#مهدویت_در_نگاه_اهل_سنت ٣۵
🔸 مهدی پسر کیست؟ (بررسی احادیث «اسم ابیه، اسم ابی»)
این نماز را از دست ندید
حتما #یکشنبه های ذی القعده بخونید
التماس دعا فرج و شهادت🙏🌷
#عبدالله_میثمی
🌷🌷🌷🌷🌷
👈او را در زندان خیلی شکنجه کردند تا اینکه به#امام_زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) متوسل شده و به زندان دیگری منتقل می شود.
او به پیروی از امام موسی کاظم (علیه السلام) زندان و شکنجه را برای #اسلام، به جان خرید اما سازش را نپذیرفت
می گفت: #امام_کاظم_(علیه السلام) برای همه ما می تواند #الگو باشد که اگر نیاز باشد باید برای اسلام چندین سال زندانی بکشد👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#روزتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
✳ خانه را مرتب کن تا آقا بیاید...
📌 مرحوم #حاج_اسماعیل_دولابی دربارهی انتظار واقعی فرج، داستانی لطیف و آموزنده نقل کرده: « پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت اینجا را مرتب کنید تا من برگردم. خودش هم رفت پشت پرده. از آنجا نگاه میکرد میدید کی چه کار میکند، مینوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند...
🔻 یکی از بچهها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید.
🔻یکی از بچهها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمیگذارم کسی اینجا را مرتب کند.
🔻یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمیگذارد، مرتب کنیم.
🔻اما آن که زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب میکرد همه جا را. میدانست آقاش دارد توی کاغذ مینویسد. هی نگاه میکرد سمت پرده و میخندید. دلش هم تنگ نمیشد. میدانست که آقاش همین جاست. توی دلش هم گاهی میگفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز من کارهای بهتر میکنم...
⚠ شرور که نیستی الحمدلله، گیج و خنگ هم نباش. نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کن. خانه را مرتب کن تا آقا بیاید.
🙏 #خدایا_منجی_را_برسان
ندبه هاے دلتنگے
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۶۳ *═✧❁﷽❁✧═* ناسلامتی اولین بچه مان است😏 نباید پیشم م
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
#داستان_واقعی
#دختر_شینا
#قسمت_۶۴
*═✧❁﷽❁✧═*
هنوز شکم و کمرم درد می کرد، با این حال به سختی خم شدم و بچه را از توی گهواره برداشتم و گذاشتم توی بغلش👌
بچه را بوسید و گفت: «خدایا صد هزار مرتبه شکر. چه بچه خوشگل و نازی😍»
همان شب صمد مهمانی گرفت و پدرم اسم اولین بچه مان را گذاشت، خدیجه☺️
بعد از مهمانی، که آب ها از آسیاب افتاد، پرسیدم: «چند روز می مانی⁉️»
گفت: «تا دلت❤️ بخواهد، ده پانزده روز.»
گفتم: «پس کارت چی😳»
گفت: «ساختمان🏢 را تحویل دادیم. تمام شد. دو سه هفته دیگر می روم دنبال کار جدید.»
اسمش این بود که آمده بود پیش ما😏 نبود، یا همدان بود یا رزن، یا دمق. من سرم به بچه داری و خانه داری گرم بود. یک شب سفره را انداخته بودم، داشتم بشقاب ها🍽 را توی سفره می چیدم. صمد هم مثل همیشه رادیویش📻 را روشن کرده بود و چسبانده بود به گوشش👂
گفت:《با بچه های مسجد🕌 قرار گذاشتیم بعد از اذان راه بیفتیم.
گفتم که, امام😍 دارد می آید.》
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
هدایت شده از امام زمانی ام ³¹³
دیده را فایده آن است که دلبر بیند
ور نبیند چه بود فایده بینایی را ...
تعجیل در ظهور #امام_زمان صلوات
اللهم عجل لولیک الفرج
@Emamzamaniam313