eitaa logo
ندبه هاے دلتنگے
278 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
992 ویدیو
3 فایل
بزرگتــرین گـــناه ما... ندیدن اشــڪ های اوست! اشــــڪ هایی ڪـــه او... برای دیدن گناهــان مـــا می‌ریزد!😔💔 ❄️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❄ خـــادم ڪانال: اگر برای خداست .بگذارگمنام بمانم🍂
مشاهده در ایتا
دانلود
💎 🌹 حـضـرت امـام زیـن‌العـابـدیـن (علیه‌السلام) می‌فرمایند: 🔸️ براى قـائـم ما دو غیبت هست؛ یکى از آن دو طولانى‌تر از دیگرى است... و آن قدر طول خواهد کشید که اکثر معتقدین به ولایت، از او دست خواهند کشید. در آن زمان کسى بر امامت و ولایت او ثابت قدم و استوار نمی‌ماند مگر آنکه ایمانش قوى، و شناختش درست باشد و در نفس خویش نسبت به حکم و قضاوت ما هیچ گرفتگى و کراهتى احساس نکند و تسلیم ما اهـل ‌بـیـت باشد. 📚 کمال‌الدین و تمام‌ النعمه، جلد ۱، باب ۲۹، صفحه ۳۲۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚫️ (۲۹) «عبدالرحمن الارحبی» 🌾عبدالرحمن‌ بن‌ عبدالله بن کدن بن ارحب همدانی، از تیره بنی‌ ارحب از قبیله همدان و از اهالی کوفه بود. پدرش عبدالله از اصحاب پیامبر صلی الله علیه وآله بود. عبدالرحمن مردی فداکار و پاک‌باز، شیفته و محب اهل‌بیت، شجاع و رزم‌آزموده ،دلاور،صاحب نفوذدرکوفه وازتابعین ویاران امیرالمؤمنین علیه السلام به شمارمی رفت. 🥀عبدالرحمن‌ به‌ همراه‌ قیس‌ بن‌ مسهّر صیداوی و عمارة بن عبدالله سلولی از اعضای دومین دسته از فرستادگان کوفیان به سوی امام حسین علیه السلام بودند که‌ در مکه‌ به‌ امام‌ پیوستند. 👈امام او را به همراه مسلم بن عقیل راهی کوفه کرد او پس از شهادت مسلم به کاروان امام پیوست و روز عاشورا در حمله نخست به شهادت رسید😭 💢زمانی که مردم کوفه از بیعت نکردن امام(ع) با یزید و ورود ایشان به مکه با خبر شدند نامه‌هایی به سوی امام(ع) گسیل داشتند. عبدالرحمان بن عبدالله و قیس بن مسهر از جمله فرستادگان مردم کوفه همراه با پنجاه و سه نامه و بنا به قولی ۱۵۳ نامه و بنا به نقل اخبارالطول پنجاه نامه به سوی امام حسین(ع) بودند؛ مضمون همه این نامه‌ها دعوت از امام علیه السلام برای رفتن به کوفه بود. 👈آنان روز دهم یا به روایتی دوازدهم ماه رمضان سال ۶۰ قمری وارد مکه شدند و با دیگر سفیران عراق که برای امام نامه آورده بودند در مکه دیدار نموده و نامه‌ها را به امام علیه السلام رساندند 💥امام حسین در پاسخ به نامه‌های کوفیان مسلم بن عقیل را به همراه قیس بن مسهر صیداوی، عبدالرحمان بن عبدالله و عمارة بن عبید سلولی به کوفه فرستاد. 🥀 عبدالرحمن روز عاشورا با اجازه از سیدالشهدا به میدان رفت. و پس از کشته و زخمی کردن چند تن از سپاه کوفه، به شهادت رسید. 😰 👌وی، جزو شهدای حمله اول، شمرده شده است. بنی‌اسد پیکر او را نیز همراه دیگر شهدای کربلا در مقبره دسته جمعی به خاک سپردند.
🖼 ▫️ از تبار حسین و یادگار علی‌ست / او که بر دستش ذوالفقار علی‌ست 🏴
در میانِ ازدحامِ زندگی در امتدادِ عبورِ لحظه ها... در رفت و آمدِ قدمهای بی تفاوت شهر! انگار... آوار میشود بر دلم... اضطرابِ نبودنت! کجایی یوسفِ زهرا؟💔 باز هم جمعه شد و نیامدی...😔 برای تعجیل و خشنودی امام زمان(عج) صلوات🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌ما حاضریم از گرسنگی تلف شویم، ولی در برابر آمریکا زانو نزنیم شهید علی سبک روح 🌷 السلام علی الحسین🏴وعلی علی بن الحسین🏴وعلی اولادالحسین🏴وعلی اصحاب الحسین هدیه محضر ارواح مطهر شهدا 🌷امام شهدا🌷صلوات 🌷 🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷🕊🌷
📌 تفسیرِ قرآنِ عاشورا ▪️ حبیب، زمان‌شناس بود. کربلا که پیش آمد، فهمید اکنون زمانِ جهاد و همراهی با ولیّ خداست نه وقتِ گوشه‌نشینی و تفسیر قرآن گفتن. فهمید که زمانِ تفسیرِ عملی و عاشورایی قرآن است. ▫️ اما درست در همین زمان، عده‌ای از مفسرانِ مدینه، عزلت نشینی و راحت طلبی را انتخاب کردند‌ و خود را اینگونه توجیه کردند که: می‌خواهم تفسیر بگویم و قرآن تعلیم دهم. در واقع آنان می‌خواستند به بهانه‌ی تفسیر قرآن، هزینه‌ای ندهند؛ آری تفسیر گفتن دردسری نداشت، اما مقابله با یزید هزینه‌بَر بود. آنان که امام را تنها گذاشتند، حتی نفهمیدند که قرآن و تفسیر آن، در کنارِ امام حسین معنا پیدا می‌کند. ▪️ بیایید نگاهی به خودمان بیندازیم؛ ما چگونه‌ایم؟ آیا در کنار و در خدمت حسینِ زمانمان هستیم یا مشغول انجامِ کارهایی که برایمان دردسری ندارد؟! 📎 ۲۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ندبه هاے دلتنگے
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۱۳۳ *═✧❁﷽❁✧═* آن شب 🌃آقا ستار ماند و تا صبح خودش از ص
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 ۱۳۴ *═✧❁﷽❁✧═* خون از زخم پایین می چکید چرک و عفونت دور زخم را گرفته بود😥 یک سیاهی کوچک زده بود بیرون. دستمال را از دستش گرفتم و آن را برداشتم. گفتم: «ایناهاش👌» گفت: «خودش است. لعنتی😖» دلم ریش ریش💔 شد. آب جوش درست کردم و با آن دور زخم را خوب تمیز کردم. اما دلم نیامد به زخم نگاه👀 کنم. چشم هایم را بسته بودم و گاهی یکی از چشم هایم👁 را نیمه باز می کردم، تا اطراف زخم را تمیز کنم. جای ترکش اندازه یک پنج تومانی گود شده و فرو رفته بود و از آن خون می آمد. دیدم این طوری نمی شود☹️ رفتم ساولن آوردم و زخم را شستم. فقط آن موقع بود که صمد ناله ای کرد و از درد🤕 از جایش بلند شد. زخم را بستم. دست هایم می لرزید. نگاهم 👀کرد و گفت: «چرا رنگ و رویت پریده⁉️» بلوزش را پایین کشیدم. خندید☺️ و گفت: «خانم ما را ببین. من درد می کشم، او ضعف می کند.» کمکش کردم بخوابد. یک وری روی دست راستش خوابید😴 گفت: «به خاطر این ترکش ناقابل بروم دکتر⁉️تا به حال خودم ده بیست تایش را همین طوری درآورده ام. چیزی نمی شود. برو سنجاق داغ بیاور.» گفتم: «پشتت عفونت کرده.» گفت: «قدم! برو تو را به خدا. خیلی درد 🤕دارد. ══ ೋ💠🌀💠ೋ══ 👈 ادامه دارد... 🔜👉 🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷