🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
#داستان_واقعی
#دختر_شینا
#قسمت_۲۸
*═✧❁﷽❁✧═*
جواب ندادم☹️
گفت: «می دانم دختر نجیبی هستی. من این نجابت و حیایت را دوست دارم😍اما اشکالی ندارد اگر با هم حرف بزنیم. اگر قسمت شود، می خواهیم یک عمر با هم زندگی کنیم. دوستم داری یا نه⁉️»
جواب ندادم🤐گفت: «جان حاج آقایت جوابم را بده. دوستم داری⁉️»
آهسته جواب دادم: «بله.»🙊
انگار منتظر همین یک کلمه بود. شروع کرد به اظهار علاقه کردن💞 گفت: «به همین زودی سربازی ام تمام می شود. می خواهم کار کنم، زمین بخرم و خانه ای🏠 بسازم. قدم😍به تو احتیاج دارم.
تو باید تکیه گاهم باشی.»👌
بعد هم از اعتقاداتش گفت و گفت از اینکه زن مؤمن و باحجابی مثل من گیرش افتاده خوشحال است☺️
قشنگ حرف می زد و حرف هایش😍 برایم تازگی داشت.
همان شب 🌃فکر کردم هیچ مردی در این روستا مثل صمد نیست. هیچ کس را سراغ نداشتم به زنش گفته باشد تکیه گاهم باش👌
من گوش👂 می دادم و گاهی هم چیزی می گفتم. ساعت ها⏱ برایم حرف زد؛ از خیلی چیزها، از خاطرات📖 گذشته، از فرارهای من و دلتنگی های 💔خودش، از اینکه به چه امید و آرزویی برای دیدن من😍 می آمده و همیشه با کم توجهی من روبه رو می شده، اما یک دفعه انگار چیزی یادش افتاده باشد، گفت: «مثل اینکه آمده بودی رختخواب ببری😱»
راست می گفت. خندیدم☺️ و پتویی برداشتم و رفتم توی آن یکی اتاق، دیدم خدیجه بدون لحاف و تشک خوابش برده😴 زن برادرهای دیگرم هم توی حیاط بودند. کشیک می دادند مبادا برادرهایم سر برسند🙈
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
📌 "نعمت پنهان..."
📖 «أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَهً وَ باطِنَهً وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدي وَ لا کِتابٍ مُنیر»*۱
🌸 امام کاظم در مورد این آیه فرمود: «نعمت آشکار، امام آشکار است و نعمت پنهان، امام غایب...»*۲
🔹 امام نعمت است، آن هم اساس و رأس همهی نعمتها؛ اگر کسی این نعمت را نداشته باشد، انگار همه نعمت ها را از دست داده است. چرا که انسانیت ما و رسیدن به اهداف خلقتمان در گرو بهرهمندی از این نعمت الهی است.
🔺 و امان از ما که غافلانه سرگرم لهو و لعب دنیا هستیم و تلاشی برای ظهور و آشکار کردن نعمت پنهانِ وجود امام مهدی نمیکنیم.
📚 ۱. سوره لقمان آیه ۲۰
۲. کمال الدین و تمام النعمة، ج۲ ص۳۶۸
#مهدویت_در_قرآن (جزء بیست و یکم)
#امام_زمـانم...
گر به دادم نرسی
می روم از دست، بیـا
نامت آرامش این
قلب گرفتار من است...
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
📌 #طرح_مهدوی
📝 "زینتِ صاحب الزمان باشیم"
🔹 باید طوری زندگی کنیم و با مردم به نحوی معاشرت نمائیم که مایه زینت و سرفرازی امام باشیم، نه این که موجب رنجش و شرمندگی آن حضرت باشیم.
❤️ امام صادق فرمودند : اى گروه شیعه! براى ما زینت باشید نه ننگ و عار، با مردم خوش گفتار بوده و از سخنان بیهوده و زشت برحذر باشید.
📚 کافی ج۲ ص۷۷
#وظایف_منتظران ۲۹
#تنهامسیر_آرامش ۲۰۵
#سختی_برنامه
🌷بسم الله الرحمن الرحیم
تا حالا ۱۱ تا جمله یا عبارت عرض کردیم که
یکی از یکی بهتر و قشنگ تر👌
امروز بریم سراغ جمله ی دوازدهم
و اونم این که
👈 دین؛ برنامه ی مبارزه را در اختیار انسان قرار میده
مبارزه با تمایلات سطحی؛ برنامه می خواد
چرا؟؟
چون که قرار نیست همون اول کار
ما سر خیـــــــلی از تمایلات سطحی را ببریم❌
بلکه باید به بعضی ها پاسخ مثبت بدیم
مثلا گشنه ات شده؛ باید غذا بخوری😋
میل به ازدواج پیدا کردی
باید ازدواج کنی💏
وظیفه ات اینه که بری کار کنی و زندگیتو راحت کنه✔️
اینا وظیفه ات هست
آقا قرار نیست که ما همه چیز را دور بریزیم
اگه بنا بود که یباره همه چیز را دور بریزیم که
برنامه نمی خواست☹️
سختیه برنامه به اینه که یک سری از تمایلات را
باید پاسخ بدی✅
آقاجان! خوابت میاد بگیر بخواب😴
نه حاج اقا
من می خوام مبارزه به نفس کنم و نمی خوام بخوابم😒
ما قرار نیست که مرتاض بازی دربیاریم❌
این جور کارها رو مرتاض های هندی انجام میدن
اونا مرتاض ها هستند که یکباره همه چیو قطع می کنند
و برا خودشون ممنوع می کنند📛
البته به خیلی از چیزها هم می رسند ها
مثلا با چشمشون غذا را نگه می دارن☹️
ولی دین
برنامه ی مبارزه بانفس به انسان میده👌
میگه من بهت میگم که چکار بکنی چکار نکنی
تمام برنامه های دین همه اش سرجمع
برنامه ی مبارزه با هوای نفس است
حتی 👈 #عبادت
تقوا هم همین طور هست
سوال مهم و کلیدی که بریم سراغ عبارت سیزدهم
مهم ترین ویژگی حیات بشر چیه؟
صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام
اللهم صل علی محمد و آل محمدوعجل فرجهم
التماس دعای فرج و شهادت👌🌷✋
ان شاءالله
www.AskDin.com25897.mp3
زمان:
حجم:
2.2M
❤شرح #دعای_روز_بیست_ودوم ماه مبارک
و احکام..
ویک نکته اخلاقی شیرین از استاد اخلاق ،آیت الله مجتهدی
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
| یکم طولانیه؛اما پیشنهاد میکنم بخونید|
کسی می گفت: یکی از سوالاتی که از ابتدای نوجوانی در ذهنم بود،این بود که چرا بعضی اعمال ساده و راحت، ثواب هایی بسیار زیاد و فراتر از حد معمول دارند، مثلا چرا گفته شده که ثواب خواندن سه بار سوره توحید با ثواب یک ختم قرآن برابر است.
راستش منطق و حکمت این کار خداوند را درک نمی کردم. مدتی پیش پای منبر یکی از روحانیون گرامی پاسخی بسیار زیبا برای این سوال یافتم که در قالب خاطره ای از کودکی های آن روحانی مطرح شده بود.
ایشان می گفت: "بچه فضولی بودم، شیطنت هایم بیشتر از امروز بود. یک روز شیشه این همسایه را می شکستم و فردا، سر پسر همسایه دیگر را. یک روز صبح، عمویم که از کارهایم عاصی شده بود؛ صدایم زد و پیشنهاد داد با پولی که می دهد، کاری اقتصادی دست و پا کنم. پیشنهاد خودش فروختن بیسکوئیت به بچه های محل بود.
من هم از خدا خواسته، پولها را از عمو گرفتم و از عمده فروشی، ده بیست تایی بیسکوئیت خریدم. یک جعبه چوبی میوه هم سرو ته شد و سر کوچه خودمان که از قضا گلوگاه محل نیز محسوب می شد،
اولین دکان بیسکوئیت فروشی من پا گرفت.
اولین روز، کسب و کار تعریفی نداشت و بیشتر وقت من به بطالت گذشت. بچه ده ساله ای را در نظر بگیرید که از صبح تا ظهر جلوی ده بیسکوئیت بنشیند و گرسنه شود. طبیعی است که شیطان در جلدش برود و به بیسکوئیت ها دست درازی کند.
ظهر که شد، پدر از سر کار آمد و با دیدن من، که نان آور خانه شده بودم، خندید. نزدیک آمد و پرسید که چه می کنم و از صبح، چقدر کاسب بوده ام. من هم گفتم بیسکوئیت را خریده ام سه تومن و می فروشم پنج تومن. دروغ می گفتم. خریده بودم پانزده ریال و می فروختم دو تومن. پدر با شنیدن این حرف گفت: خوب یکی هم به ما بده. من هم زرنگی کردم و بیسکوئیتی که ازصبح به آن نوک زده بودم را به دستش دادم. پدر بیسکوئیت را زیر و رو کرد. ظاهراً می خواست چیزی بگوید، اما نگفت.
دست دیگرش را در جیب فرو برد و یک ده تومنی بیرون آورد و به من داد. من ایستادم و جیبهایم را گشتم و دست آخر گفتم: پنج تومنی ندارم که بقیه پول را پس بدهم. پدر هم گفت: اشکال ندارد؛ بعداً با هم حساب می کنیم. و این بعداً هرگز نرسید. تا عصر، پشت دکانم بودم و پس از آن به خانه رفتم و بیسکوئیتی که به پدر فروخته بودم را از سر طاقچه برداشتم و خوردم.
امروز که من پدر شده ام و پسری دارم که شیطنت می کند؛ فهمیده ام که آن روزها، پدر قیمت بیسکوئیت را می دانست؛ می دانست که بیسکوئیت را دو تومن می فروشم؛ می دانست که پنج تومنی دارم که پولش را پس بدهم؛ می دانست که بیسکوئیت نوک زده را به او انداخته ام؛ و می دانست که بیسکوئیت را خودم خواهم خورد. و من امروز فهمیده ام که پولی که عمو به من داد را پدر داده بود؛ فهمیده ام که این بازی برای این بود که من دست از «خبط و خطا» بردارم و آدم شوم؛
فهمیده ام که پدر به دنبال «راه انداختن» من بود."
آری، اینجا بود که فهمیدم خداوند نیز قیمت و ارزش کارهای اندک ما را خوب می داند، خوب می داند سه بار خواندن سوره توحید با ختم کل قرآن فرق دارد، خوب می داند یک درهم صدقه در ماه رمضان با هزار درهم صدقه فرق دارد، خوب می داند روزه گرفتن در پنجشنبه اول و وسط و آخر ماه با روزه گرفتن در تمام روزهای ماه فرق دارد، ولی ثواب آنها را برای ما یکی می کند تا امثال من که از لحاظ معنوی یک بچه شیطان و خطاکار به حساب می آییم، دست از «خبط و خطا» برداریم و آدم شویم. می خواهد حداقل ما را راه بیندازد تا کم کم با پاک شدن دلمان، مزه عبادت و لذت مناجات، ما را خودبخود در نیمه های شب بیدار کند و به پای سجاده بکشاند.
*" وإذا سألك عبادي عَني فإني قريب أجيب دَعوة الداع إذا دَعان فليستجيبوا لي وَليؤمنوا بي لعلهم يَرشدون ".*
[البقرة آیة 186]
اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم
#رمضان
#شب_قدر
@Emamzamaniam313