11.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو بخش لوازم تحریر و...
کلی گیفت جدید آوردیم😍
مثلا این ساعت روغنی خیلی بانمکه😁
بچههایی که اومده بودن خیلی با اینا سرگرم شدن😁
8.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این قسمت کلا گیفته 🤩
ماگ به این خوشگلی با این قیمت🥲
یه سر نقطه سرخطتون نشه؟🥲😁
12.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این کتابخونای عزیزمون اینطوری قدر دونستن هفته کتاب و تخفیف ۲۵٪ رو
فقط یک روز مونده هفته کتاب و تخفیف تموم بشهها🥲
سلام وقتتون بخیر
امروز میخوام یک کتاب خوب ایرانی، یک سفرنامه جذاب قدیمی معرفی کنم📚
واقعا کتاب باصفائیه😇
توضیح کتاب: این سفرنامه از لسان شاهزادهخانم قاجاری در زمان ناصرالدین شاه نقل میشه. این خانم از نوادگان فتحعلیشاه و نادرشاهه و به لطف ناصرالدین شاه سر از حرمسرای طبس در میاره. اونجا دلتنگ میشه و تصمیم میگیره اجازه بگیره تا به سفر زیارتی عربستان و عراق بره.
این سفرنامه که به قلم همین شاهزادهخانم نوشته شده، ماجراهای این سفر رو از شهرهای مختلف ایران تا مکه و مدینه و نجف و کربلای معلی بیان میکنه. ضمن بیان حوادث گوناگون سفر بحری و بری، نقل اتفاقات روزمره و نسبتا مهم از ابواب مختلف (طنز، معنوی و...) باعث شده کتاب واقعا باصفا و روحدار بشه.
18.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این هم بخشی از متن این کتابه
خودم شخصا این سبک نوشتاری قاجاری رو خیلی دوست دارم😍
میدونستید امروز روز آخر تخفیفه؟😢
هنوزم استخاره میکنی کتاب بخری یا نه؟😏
حضرت امام علی علیهالسلام فرمودند:
«من تسلی بالکتب لم تفته سلوه؛ هرکس که با کتابها آرامش یابد، راحتی و آسایش از او سلب نمیگردد» (غررالحکم ص۲۳۳).
برای ثبت سفارش به ادمین پیام بدید
هدایت شده از پاتوق کتاب رضوی
پنجمین کارگاه رایگان قصه گویی کودک با خوانش کتاب های مهارت محور.
هفته ی گذشته با بچه ها یک کتاب قشنگ خوندیم.بچه ها بعد از کارگاه باهم نقاشی کشیدن و یک بازی نوستالژیک حرکتی انجام دادن.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فردا پنج شنبه ۳۰ ابان ساعت ۱۷ در مجموعه ی نقطه سر خط منتظردخترها و پسرهای گلمون هستیم.
پاتوق کتاب پردیسان📖
https://eitaa.com/patoghp
مجموعه فرهنگی نقطه سرخط
https://eitaa.com/noghtesrekhat
هدایت شده از پاتوق کتاب رضوی
یکی از جدیدترین کتبی که حضرتآقا براش تقریظ نوشتن، موجود شد📚
از متن کتاب: تک به تک اعضای خانوادهاش را به من سپرد، خانواده خودش که تمام شد شروع کرد به سفارش اعضای خانوادهٔ من، از من خواست حواسم به همه باشد، منتظر بودم بین اینهمه حرفها سفارشی هم برای خودم داشته باشد ولی چیزی نگفت. همه را که به من سپرد از روی صندلی بلند شد. با همان چشمان اشکبار به مرتضی گفتم: تو که خیلی بامعرفت بودی، همه رو سپردی پس من چی؟
لبخند آرامی زد و گفت: نگران نباش، خودم هواتو دارم....