سفرنامه لبنان
قسمت چهارم
«ثواااب»
باورم نمیشود که در مسیر رسیدن به حرم عمه سادات قدم میزنم
گلدسته های حرم از کوچه باریک «سوق بهمن»(بازار بهمن) پیدا بود و گنبد نه.
حال هوای بازار سوری ها همان حال و هوای بازار های عراق است.
با خودم میگفتم فرقش این بود که معمولا هر عیدی که میشود عراقی ها موکب میزنند و...
در میان گلدسته ها به دنبال گنبد بودم که ناگهان صدایی بلند شد
«ثوااااب»
و شخصی مشغول پخش شیرینی.
زیارت خانم حال و هوای زیارت برادرانش را داشت.
ان شاالله روزی همه مان شود.
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
سفرنامه لبنان
قسمت پنجم
«هجرت»
شب گذشته را در حسینیه آیت الله سید احمد واحدی بودیم.
سید عزیزی که سال ها قبل انقلاب از شیراز به چند کشور عربی هجرت میکند و در نهایت به سوریه می آید.
زمینی میخرد و حسینیه ای میسازد در منطقه سیده زینب. منطقه ای که زمانی ناصبی ها در آن ساکن بوده اند. تا آنجا که حتی از مأذنه های حرم هم فقط اذان اهل تسنن پخش میشده.
ساختن یک حسینیه در چنین موقعیتی چقدر اهمیت دارد؟!
آن زمان را که ببینی هیچ.
اما اگر نگاه جامعی داشته باشی و بعد از انقلاب را قبل از آن ببینی چقدر بودن یک پایگاه برای انقلابی ها و شیعیان در این منطقه لازم است.
حتی همین الان هم مقری شده برای رجوع شیعیان و خصوصا ایرانیان.
حسینیه ای که پر است از نماد ایرانی ها و...
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
سفرنامه لبنان
قسمت ششم
«گریهی آقا»
حسین احمد ، اهل جنوب لبنان است و به خاطر جنگ به سوریه آمده. میگوید ۸ نفر در یک اتاق زندگی میکنیم، دعا کنید زودتر پیروزی حاصل شود و جنگ تمام شود.
اصرار داشت که سید حسن نصر الله زنده است نگویید شهید شده. نگویید رحمت الله...
استدلالش خیلی دلنشین بود.
میگفت من سخنرانی سید القائد (حضرت آقا) را بعد از شهادت اسماعیل هنیه و خبر شهادت سید حسن نصر الله دیده ام.
مگر میشود؟ آقا برای اسماعیل هنیه گریه کرد اما برای سید حسن نصر الله گریه نکرد! حتما زنده است.
چقدر دقیق. یک انسان معمولی در بازار رفتار حضرت آقا را هم بررسی میکند. همه ما اینطور هستیم؟!
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
سفرنامه لبنان
قسمت هفتم
«سوال شرعی»
چند ساعتی را که در سوریه بودیم بارها و بارها برای سوال شرعی سراغ ما آمدند.
همه هم لبنانی، اکثرا هم درباره نمازشان که شکسته است یا نه.
_ نمیدانم کی برمیگردم لبنان، امروز یا فردا معلوم نیست، هر وقت بگویند میشود برگشت. نمازم را چطور بخوانم؟
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
سفرنامه لبنان
قسمت هشتم
«حفرتین»
مسیر مرزی سوریه به لبنان را اسراییل در دو نقطه موشک های اساسی زده و دو حفره چند ده متری ایجاد کرده که جاده را کاملا خراب کرده.
دو سه باری باید از ماشین پیاده شوی و آن سمت حفره سوار ماشین دیگری بشوی. با احتیاط از کنار حفره عبور کنیم و برای طی مسیر بین دو حفره و بعد از حفره ها سوار وسیله ای دیگر شویم.
علتش مشخص است اولا بستن راه اصلی عبور و مرور زمینی به لبنان از مرز سوریه و ثانیا پیاده شدن مسافرها برای رصد آن ها با پهپادها.
خودمان را به مرز لبنان رساندیم و راحت، خیلی راحت تر از آنچه که فکر میکردیم، عبور کردیم تا امانتی های شما را به آنجا که باید برسانیم.
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
سفرنامه لبنان
قسمت نهم
«بانو سونیا ۱»
دیشب را در خانه «بانو سونیا» خواهر «شهید رمزی» بودیم.
بعداً مفصل درباره برادرشان مینویسم.
از این خانم و همسر بزرگوار شان و فرزندانشان هر چه بگویم کم است.
بانویی که الان از محورهای خدمت به مهاجرین جنوب لبنان است. «مادر مهاجرین»
در یک خانه نزدیک به ۱۰ خانم و ۵ ۶ آقا که هر کدام حداقل یکی از عزیزانشان را به جز زندگی و خانه شان از دست داده اند، با هم زندگی میکردند.
غیر از مهمان هایی که می آمدند و میرفتند! یا به اصرار صاحب خانه می ماندند و به این جمع اضافه میشدند مثل ما.
چقدر مفهوم اصبروا و صابروا و رابطوا در بین این مجاهدان درک شدنی شده بود.
آنجا که خودت عزیزت رفته است، خودت از اقوامت و برادرت و خواهرت بی خبری، مدام صدای موشک می آید و معلوم نیست شاید هدف بعدی خانه تو باشد، تازه باید چند نفر دیگر که مثل تو هستند را کنار خودت اسکان بدهی و چندین روز...
با خودم فکر میکردم یک جمع کوچک خانوادگی در خانواده خودمان، اگر خانه مان را هم از دست نداده باشیم،به خاطر از دست دادن عزیزی خدای نکرده داغی بر دل نداشته باشیم، اعصابمان سر جایش باشد و همه چیز فراهم، چند روز میتوانیم همه در یک خانه زندگی کنیم ؟! کنارهم بنشینیم و بخوریم و بلند شویم و...
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
سفرنامه لبنان
قسمت دهم
«بانو سونیا ۲»
وارد خانه که شدیم خیلی شرمنده شدم.
سر سفره ۷ ۸ خانم در حال غذا خوردن.
با خودم گفتم چقدر بد موقع آمده ایم. مهمان دارند و ما ناخوانده آمده ایم.
کنارشان روی مبل هایی که چینشش باعث دو بخش شدن سالن خانه شده بود نشستیم.
یک بخشِ سالن برای صرف غذا و بخشی هم به اصطلاح پذیرایی و گفتگو و...
و از هر چه دلتان بخواهد مخلصانه پذیرایی مان کردند و بعد هم که غذای خانم ها تمام شد نوبت آقایان و صرف غذای ما.
نمیخواهم بگویم مثل اربعین و پذیرایی عراقی ها، خیلی خیلی فراتر از آن. درست مثل یک مهمانی رسمی برای عزیزترین هایمان.
فقط فرقش این بود که این عزیزان مهمان یک شبه نبودند. و یک خانواده هم نه.
بانو سونیا خانم ها و بچه ها و آقایان را معرفی کردند.
ایشان مادر شهید ... است ، ایشان خواهر شهید...، این دوتا بچه های شهید ... هستند، این پسر هم پدرش و هم خواهر و برادرانش شهید شده اند😭
دو سه مرد هم در خانه بودند که صحبت نمیکردند و خیلی آهسته و صرفا سه چهار جمله ای اکثرا با اشاره.
اولش فکر کردم صدایشان به خاطر شیمیایی و... از بین رفته است. لحظاتی رد نشده بود که فهمیدم نه!
به خاطر موبایل های همراه ماست.
با اشاره به ما فهماندند که نمیتوانند صحبت کنند چون همراه ما تلفن است و شنود و قطعا دشمنی که منتظر است او را از روی صدایش ردیابی کند.
ادامه دارد...
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
سفرنامه بیروت
قسمت یازدهم
«سوختیم...۱»
امروز را فقط سوختیم. نه در آتش بعضی خانه های ضاحیه که هنوز از موشک های دیشب میسوزد، در گلزار شهدای حزب الله.
کنار مزار شهید فؤاد شکر.
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
سفرنامه بیروت
قسمت دوازدهم
«سوختیم...۲»
امروز را فقط سوختیم. نه در آتش بعضی خانه های ضاحیه که از موشک های دیشب میسوزد، در گلزار شهدای حزب الله.
عکس دو دختر بچه را روی مزار شهیدی دیدم 😭
اولش گمان کردم لابد عکس دخترهایش است که رو مزارش گذاشته اند تا مشخص شود دو فرسته یتیم شده اند.
در بین اشک ها اسم هایشان را کنار اسم شهید دیدم.
انگار یتیم نشده اند. الحمدلله انگار...😭
دو سه مزار آنطرف تر مادر، دختر و پسر و نوه شان در یک مزار😢
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
سفرنامه بیروت
قسمت سیزدهم
«سوختیم...۳»
امروز را فقط سوختیم. نه در آتش بعضی خانه های ضاحیه که از موشک های دیشب میسوزد، در گلزار شهدای حزب الله.
آنجا که همسر شهید با دخترش سر مزار شهیدشان آمده بودند و اشک میریختند.😢
مجاهدین حزب الله یکی یکی جلو می آمدند و تسلیم میگفتند.
صدای ناله مادری بلند شد؛ بالا سر قبری خالی شروع کرد به گریه و پسر شهیدش که هنوز دفن نشده بود را صدا میزد و نوحه میکرد😭 نمیدانم منتظر پیکر پسرش بود یا اصلا خبری از او داشت یا نه...
دردناکتر آنجا بود که آن همسر شهید که بر سر مزار شوهرش اشک میریخت اشک هایش را پاک کرد و به دخترش گفت که بلند شو و اشک هایت را سریع پاک کن.
آمدند و این مادر که بیتاب تر بود را در آغوش گرفتند تا آرام ش کنند.
آخر تو که خودت تازه همسرت را از دست داده ای و دخترت جلوی چشمانت برای پدرش اشک میریزد...
چه میگذرد در این عالم....
این ها کجایند و ما کجا؟
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
سفرنامه بیروت
قسمت چهاردهم
«سوختیم...۴»
امروز را فقط سوختیم. نه در آتش بعضی خانه های ضاحیه که از موشک های دیشب میسوزد، در کنار آوارهایش
خرابه ها یک شکل نیستند
بین آن ها فراوان تکه های زندگی های مختلف را میبینی
که معلوم نیست صاحبانش الان کجا هستند، اصلا هستند؟!
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
▫️قرآنی که سوخته و فقط همین یک آیه مانده.
▪️منتظر چکش ابراهیمی ولی الله هستیم.
وقتش میرسد ان شاالله
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سفرنامه لبنان
قسمت پانزدهم
«لبنان زنده است، ضاحیه زنده است»
چقدر زیباست که بین آن همه آورهای ضاحیه و خانه هایی که مدت هاست ترک شده اند، ناگهان صدای «أشهد أن علی ولی الله» اذان از مسجد سیده زینب سلام الله علیها بلند شود؛ حتی اگر کسی نباشد که در آن مسجد بزرگ نماز بخواند.
عجب اذان دلچسبی. شیرین ترین اذانی که شنیده ام...
فکر نمیکردم روزی شنیدن اذان اینقدررر برایم دلنشین شود.
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
سفرنامه لبنان
قسمت شانزدهم
«آنجا که باید»
دیشب صدای چند انفجار از منطقه ضاحیه آمد.
ضاحیه ای که تقریبا اکثر جمعیتش به نقاط دیگر لبنان هجرت کرده اند و خانه هایش خالی از سکنه است.
خبر رسید که کمیته امداد امام خمینی ره را هدف گرفته اند.
میدانند کجا را بزنند.
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
سفرنامه لبنان
قسمت هفدهم
«صدقه میماند»
انگار نه انگار ساعاتی قبل، کمتر از ۱۵ متر آنطرف ترش موشکی ساختمان کمیته امداد را هدف قرار داده و...
بین خروارها آوار سرپاست. و دوتا دست که یک خانواده را در آغوش گرفته و از دل آوار خارج شده مثل یک قهرمان 😅
انفاق ماندگار است در دنیا و آخرت 😅
🔻میتوانید برای کمک به مردم مظلوم لبنان و مهاجرین از راه های زیر استفاده کنید👇
پرداخت کمک های نقدی
6037997521655820محمدصادق کوشکی @msadeg_kooshki تحویل طلا در اقصی نقاط کشور 🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی https://eitaa.com/noghtevirgul
سفرنامه لبنان
قسمت هجدهم
«پدر بزرگ»
«تقریبا ۴۰ روز پیش بود که شنیدم از جنوب لبنان عده ای به شهرمان آمده و وسط میدان نشسته اند و منتظر، که جایی پیدا کنند.
از خانه خارج شدم تا سراغشان بروم و کنار ۵، ۶ نفری که هفته قبل ترش آمده بودند اسکانشان دهم.
به خانه برنگشته بودم که صدای موشک بهت زده ام کرد.
دلم لرزید. خانه خودمان بود...
فرزندانم، نوه هایم، مهمانهایمان همه شهید شده بودند. ۱۳ نفر...»
آمده بود سر مزارشان و یکی یکی معرفی شان میگرد.
«۴ فاطمه داشتم که شهید شدند...
حالا از زندگی مان همین یک درخت مانده»
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul