنا بزنم. شما نمیآیید؟! »
میدانستم نقشه است. به همین خاطر زود گفتم: « چه خوب. خیلی وقته دلم میخواهد سری به حاجآقایم بزنم. دلم برای شینا یکذره شده. مخصوصاً از وقتی سکته کرده، خیلی کمطاقت شده. میگویند بهانهی ما را زیاد میگیرد. میآیم یک دو روز میمانم و برمیگردم. »
بعد تندتند مشغول جمع کردن لباسهای بچهها شدم. ساکم را بستم. یک دست لباس مشکی هم برداشتم و گفتم: « من آمادهام. »
💥 توی ماشین و بین راه، همهاش به فکر صدیقه بودم. نمیدانستم چهطور باید توی چشمهایش نگاه کنم. دلم برای بچههایش میسوخت. از طرفی هم نمیتوانستم پیش مادرشوهرم چیزی بگویم.
این غصهها را که توی خودم میریختم، میخواستم خفه شوم.
💥 به قایش که رسیدیم، دیدم اوضاع مثل همیشه نیست. انگار همه خبردار بودند، جز ما. به در و دیوار پارچههای سیاه زده بودند. مادرشوهرم بندهی خدا با دیدن آنها هول شده بود و پشت سر هم میپرسید: « چی شده. بچهها طوری شدهاند؟! »
💥 جلوی خانهی مادرشوهرم که رسیدیم، ته دلم خالی شد. در خانه باز بود و مردهای سیاهپوش میآمدند و میرفتند. بندهی خدا مادرشوهرم دیگر دستگیرش شده بود اتفاقی افتاده. دلداریاش میدادم و میگفتم: « طوری نشده. شاید کسی از فامیل فوت کرده. » همین که توی حیاط رسیدیم، صدیقه که انگار خیلی وقت بود منتظرمان بود، به طرفمان دوید. خودش را توی بغلم انداخت و شروع کرد به گریه کردن. زار میزد و میگفت: « قدم جان! حالا من، سمیه و لیلا را چهطور بزرگ کنم؟! »
💥 سمیه دو ساله بود؛ همسن سمیهی من. ایستاده بود کنار ما و بهتزده مادرش را نگاه میکرد. لیلا تازه شش ماهش تمام شده بود. مادرشوهرم، که دیگر ماجرا را فهمیده بود، همان جلوی در از حال رفت.
کمی بعد انگار همهی روستا خبردار شدند. توی حیاط جای سوزن انداختن نبود. زنها به مادرشوهرم تسلیت میگفتند. پابهپایش گریه میکردند و سعی میکردند دلداریاش بدهند.
🌷 #دختر_شینا – قسمت 83
✅ فصل هفدهم
💥 فردای آن روز نزدیکهای ظهر بود که چند تا بچه از توی حیاط فریاد زدند: « آقا صمد آمد. آقا صمد آمد. »
خانه پر از مهمان بود. دویدیم توی حیاط. صمد آمده بود. با چه وضعیتی! لاغر و ضعیف با موهایی ژولیده و صورتی سیاه و رنجور. دلم نیامد جلوی صدیقه با صمد سلام و احوالپرسی کنم، یا جلو بروم و چیزی بگویم. خودم را پشت چند نفر قایم کردم. چادرم را روی صورتم کشیدم و گریه کردم.
💥 صدیقه دوید طرف صمد. گریه میکرد و با التماس میگفت: « آقا صمد! ستار کجاست؟! آقا صمد! داداشت کو؟! »
صمد نشست کنار باغچه، دستش را روی صورتش گذاشت. انگار طاقتش تمام شده بود. هایهای گریه میکرد. دلم برایش سوخت.
💥 صدیقه ضجّه میزد و التماس میکرد: « آقا صمد! مگر تو فرماندهی ستار نبودی؟ من جواب بچههایش را چی بدهم؟ میگویند عمو چرا مواظب بابامان نبودی؟! »
جمعیتی که توی حیاط ایستاده بودند با حرفهای صدیقه به گریه افتادند. صدیقه بچههایش را صدا زد و گفت: « سمیه! لیلا! بیایید عمو صمد آمده. باباتان را آورده. »
💥 دلم برای صمد سوخت. میدانستم صمد تحمل این حرفها و این همه غم و غصه را ندارد.
طاقت نیاوردم. دویدم توی اتاق و با صدای بلند گریه کردم. برای صمد ناراحت بودم. دلم برایش میسوخت. غصهی بچههای صدیقه را میخوردم. دلم برای صدیقه میسوخت. صمد خیلی تنها شده بود. صدای گریهی مردم از توی حیاط میآمد.
از پشت پنجره به بیرون نگاه کردم. صمد هنوز کنار باغچه نشسته بود. دلم میخواست بروم کنارش بنشینم و دلداریاش بدهم. میدانستم صمد از هر وقت دیگر تنهاتر است. چرا هیچکس به فکر صمد نبود. نمیتوانستم یک جا بایستم. دوباره به حیاط رفتم
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_اعراف_آیه_۲۹
ای پیامبر صلی الله علیه وآله به آنها بگو پروردگارم به عدالت دستور داده و نیز فرموده است توجه خود را در هر مسجد و درهر عبادتی به سوی او کنید
و او را بخوانید و دین و آیین خود را خالصانه و مخصوص او قرار دهید
همانگونه که شما را در آغاز آفرید بار دیگر در قیامت باز می گرداند
💎🔮💎
💎السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا
السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَیْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ...
🔮سلام بر گوشهی روشن قبایت که آسمان را بر ما زمینگیران دوریات میتکاند.
💎سلام بر تو و بر ریسمان مهربان دستانت که تنها راه نزول ملکوت آسمانها بر برهوت غفلت زمیناند...
📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص610.
💎🔮💎
#سلام
#امام_زمان
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز صد و چهاردهم
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
📜 #خطبه213 : آفريدگار بی همتا
1⃣ خداشناسی
🔻سپاس خداوندی را سزاست كه از شباهت داشتن به پديده ها برتر است و از تعريف وصف كنندگان والاتر و با تدبير شگفتی آورش بر همه بينندگان آشكار و با بزرگی عزّتش بر همه فكرهای انديشمندان پنهان است.
داناست نه آن كه آگاهی او از جایی گرفته شده يا در حال فزونی باشد و يا از كسی فراگيرد.
اداره كننده سراسر نظام آفرينش است بی آنكه نيازی به فكر كردن يا انديشه درونی باشد، خدایی كه تاریكی ها او را پنهان نسازد و از نورها روشنی نگيرد. شب او را نپوشاند و روز بر او نمی گذرد. نه بينایی او از راه ديدگان است و نه علم او با اطلاعات و اخبار است.
(قسمتی از اين سخنرانی پيرامون پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم است)
2⃣ ويژگيهای پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم)
🔻خدا پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم ) را با روشنایی اسلام فرستاد و در گزينش، او را بر همه مقدم داشت. با بعثت او شكافها را پر و سلطه گران پيروز را درهم شكست و سختی ها را آسان و ناهمواريها را هموار، تا آنكه گمراهی را از چپ و راست تار و مار كرد.
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
📜 #خطبه212: در نكوهش اصحاب
🔹بسيج مردم برای جنگ با شاميان
🔻خدايا! هر كدام از بندگان تو كه سخن عادلانه دور از ستمكاری و اصلاح كننده دور از فسادانگيزی ما را نسبت به دين و دنيا شنيد و پس از شنيدن سر باز زد و از ياری كردنت باز ايستاد و در گرامی داشتن دين تو درنگ كرد. ما تو را بر ضدّ او به گواهی می طلبيم. ای خدایی كه از بزرگ ترين گواهانی و تمام موجوداتی كه در آسمانها و زمين سكونت دادی، همه را بر ضدّ او به گواهی دعوت می كنيم با اينكه تو از ياری او بی نيازی و او را به كيفر گناهانش گرفتار خواهی كرد.
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
1.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤲خدایا تو ما را به این ماه وارد کن...
#امام_خمینی
🌷رمضان در نگاه شهدا🌷
💠ربناي لحظه هاي افطار، از پايان يك روز روزه داري خبر مي داد؛ ربنايي كه تمام وجود رزمندگان مملو از حقانيت آن بود. بچه ها با اشتياق فراوان براي نماز مغرب و عشا وضو مي گرفتند، ماشين توزيع غذا به همه چادرها سر مي زد و افطاري را توزيع مي كرد.
💠سادگي و صميميت در سفره افطارمان موج مي زد و ما خوش حال از اينكه خدا توفيق روزه گرفتن را به ما هديه داده بود. سر سفره مي نشستيم و بعد از خواندن دعا، با نان و خرما افطار مي كرديم. دعاي توسل و زيارت عاشورا هم در اين روزها حال و هواي ديگري داشت.
💠«السلام عليك يا ابا عبدالله» زيارت عاشورا و «يا وجيها عندالله اشفع لنا عندالله» دعاي توسل، به سفره افطار و سحر ما معنويتي مي بخشيد كه غير قابل توصيف است و همين توشه معنوي و غفلت زدايي ها، رزمندگان را از ديگران ممتاز مي كرد.
💠بركت دعا دركنار سنگرها، نماز روي زمين خاكي، سحري خوردن كنار آرپي جي و مسلسل، وضو گرفتن با آب سرد، قنوت در دل شب، قيام رو به روي آسمان بي هيچ حجابي كه تو را از ديدن محروم كند، گريه بسيجي هاي عاشق در ركوع و... همه چيز را براي مهماني خدا آماده كرده بود.
9.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◐
همه مسخره اش میڪردند !
ولی رفاقتش با امام زمان عجل الله
به حدی بود ڪه به او مژدهی شهادت داد💔:)
#راهیان_نور ¦ #شهیدعبدالمطلباکبری