🕊🌼🌼🌼🕊
🤲 ظهورش را تمنّا کنیم ..
🌸 #امام_سجاد علیه السلام میفرمایند:
🌺 هرگاه قائم ما قیام کند، خدای تعالی هرگونه آفت و مرض را از شیعیان بر می دارد و قلوبشان را همچون پارههای آهن محکم می گرداند و به هر کدام از آنان قدرت چهل مرد عطا میکند و آنها حاکمان و بزرگان زمین می شوند.🍃
📒 بحار الانوار جلد۵۲، صفحه ۳۱۷ 📒
🕊 بیائیم در این روزهای نفسگیری که وحشت و اضطراب کُشندهی ویروس کرونا در دل و جان مردم دنیا افتاده است، به عنوان یک منتظر، با زبان، پیام، قلم و رفتارمان، همگان را متذکّر #ظهور یگانه منجی الهی عالم بشریّت و تنها راهحل قطعی برای رفع همهی مشکلات، بیماریها و نابسامانیها، یعنی وجود مقدّس مولایمان #امام_زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف سازیم...🤲🕊
💐 تا نیایی گره از کار بشر وا نشود
#شهید_مصطفی_کاظم_زاده
🌷🌷🌷🌷🌷
👈#شهیــد ...
عـزاداری نمیخواهد ،
#پیــرو میخـواهـد ...
#شهادت که مرگ عادی نیست
بلکه آغاز زندگی #جاوید است
که #خوشحـالی دارد !
امیـدوارم که فقـط
برای ابراز #تاسف عزاداری نکنید؛
بلکه دنبـال این بروید که
برای چه به جبهه رفتم و
بـرای چه #شهیـد شدم ...👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#روزتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
#کرونا
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
Voice_001.m4a
زمان:
حجم:
2.76M
🗒 #وصیت_نامه آسمانی ۲ #شهیدسپهبدحاجقاسم سلیمانی
💖«#قسمت_دوم»
🌴💫🌴💫🌴
🌸پروردگارا! تو را سپاس که مرا با بهترین بندگانت در هم آمیختی و درک بوسه بر گونههای بهشتی آنان و استشمام بوی عطر الهی آنان را یعنی مجاهدین و شهدای این راه به من ارزانی داشتی🤲🌿
💖خداوندا! ای قادر عزیز و ای رحمان رزّاق، پیشانی شُکر شرم بر آستانت میسایم که مرا در مسیر فاطمه اطهر و فرزندانش در مذهب تشیّع عطر حقیقی اسلام قرار دادی
و مرا از اشک بر فرزندان علی بن ابیطالب و فاطمه اطهر بهرهمند نمودی؛😭
🌷چه نعمت عظمایی که بالاترین و ارزشمندترین نعمتهایت است؛
نعمتی که در آن «نور» است، معنویت، بی قراری که در درون خود بالاترین قرارها را دارد، غمی که آرامش و معنویت دارد.
🍃🌅❣️
▪️خداوندا!
تو را سپاس که مرا از پدر و مادر فقیر، اما متدیّن و عاشق اهل بیت و پیوسته در مسیر پاکی بهرهمند نمودی❤️
از تو عاجزانه میخواهم آنها را در بهشتت و با اولیائت قرین کنی و مرا در عالم آخرت از درک محضرشان بهرهمند فرما.🤲
▪️خدایا!
به عفو تو امید دارم ای خدای عزیز و ای خالق حکیم بی همتا!
🍂دستم خالی است و کوله پشتی سفرم خالی، من بدون برگ و توشهای به امید ضیافتِ عفو و کرم تو می آیم. من توشهای برنگرفته ام؛ چون فقیر را در نزد کریم چه حاجتی است به توشه و برگ؟!🍀🍃.
#نهضت_انتظار ۱۳۲
بسم رب الحسین علیه السلام
بعد از این که اجمالا متوجه شدیم
باید مدیریت خود داشته باشیم
و همچنین مدیریت خانواده👌
الان میریم سراغ مدیریت جامعه
که مدیریت جامعه رو در دو سطح میشه عنوان کرد✔️
۱. مدیریت سازمان ها و نهادها
مثلا مدیر این مدرسه هست
مدیران دانشگاه و اداره و ..
۲. مدیریت کلان اجتماعی
مثل رهبری و ریاست جمهوری و ....
وقتی میگیم مدیریت جامعه
هر دونوع این مدیریت ها مد نظر هست
وبین مدیریت خود و خانواده و جامعه
اصول مشترکی هست👌
که باید این ها رو یادبگیریم
قبل از این که اولین اصل در مدیریت رو بدونیم
باید اولین ومهم ترین آسیب مدیریت باید مشخص بشه✔️
اولین چیزی که در جریان مدیریت
لطمه می خوره☹️
که معمولا کسی هم حواسش نیست بهش
مثل این که چاقوی تیزی رو تو دست گرفتی
مثلا می خوای خیار پوست بکنی و ..
باید مواظب باشی که دستت رو نبره😖
لذا اولین توصیه اینه که
مواظب باش دستت رو نبره😢
اگه به کسی در جایی مدیریت دادن
باید بگن مواظب باش 💢
پس این رو در مدیریت باید دقت کنیم
و حواسمون باشه که دستمونو نبره
حالا سوال
مدیریت یعنی چی؟؟؟
صلی الله علیک یا اباعبدالله
اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
التماس دعای فرج و شهادت✅🌷✋
ندبه هاے دلتنگے
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۲۲۰ *═✧❁﷽❁✧═* اسفندماه بود. صمد که رفته بود، دو سه رو
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
#داستان_واقعی
#دختر_شینا
#قسمت_۲۲۱
*═✧❁﷽❁✧═*
نخواستم دلش ❤️را بشکنم؛ اما نمی دانم چطور شد از بین آن همه لباس رنگارنگ و قشنگ یک دامن مشکی برداشتم.
انگار برادرم هم خوشش نیامد گفت: «خواهر جان😍 میل خودت است؛ اما پیراهنی، بلوزی، چیز دیگری بردار، یک رنگ شاد👌»
گفتم: «نه، همین خوب است.»
همین که به خانه آمدم، پشیمان شدم و فکر 😇کردم کاش به حرفش گوش داده بودم و سر سال تازه، دامن مشکی نمی خریدم..
دوباره به خودم دلداری❤️ دادم و گفتم عیب ندارد. صمد که آمد با هم می رویم عوضش می کنیم. به جایش یک دامن یا پیراهن خوش آب و رنگ می خرم👌
بچه ها داشتند تلویزیون نگاه 👀می کردند. خدیجه مشغول خواندن درس هایش📚 بود، گفت:
«مامان! راستی ظهر که رفته بودی نان🥖 بخری، عمو شمس الله آمد. آلبوممان را از توی کمد برداشت. یکی از عکس های بابا را با خودش برد.»
ناراحت شدم. پرسیدم: «چرا زودتر نگفتی⁉️...»
خدیجه سرش را پایین انداخت و گفت: «یادم رفت😔»
اوقاتم تلخ شد. یعنی چرا آقا شمس الله آمده بود خانه ما و بدون اینکه به من بگوید، رفته بود سراغ کمد و عکس صمد را برداشته بود. توی این فکرها🤔 بودم که صدای در آمد.
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷