#شهید_احسان_فتحی
🌷🌷🌷🌷🌷
یکمین سالگرد شهید مدافع حرم احسان فتحی همزمان با روز دانشجو 16 آذرماه 1395
👈شهید احسان فتحی چم خانی 12 اردیبهشت 1369 در شهرستان بهبهان به دنیا آمد. پدرش شکراله نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. 26 آبان 1392 با عضویت رسمی در سپاه پاسداران مشغول به خدمت شد. دانشجوی ترم اول رشته تربیت بدنی بود و همزمان با روز دانشجو؛
16 آذر 1394 در دفاع از حرم بانوی مقاومت، حضرت زینب کبری(سلام الله علیها) در حلب، با آتش «مزدوران سعودی» و «پیروان اسلام آمریکایی» شهدِ شیرین شهادت را چشید و میهمان سفره ی اباعبدالله الحسین(صلوات الله علیه) شد.با گروه فرهنگی ارگان معماری همراه باشید.
ایشان دومین و آخرین فرزند پسر خانواده بودند که راه برادر شهید خود را ادامه دادند و به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
آخرین جمله شهید در جواب خواهرش که با چشمانی اشکبار نگران رفتنش بود:میروم
چون اسلام در خطر است👌
افتاده ام رابرداریدوهمیشه ازولایت فقیه وکشورانقلاب اسلامی، علیه باطل دفاع کنید.
ومن خدراشکرمی کنم که مرا شامل آیه شریفه ۲۰۷سوره بقره قرارداد که ''''بعضی از مردم از جان خوددرراه رضای خدامی گذرند وخداباچنین بندگانی رئوف ومهربان است.''''👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#روزتون_شهدایی
هدیه محضد ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
#کرونا
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
#نهضت_انتظار ۱۲۰
بسم رب الحسین علیه السلام
پس مدیریت کلان درخانه با مرد شد👌
و مدیریت خرد در خانه با زن✔️
مدیریت خُرد یعنی مدیریت محیط خانه
و یکی از کارهایی که تو خونه انجام میشه چیه؟؟
👈 #تربیت_انسان
👈ت ر ب ی ت ا ن س ا ن
این مرد بدبخت عذرخواهم از همه ی مردان عزیز😍
اگه صدسال هم سگ دو بزنه به شرف کار این زن نمی رسه❌
شهید صدر به خانمش گفته بود که
میایی نقشامونو عوض کنیم؟
چرا؟؟
چون این کارهای اجتماعی رو که انجام میدم مهم نیست
ولی تو داری تربیت نسل می کنی👌
ولی الان چی؟
همه دوست دارن که برن تو اجتماع کار کنن😏
تربیت نسل رو بیخیال میشن
فک می کنن که تو اجتماع کار کنی دیگه
بروزرسانی شده ای😒
آره جون همشیره ی ابویت
متاسفانه دشمن خوب داره کار می کنه
با گسترش فضای رسانه و مجازی
ذائقه های ما رو داره تغییر میده😒
و از این طرف هم رسانه ی ملی ما داره
کم کاری می کنه که هنوز
نتونسته نقش مادری را در جامعه الگو کنه☹️
دخترهای ما بجای این که بفکر مادر شدن باشن
عروس های تازه ی ما بفکر مادر شدن باشن
همشون تقریبا دنبال کار اجتماعی اند❌
این ضعف رسانه ملی ما هست که تو فیلم ها و سریال هاشون
نقش مادری را کمرنگ می کنند😔
و بالاتر از رسانه ی ملی
👈 کم کاری نظام آموزش و پرورش هست که
نقش مادری را برای دخترخانم ها
خوب تبیین نمیکنه😏
بنده به عنوان یک طلبه ی کوچک
از همه ی نماینده ها خواهش می کنم و درخواست می کنم که
یک قانونی تصویب کنن برای مادرهای عزیز
مثلا قانون تصویب کنید که
هر خانمی مثلا تا سن ۳۰ سالگی ۵ تا بچه آورد
فلان امتیاز بهش تعلق می گیره👌👌
نمیدونم خودشون بهتر میتونن قانون تصویب کنن
دیگه بشینن و همفکری کنن و این مشکل را
با تصویب قانون حل کنند☹️
وقتی رسانه و نظام آموزشی کم کاری می کنه
شما وارد میدان بشید و
عملی کنید👌
صلی الله علیک یا اباعبدالله
اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
التماس دعای فرج و شهادت✅🌷✋
استاد محمودیشناخت امام زمان - قسمت نهم.mp3
زمان:
حجم:
2.44M
🎙 #صوت_مهدوی ؛ #پادکست
📝 موضوع: #شناخت_امام_زمان
📌 قسمت نهم
👤 استاد #محمودی
🔺 برای شناخت امام زمان باید به باور قلبی رسید. حالا چطور به باور قلبی برسیم؟
#سلسله_مباحث_مهدویت
ندبه هاے دلتنگے
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۲۰۴ *═✧❁﷽❁✧═* منتظر شب🌌 بودیم تا یک طوری بچه ها را خب
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
#داستان_واقعی
#دختر_شینا
#قسمت_۲۰۵
*═✧❁﷽❁✧═*
کمی که گذشت، دست🖐 کرد توی جیبش؛ قرآن کوچکی که موقع رفتن توی جیب پیراهنش گذاشته بودم، در آورد و بوسید. گفت:« این را یادگاری نگه دار👌»
قرآن سوراخ و خونی شده بود. با تعجب پرسیدم:«چرا این طوری شده⁉️»
دنده را به سختی عوض کرد. انگار دستش نا نداشت. گفت: «اگر این قرآن نبود الان منم پیش ستار بودم💯
می دانم هرچی بود عظمت این قرآن بود
تیر 🔫از کنار قلبم عبور کرد و از کتفم بیرون آمد. باورت می شود😱»
قرآن را بوسیدم و گفتم:«الهی شکر. الهی صد هزار مرتبه شکر🙏»
زیر چشمی نگاهم👀 کرد و لبخندی زد. بعد ساکت شد و تا همدان دیگر چیزی نگفت🤐 اما من یک ریز قرآن را می بوسیدم و خدا را شکر می کردم.
همین که به همدان رسیدیم، ما را جلوی در پیاده کرد و رفت🚶♂ و تا شب برنگشت.
بچه ها شام خورده بودند😋 و می خواستند بخوابند که آمد؛ با چند بسته پفک و بیسکویت.
نشست وسط بچه ها👶👧 آن ها را دور و بر خودش جمع کرد. با آن ها بازی می کرد.
دانه دانه پفک توی دهانشان می گذاشت. از رفتارش تعجب کرده بودم😳انگار این صمد همان صمد صبح یا دیروزی نبود. اخلاق و رفتارش از این رو به آن رو شده بود. سمیه ستار را قلقلک می داد. می بوسید. می خندید 😂و با او بازی می کرد.
فردا صبح رفتیم قایش. عصر گفت: «قدم😍 می خواهم بروم منطقه. می آیی با هم برگردیم همدان؟»
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷