سفرنامه بیروت
قسمت چهاردهم
«سوختیم...۴»
امروز را فقط سوختیم. نه در آتش بعضی خانه های ضاحیه که از موشک های دیشب میسوزد، در کنار آوارهایش
خرابه ها یک شکل نیستند
بین آن ها فراوان تکه های زندگی های مختلف را میبینی
که معلوم نیست صاحبانش الان کجا هستند، اصلا هستند؟!
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
▫️قرآنی که سوخته و فقط همین یک آیه مانده.
▪️منتظر چکش ابراهیمی ولی الله هستیم.
وقتش میرسد ان شاالله
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سفرنامه لبنان
قسمت پانزدهم
«لبنان زنده است، ضاحیه زنده است»
چقدر زیباست که بین آن همه آورهای ضاحیه و خانه هایی که مدت هاست ترک شده اند، ناگهان صدای «أشهد أن علی ولی الله» اذان از مسجد سیده زینب سلام الله علیها بلند شود؛ حتی اگر کسی نباشد که در آن مسجد بزرگ نماز بخواند.
عجب اذان دلچسبی. شیرین ترین اذانی که شنیده ام...
فکر نمیکردم روزی شنیدن اذان اینقدررر برایم دلنشین شود.
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
سفرنامه لبنان
قسمت شانزدهم
«آنجا که باید»
دیشب صدای چند انفجار از منطقه ضاحیه آمد.
ضاحیه ای که تقریبا اکثر جمعیتش به نقاط دیگر لبنان هجرت کرده اند و خانه هایش خالی از سکنه است.
خبر رسید که کمیته امداد امام خمینی ره را هدف گرفته اند.
میدانند کجا را بزنند.
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
سفرنامه لبنان
قسمت هفدهم
«صدقه میماند»
انگار نه انگار ساعاتی قبل، کمتر از ۱۵ متر آنطرف ترش موشکی ساختمان کمیته امداد را هدف قرار داده و...
بین خروارها آوار سرپاست. و دوتا دست که یک خانواده را در آغوش گرفته و از دل آوار خارج شده مثل یک قهرمان 😅
انفاق ماندگار است در دنیا و آخرت 😅
🔻میتوانید برای کمک به مردم مظلوم لبنان و مهاجرین از راه های زیر استفاده کنید👇
پرداخت کمک های نقدی
6037997521655820محمدصادق کوشکی @msadeg_kooshki تحویل طلا در اقصی نقاط کشور 🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی https://eitaa.com/noghtevirgul
سفرنامه لبنان
قسمت هجدهم
«پدر بزرگ»
«تقریبا ۴۰ روز پیش بود که شنیدم از جنوب لبنان عده ای به شهرمان آمده و وسط میدان نشسته اند و منتظر، که جایی پیدا کنند.
از خانه خارج شدم تا سراغشان بروم و کنار ۵، ۶ نفری که هفته قبل ترش آمده بودند اسکانشان دهم.
به خانه برنگشته بودم که صدای موشک بهت زده ام کرد.
دلم لرزید. خانه خودمان بود...
فرزندانم، نوه هایم، مهمانهایمان همه شهید شده بودند. ۱۳ نفر...»
آمده بود سر مزارشان و یکی یکی معرفی شان میگرد.
«۴ فاطمه داشتم که شهید شدند...
حالا از زندگی مان همین یک درخت مانده»
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سفرنامه لبنان
قسمت بیستم
«حالا چه میشود»
صبح بود که از همراهمان سوال کردم چرا لبنان که کنار مدیترانه است در این فصل باران نمیآید؟
چند ساعتی نگذشته و اول شب است که صدایی بلند میشود.
میپرسم صدای شکسته شدن دیوار صوتی است؟
میگویند صدای شکسته شدن دیوار صوتی است اما اینبار نه با جنگنده با رعد!
باران بینظیر و بسیار شدید مدیترانه ای.
مثل همیشه به سنت امیرالمومنین زیر باران میروم.
همیشه از باران خوشحال میشوم.
اما حالا دلم گرفته.
باران شدیدی است.
مهاجرینی که هنوز جایی را ندارند و در پارک و کنار خیابان هستند چه میکنند؟
حالا چه میشود؟
یادم می آید در یک حلقه قرآن از بچه ها سوال کردم آیا باد همیشه خوب است و بشارت میدهد؟ (در گفتگویی حول آیه ای از قرآن) آیا باران برای همه بشارتی دارد؟!
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
سفرنامه لبنان
قسمت بیست و یکم
«برویم ایران»
حسین پسری ده ساله که با دو خواهرش و مادرشان از جنوب لبنان به بیروت آمده اند. مثل ما مهمان بانو سونیا هستند و در یکی از اتاق های خانه ساکن اند.
پدرش، برادرش، دایی اش و... همه با هم شهید شده اند.
از آن ها خواستم چند روزی به ایران بیایند، مهمان ما شوند و حال و هوایی عوض کنند.
بچه ها تا شنیدند شروع کردند اصرررررااررر به مادر که به ایران برویم. اشک در چشمانش جمع شده بود و مدام اصرار میکرد برویم...
مادرشان میگفت: به خاطر بچهها به اینجا آمده ایم و الا در جنوب میماندیم. بچه ها میترسند، اصرار داشتند به بیروت بیاییم.
مادرش را رها نمیکرد.
به حسین گفتم حالا عجله نکن مادرت تصمیم میگیرد، فعلا بیا امشب را کنار ما باش و کنار ما بخواب، ایرانی میشوی کم کم😅
دنیا را به او بدهی، گل از گلش شکفت.
تا صبح نخوابید، تا صبح نخوابیدم.
هر بار چشم هایم را باز کردم دیدم به ما خیره شده.
صبح از او سوال کردم حسین چرا نخوابیدی؟ ترسیدی برویم ایران و تو را نبریم؟
گفت: دیروز شنیدم میخواهید فردا از خانه بانو سونیا بروید. من و خانواده هم دوست داریم بیایم...
با خودم گفتم هدیه ای برایش بخرم. نمیدانستم چه دوست دارد.
گفتم حسین اگر پدرت الان کنارت بود از او چه میخواستی؟
گفت: فقط میپرسیدم کی جنگ تمام میشود...😭
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
سفرنامه لبنان
قسمت بیست و دوم
«زینب نصر الله»
زینب خانم یکی از نازحین (مهاجرین) است که همراه خانواده اش به بیروت هجرت کرده اند و الان در یکی از مدارس ساکن هستند.
میگوید اسمم زینب نصر الله است.
از همهی دختران ایرانی که گوشواره هایشان را به من داده اند تشکر میکنم. چند روز است که شروع کرده ام فارسی یاد میگیرم🌸
دخترخانم های ما هم عربی یاد میگیرند؟!
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
سفرنامه لبنان
قسمت بیست و سوم
«حاجّ»
▫️لبنانیها کسی را که نمیشناسند مخصوصا اگر عمری از او گذشته باشد «حاجّ» صدا میکنند.
حاجّ بیش از ۹۰ سالش است و از جنوب لبنان آمده. میگوید عمر من ۱۷ سال از اسراییل بیشتر است. نابود شدنش را هم ان شاالله به چشم میبینم.
میگوید آرزوی من این است خاک پای ایرانیان باشم.
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
ممنون از لطف همه عزیزان🙏
ان شاالله پر قوت ادامه میدیم💪
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
ممنون از لطف همه عزیزان🙏
ان شاالله پر قوت ادامه میدیم💪
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul