eitaa logo
نوحه سرایان سنتی مشهد مقدس
10.2هزار دنبال‌کننده
342 عکس
7 ویدیو
1.8هزار فایل
ارائه دهنده: نوحه_ذکر_دم بازاری_پاره دم_اشعار_سرود مدیریت: رئوف (مشهدالرضا ع) ۰٩٣٨٣۰٧۰۰٣٢ ارتباط با ادمین @A_Rauof
مشاهده در ایتا
دانلود
مربع_ترکیب ای ولــیّ‌الله داور، السـلام ای سلامت از پیمبر، السلام حجّت خلاق اکبـر، السلام زاده ی زهـرای اطهر، السلام السلام ای باقـر آل‌رسـول چارمین فرزند زهرای بتول ای نبی بـر تو فرستاده سلام وی به زین‌العابدین، ماه تمام هفتمین معصومی و پنجم امام مکتبت تا صبح محشر، مستدام تیغ نطقت می‌شکافـد، علم را روح می‌بخشد مرامت، حلم را ای سـلام ذات حـیّ داورت بر تو و نطـق فضیلت‌پرورت علم آرد سجده بر خاک درت حلم گردیده است بر دور سرت نسل نوری هم ز باب و هم ز مام خـود امام و مـادرت بنـت الامام کیستـی ای آیت سـرّ و علن؟ تو هم از نسل حسینی، هم حسن تو امـامت را روانـی در بـدن ای ولایـت را چـراغ انجمـن علم تو، علـم خداونـد جلیل وحی باشد بر لبت بی‌جبرییل از درخـت علم، بَـر داریم ما وز تو صد دریا گهر داریم ما بس حـدیث معتبـر داریم ما از شما کی دست برداریم ما؟ یابن زهرا سر برآور باز هم «جابر جُعفی» بپرور باز هم یابن زهرا گر چه با بغض تمام، حرمتت گردید پامال «هشام»، بر تنت آزار آمد صبح و شام، تو امامـی، تو امامی، تو امام نور از هر سو که خیزد، دیدنی است -چهره ی خورشیـد کی پوشیدنی است؟ تو خـزانِ بـاغ زهـرا دیده‌ای تو تن بی‌سر به صحرا دیده‌ای گـردن مجـروح بابا دیده‌ای بر فراز نیـزه سرهـا دیده‌ای کاش می‌دیدم چه آمد بر سرت یا چه کرده کعب نی با پیکرت؟ تو چهل‌منـزل اسارت دیده‌ای از ستمکاران جسـارت دیده‌ای خود عزیزی و حقارت دیده‌ای تشنگی و قتل و غارت دیده‌ای چارساله، کـوه ماتم برده‌ای مثل عمه، تازیانه خورده‌ای شـام بـود و مجـلس شوم یزید چشم تو چوب و لب خشکیده دید گـه سکینه ناله از دل می‌کشید گاه زینب جامـه بـر پیکـر درید چشم بر رگ های خونین دوختی سـوختی و سـوختی و سوختی ای دل شیعـه چـراغ تــربتت دیده‌هـا دریـای اشک غـربتت سال هـا بـر دوش کـوه محنتت روز و شب پامال می‌شد حرمتت ظلم دیـدی در عیـان و در خفا تـا شـدی مسمـوم از زهر جفا ای به جانت از عدو رنج و عذاب هم به طفلی، هم به پیری، هم شباب قلبت از زهـر ستـم گردیــد آب قبــر بـی‌زوّار تــو، در آفتــاب وسعت صحن تو مُلک عالم است لاله ی قبـر تو اشک «میثم»است ‌ @nohe_sonnati
چه تفاوت بکند ناله کند یا نکند که دل سوخته را ناله مداوا نکند چه تفاوت بکند پا بکشد یا نکشد کاش می‌شد خودش این قدر تقلا نکند زهر این بار چه دارد متورم شده است زهر با این تنِ بیمار مدارا نکند این جوانی که کنار پدر اُفتاده زمین چه کند گریه اگر بر سر بابا نکند این همه جای جراحات برای شام است زهر هر چند که سخت است چنین تا نکند نفس آخر و با روضه‌ی ویرانه گریست نشد او یادِ غمِ عمه‌ی خود را نکند یادش اُفتاد که همبازی او می‌اُفتاد سنگ رحمی به سر دختر نوپا نکند گفت دستم...سر زنجیر به دستش بستند کاشکی صحبتی از آبله‌ی پا نکند کاش می‌شد که سرِ بام کسی ننشیند کاش می‌شد که کسی سنگ مهیا نکند چادر عمه پناهش شد و نالید : سرم.... چه کنم تا که مرا زجر تماشا نکند زن غساله چه فهمید که می‌گفت به خود بهتر این است که این مقنعه را وا نکند @nohe_sonnati
نگاه کودکی ات دیده بود قافله را تمام دلهره ها را، تمام فاصله را هزار بار بمیرم برات، می خواهم دوباره زنده کنم خاطرات قافله را تو انتهای غمی، از کجا شروع کنم خودت بگو، بنویسم کدام مرحله را؟ چقدر خاطره ی تلخ مانده در ذهنت، ز نیزه دار که سر برده بود حوصله را چه کودکی بزرگی است این که دستانت گرفته بود به بازی گلوی سلسله را میان سلسله مردانه در مسیر خطر گذاشتی به دل درد، داغ یک گِله را چقدر گریه نکردید با سه ساله، چقدر به روی خویش نیاورده اید آبله را دلیل قافله می برد پا به پای خودش نگاه تشنه ی آن کاروان یک دله را هنوز یک به یک، آری به یاد می آری تمام زخم زبان های شهر هلهله را مرا ببخش که مجبور می شوم در شعر بیاورم کلماتی شبیه حرمله را بگو صبور بلا در منا چه حالی داشت که در تلاطم خون دید قلب قافله را @nohe_sonnati
عــاقبت آه کشیــدم نفس آخـر را نفس سوخته از خاطره ای پرپر را روضه خوانی مرا گرم نمودی امشب روضه ی آن همه گل، آن همه نیلوفر را آخرین حلقه ی شب های محرّم هستم شکر ای زهر ندیدم سحـری دیگر را باورم نیست هنوز آنچه دو چشمم دیده است باورم نیست تماشای تنی بی سر را باورم نیست غروب و حرم و آتش و دود دیــدن ســوختن چـارقــد دخــتر را غارت خود و علم، غارت گهواره و مشک غـارت پیرهــن و غـارت انگشتر را ذوالجناحی که ز یالش به زمین خون می ریخت نیـزه هایی که ربـودند ســر اکبر را آه در گوشه ی ویرانه که دق مرگ شدیم تا کـه همبـازی من زد نفس آخـر را کمک عمّه شدم تا بدنش خاک کنیم بیـن زنجیر نهـان کرد تنی لاغــر را چنگ بر خاک زدم تا که به رویش ریزم سرخ دیدم بدنش... تکّه ای از معجر را @nohe_sonnati
سلام ما به بقیع و بُقاع ویرانش بر آن حریم که باشد ملک نگهبانش سلام ما به بقیع، آن تجسّم غربت گـواه بر سخنـم تربـت امـامـانش بقیع کعبه ی قدس چهار معصوم است چـهار نور خدا مـی دمد ز دامـانش یکی است حضرت باقر از آن چهار امام که داغ او زده آتش به قلب یارانش شهید شد ز جفای هشام آن مولا زِ زهرِ تعبیه در زین که آب شد جانش غریب اوست که در موسم زیارت حج مدینه و آن همه زائر که هست مهمانش شـب شهادت او یـک نفر نمـی ماند که اشک غم بفشاند به قبر ویرانش دری که سجده گه قدسیان بود خاکش به زائرش ندهـد اذن بوسـه دربــانش @nohe_sonnati
ای جان ما نثار شما باقرالعلوم دل هاست بی قرار شما باقرالعلوم ای باغبان گلشن دانش، نمی شود هرگز خزان،بهار شما باقرالعلوم ای چشمه سار علم و شکافنده ی علوم مهر است یادگار شما باقرالعلوم عاجز بُوَد قلم که نویسد به لوح عشق اوصاف بی شمار شما باقرالعلوم باشد رئیس مذهب ما یادگارتان این بس به افتخار شما باقرالعلوم بوی بهشت می وزد ای پنجمین امام هر لحظه از مزار شما باقرالعلوم تا زد شرر به جان شما زهر دشمنان زهراست ، داغدار شما باقرالعلوم ای در بقیع خفته کنار پدر، پسر خوابیده در کنار شما باقرالعلوم آیا شود شبی که به همراه اهل دل قسمت شود جوار شما باقرالعلوم نجوایم و زیارت کوی مدینه را خواهم ز کردگار شما باقرالعلوم @nohe_sonnati
دوبیتی چه کسی گفته بی مزاری تو یا چراغ و حرم نداری تو قبرتو بارگاه توحید است شمع بالا سر تو خورشید است @nohe_sonnati
ای عمر پر درد و بلا بار سفر بند امروز با زهر جفا بار سفر بند ای عمر از دامان صبرم دست بردار ای زهر در این سینه هرچه هست بردار من با عطش پیشینه ای دیرینه دارم از تشنگی هفتاد و دو آئینه دارم من حضرت خون خدا را نور عینم من پور آن لب تشنه ام سبط الحسینم من پنجمین دردانه ی پیغمبر استم نجل حسن نسل شریف کوثر استم من میوه ی باغ امیر المومنینم من غنچه ی دامان زین العابدینم من زینت دوش اباالفضل رشیدم عمری به روی آب تصویرش کشیدم من وارث رخسار سیلی خورده هستم چون غنچه در نشکفتگی پژمرده هستم از کودکی آماده ی پرواز بودم جد غریب خویش را همراز بودم من از مدینه تا مدینه داغ دیدم یعنی که عمری را به سینه داغ دیدم عمری است عاشوراست حال بی قرارم شام غریبان است عمر سوگوارم من همنفس بودم تمام عمه ها را در شعله ها دیدم تمام خیمه ها را از کربلا تا شام با من رازها هست با هر بلا این سینه ی من آشنا هست من نذرها کردم برای عمه زینب تا که شود جانم فدای عمه زینب عمری برای عمه ام روضه گرفتم یک حرف هم بی یاد او با کَس نگفتم من تازیانه خوردن ابرار دیدم این داغ ها را حکمت و اسرار دیدم پس باید از دریای مقتل می گذشتم با پای پر از زخم و تاول می گذشتم من دیده ام با دیدهدی خونین منا را در قتلگاهِ عشق معنای فنا را یک سو تکاپوی یتیمان بود و غربت یک سو رخ قرآن ناطق بود و تربت شَیبُ الخَضیب آن جا برایم شد مجسم خَدّالتَریبِ مقتل و خط مقدم من ازدحام نعش ها در دشت دیدم چون اسب بی صاحب، حرم برگشت دیدم ناگه ز دست بزم دیدم جام و مِی رفت خورشید با هجده ستاره روی نی رفت رأس علمدار حرم بر نی که دیده من دیدم اما ناسزا در پی که دیده یک سو نگاه خسته سوی خیمه ها بود یک سو دلم با پیکر خون خدا بود چشمم شکافنده ترین اسرار را دید با شاهد و مشهود پس دیدار را دید می شد حسین بن علی فانی فالله با خاک یکسان مي شد آن محبوبِ بالله ده مرکب و ده راکب چابک از اول با سمّ تازه تاختند از نو به مقتل حالا شود حالم پریشان حال عصمت معجر کشی بود و فرار آل عصمت @nohe_sonnati
ای هم نوای غربت تو عندلیب ها خاکی ترین نگین بقیع غریب ها ای پنجمین معلم دین، باقرالعلوم شاگرد مکتبت علما و ادیب ها از قال باقر است به ما هرچه که رسید علم مُنَجمین و دوای طبیب ها درس است خطبه های فصیح و بلیغ تو زانو زدند پای کلامت خطیب ها آموزگار اول عیسی بن مریمی خم گشته در برابر عِلمت صلیب ها از کار ما گره بگشا، مضطریم ما ای مقصد نهاییِ امن یجیب ها از پنج سالگی جگرت پاره پاره شد ایوب صبر هستی و کوه شکیب ها مسموم زهر کینه شدی ظاهراً ، ولی کشته تو را جسارت آن نانجیب ها همراه عمه بودی و دیدی به چشم خویش پُر شد فضای قتلگه از عطر سیب ها دیدی که رفت پیکر جدت به غارت و نیزه زدند بر بدنش بی نصیب ها داغی شبیه شام غریبان نمی شود بالا گرفت کار شرار لهیب ها پنجاه سال رفته و اما نرفته است از خاطر تو بد دهنی و نهیب ها پنجاه سال رفته و هر شب گریستی بر جسم پاره پاره ی شیب الخضیب ها @nohe_sonnati
چارپاره روضه می خوانم از زبان کسی که خودش داغ کربلا دیده در حوالیِ قتلگاه حسین خولی و شمر بی حیا دیده باقرالعلم این چنین فرمود جدّ ما را به پنج حربه زدند لشگری با تمام بی رحمی به غریبی هزار ضربه زدند یک نفر با هجوم شمشیرش عده ای با هزار سر نیزه بر تنش زخم بی شماره نشست تیر بر تیر نیزه در نیزه یوسف افتاد بین صدها گرگ پنجه هایی پلید چنگش زد آن که بی تیر بود و بی نیزه از همان راه دور سنگش زد یوسف افتاد بی رمق در خاک پیش چشم اله و محبوبش بی حیایی رسید و با کینه زد به زخم حسین با چوبش دادِ زینب بلند شد این جا: پسر مادر مرا نزنید تن صد چاک و بی دفاعش را دیگر این گونه با عصا نزنید @nohe_sonnati
دوبیتی هزار خاطره ی غم نمی رود از یاد غروب سرخ محرم نمی رود از یاد به گاهواره ی خالی اصغرم سوگند رباب و خیمه ی ماتم نمی رود از یاد @nohe_sonnati
راوی کرب و بلایم ، جگرم می سوزد سوز زهرست که پا تا به سرم می سوزد زهر تسکین شده بر آتش جان و جگرم از جفا سوخته مادر همه ى بال و پرم در جگر آتشی از آتش صحرا مانده جای زنجیر اسارت به برم جامانده بوی سیب است که از خون لبم می آید بوی دود است که از سوز تبم می آید راوی خیمه ی افروخته و نیزارم خاطرات بدی از آتش و صحرا دارم من که جامانده ی ویرانه و آن بازارم بر غم طفل سه ساله است چنین می بارم دامنش در شرر آتش صحرا می سوخت پیش چشمان ترم چادر زهرا می سوخت آه ، همبازی من با لگد از پا افتاد با تنی سوخته از دوری بابا افتاد من که جا مانده ی آن خار و خسم می دانم من که از دود گرفته نفسم می دانم که چه دردی است به صحرا غم بی بابایی غم گهواره ی خالی و غم لالایی زهر می سوزد و خونِ جگرم می ریزد خاک صحراست که از موی سرم می ریزد دست و پا میزنم و گاه زمین می افتم یاد آن سوخته ی نیزه نشین می افتم آتش این جگر از فاجعه ی آن صحراست از همان روز نفیر لب من یا زهراست باقر علمم و در سایه ی إنا لله مادرم آمده با ناله و با واویلا تا ابد هست به لب ، ناله ی هل من ناصر شیعه حاصل شده از ، مکتب قال الباقر @nohe_sonnati
نگاه چشم ترم کل صحنه ها را دید در این میان فقط از دست زجر می ترسید اگرچه سینه ام از هُرم زهر می سوزد ولی وجود من از داغ کربلا خشکید چه گویمت که کجا رفتم و چه ها دیدم در اوج کودکی ام قامتم ز غصه خمید چه گویمت که در آن جا چه ظلم ها کردند چه لاله ها چه قدر غنچه ها که دشمن چید چه گویمت من از آن لحظه که عمو می رفت کنار آب رسید و نَمی از آن نچشید چه گویمت من از آن لحظه که علم افتاد حرم نه کل جهان بود که ز هم پاشید چه گویمت که امامی ز صدر زین افتاد و نیزه ها که تن پادشاه را بوسید مقابل من و عمه... رقیه سیلی خورد هزار مرتبه از درد هی به خود پیچید میان قافله او را نشانه می کردند چه لحظه ها که مغیلان به پای او نرسید چه بوسه ها که نزد عمه جان به صورتمان به جای زخم کبودی به جای دست پلید در آن دقیقه که از تل نگاه می کردم تمام موی سرم شد شبیه عمه سفید @nohe_sonnati
از شرار زهر کین پا تا سرم آتش گرفت آه ای مادر بیا بال و پرم آتش گرفت هر نفس از سینه ام شعله زبانه می کشد سوختم از تب تمام پیکرم آتش گرفت روز من با خاطرات کربلا شب می شود بس که گریه کرده ام پلک ترم آتش گرفت هر طلوعی را غروبی عاقبت پایان دهد ای امان از آن غروبی که حرم آتش گرفت شعله بر جان، همه اهل حرم افتاده بود دختری فریاد می زد معجرم آتش گرفت بعد داغ کربلا و تشنگیِ بچه ها هر کجا که آب دیدم حنجرم آتش گرفت @nohe_sonnati
من ز طفلی غم و اندوه مکرر دیدم کربلا بود که لرزیدن دختر دیدم سخت تر زآن چه حسن دیده در آن کوچه ی تنگ من در این دشت بلا چند برابر دیدم همره عمه به بالای بلندی رفتم در کف شمر دنی کاکل و خنجر دیدم موقع سوختن خیمه صدا زد عمه زنده شد در نظرم آن چه پسِ در دیدم یا رب ای کاش نیاید به سر هیچ کسی صحنه هایی که به این چشم زِ خون تر دیدم عده ای در پی ششماهه به پشت خیمه نیزه ها را به زمین در پی یک سر دیدم @nohe_sonnati
دوبیتی امان از محنت تو یابن زهرا شکسته حرمت تو یابن زهرا مزار تو چه خاموش و غریب است «فدای غربت تو» «یابن زهرا» @nohe_sonnati
دوبیتی هم ریختن خون خدا را دیدی هم آتشِ بین خیمه ها را دیدی یک عمر به هر سو که نگاهت افتاد یک گوشه ی داغ ماجرا را دیدی @nohe_sonnati
ای نام تو قرارِ دلِ بی قرارها حرف تو ماندگارترین یادگارها درک بشر به فهم مسائل نمی رسید از علم تو شکسته تمام حصارها تعبیرهای ناب تو راه عبور ماست ای معتبرتر از همه ی اعتبارها سیل فرشتگان خدا پای درس تو شاگردی ات بزرگترین افتخارها از هر طرف به مادر سادات می‌رسی محوِ سلاله ی تو تمام تبارها ای سومین امام ستمدیده ی بقیع قربان خاک قبر تو سنگ مزارها از کوچه های شام تو هم شکوه ای بکن ای بازمانده ی سفرِ نی سوارها اصلا خودت بگو چقدَر بین ازدحام خورده ست بر سرت لگد نیزه دارها بی شک تو هم میان بیابان دویده ای مثل رقیه رفته به پای تو خارها با آن که تو مراقب او بوده ای، ولی از دست های زجر، کتک خورده بارها ای وای از آن دمی که به دست حرامیان از گوش ها کشیده شود گوشوارها @nohe_sonnati
یک عمر داغ کربلا یادش نمی رفت دلشوره هایِ عمّه را یادش نمی رفت درس و حدیثش مانعِ روضه نمی شد برپاییِ بزم عزا یادش نمی رفت بر دوشِ دل، بار مصیبت داشت عمری جان دادن خون خدا یادش نمی رفت بالا سرِ هر پیکر بر خاک خفته لبخندِ شمرِ بی حیا یادش نمی رفت بردند بی صبرانه بعد از گوشواره گهواره را بینِ عبا... یادش نمی رفت تب داشت بابا! سوخت خیمه! زجر آمد! زد تازیانه بی هوا! یادش نمی رفت هنگام غارت بود و در بین شلوغی... افتاد زیر دست و پا یادش نمی رفت لعنت بر آن دستی که هجده نیزه آورد سرهای روی نیزه ها یادش نمی رفت کنج خرابه... زیر نورِ ماه... آرام... شب گریه هایِ بی صدا یادش نمی رفت ¤ در کنج حجره، داشت جان می داد امّا کهنه حصیر و بوریا یادش نمی رفت! @nohe_sonnati
مولای هر سرا تویی یا باقرالعلوم از نسل هل اتی تویی یا باقرالعلوم یک جلوه ات به ظاهر و باطن بیانگر است پیدای هر کجا تویی یا باقرالعلوم با آن همه روایت سبزت مشخص است پـروازِ تا خـدا تویی یا باقرالعلوم دیگر پی طبیب و دوایش نمی رویم درد و دوای ما تویی یا باقرالعلوم با لطف تو همه سرِ این سفره آمدیم بانـیِ روضه ها تویی یا باقرالعلوم ما نوکریم و بر دل عالم نوشته ایم؛ مـولا و مقتدا تویـی یا باقرالعلوم در چهره ات همیشه دعا موج می زند منظومه ی دعا تویی یا باقرالعلوم ما غصه ی عذاب جزا را نمی خوریم تا شافـع جــزا تویی یا باقرالعلوم ذکر مصیبتی کن و ما هم به سر زنیم راوی ماجـرا تویـی یا باقرالعلوم از کوفه و خرابه و دروازه ها بگو مشروح غصه ها تویی یا باقرالعلوم ازکربلا به کوفه و از کوفه تا به شام در بند دست و پا تویی یا باقرالعلوم @nohe_sonnati
از سوزِ زَهر، پیکَرَم آتش گرفت و سوخت یا رَب، زِ پای تا سَرَم آتش گرفت و سوخت مَسمومم و زَبانه کِشد شُعله از تَنَم از این شَراره بَستَرَم آتش گرفت و سوخت من یادگارِ کرب و بَلایم که روز و شب با روضه هاش خاطِرَم آتش گرفت و سوخت می سوخت بِينِ تَب تَنِ بابا به خيمه ها همواره قَلبِ مُضطَرَم آتش گرفت و سوخت هنگامه ی غُروب که غارت شُروع شد هَرکَس که بود دَر حَرَم آتش گرفت و سوخت یک زَن نمانده بود که شُعله به تَن نداشت چادُر نَمازِ مادَرَم آتش گرفت و سوخت مَعجَر دِگَر به روی سَرِ دُختَری نماند دیدم که موی خواهَرَم آتش گرفت و سوخت خنده دِگَر نَدید کَسی بَر لَبِ رُباب تا جایِ خوابِ اَصغَرَم آتش گرفت و سوخت دَر کوفه تا كه رَأسِ حُسينِ شَهيد را دیدم به نِیزه، حَنجَرَم آتش گرفت و سوخت می سوزم از مَدینه و آن خاطراتِ تَلخ از آن زمان که مادَرَم آتش گرفت و سوخت @nohe_sonnati
دیدم به دو چشم تر، ای کاش نمی دیدم بر خاک تن بی سر، ای کاش نمی دیدم از کودکی ام دایم، غم دیدم و رنج و درد یک کوه بلا یکسر، ای کاش نمی دیدم باسنگ و سنان و تیر، با چوب و عصا، شمشیر زد خصم بر آن پیکر، ای کاش نمی دیدم دیدم که چه سان قاتل، بیرون شده از مقتل در دست گرفته سر، ای کاش نمی دیدم از دور خودم دیدم، می دیدم و لرزیدم خون می چکد از حنجر، ای کاش نمی دیدم تنها نه فقط خلخال، بردند ز پای طفل بردند ز سر معجر، ای کاش نمی دیدم دیدم به سر نیزه، هجده نی و هفده سر ای وای سر اصغر، ای کاش نمی دیدم از حلق نمی شد جا، دیدم که زِ پهلو رفت بر نی سر آب آور، ای کاش نمی دیدم تا قافله را بردند، بازار یهودی ها شد عمه ی ما مضطر، ای کاش نمی دیدم در گوشه ی ویرانه، آن دختر دردانه گردید چو گل پرپر، ای کاش نمی دیدم از بس که عدو سیلی، زد بر رخ او؛ گردید رویش چو رخ مادر، ای کاش نمی دیدم @nohe_sonnati
آن روزهایِ شعله ور یادم نرفته دستان تبدارِ پدر یادم نرفته دریا همان نزدیکی اما تشنه بودیم بی تابی و چشمانِ تر یادم نرفته شش ماهه را تیر سه شعبه بُرد با خود داغِ عجیبِ این خبر یادم نرفته گهواره را بردند بعدِ گوشواره هول و وَلایِ دور و بر یادم نرفته افتاد خیمه دستِ یک عدّه حرامی آن لحظه ی پر دردسر یادم نرفته بعد از جسارت ها اسارت ها کشیدیم یک تکه نانِ مختصر یادم نرفته یکریز در آغوش عمه بغض کردیم زخم زبانِ رهگذر یادم نرفته یک گوشه خوابید و صدایش درنیامد اشک رقیه تا سحر یادم نرفته دیدم به عینه روضه ها را پیشِ چشمم لحظاتِ تلخِ آن سفر یادم نرفته! @nohe_sonnati
پنجمین نور خدای قادرم یادگار کربلا من باقرم من ز طفلی غم روی غم دیده ام زخم زنجیر پدر هم دیده ام دیدم آری نوگلی پژمرده بود نی ز بی آبی که سیلی خورده بود من به خیمه جسم اکبر دیده ام یک عبا را پر زِ پیکر دیده ام من خودم دیدم یکی سر می برد یک نفر خلخال دختر می برد کاش می مردم نمی دیدم ولی پشت خیمه نیزه بود و یک علی من خودم دیدم به صد آه و فغان عمه را در مجلس نامحرمان سرخ مویی بود با ما در ستیز بین ما می گشت دنبال کنیز شامیان پستند و نامرد و بدند عمه را، از هر طرف سنگش زدند غصه های کودکی مانده به یاد زجر خیلی کودکان را زجر داد دختری که بعد بابا زار شد مثل زهرا، دست بر دیوار شد دختری که تازیانه خورده بود غیر ناخن، جمله اعضایش کبود @nohe_sonnati
این دم آخرِ خود دیده چو دریا کردم دائماً یاد، ز روی گل طاها کردم زهر سوزاند تمام بدنم را، اما یاد از غربت و مظلومی بابا کردم نرود هیچ زمان از نظرم روز دهم از تماشای پدر شیون و غوغا کردم چار ساله به دلم داغ روی داغ ولی ناله بر بی کسی زینب کبری کردم کربلا سخت ولی سخت تر از آن کوفه چقدر صبر در آن وادی غم ها کردم تا که در تَشت سر جَدِّ مرا آوردند مُردم و زنده شدم تا که تماشا کردم به دلم آن همه غم بود ولی ابن زیاد چوب زد تا که به لب هاش، خدایا کردم بعد کوفه به یقین سخت تر از شام نبود مرگ خود را ز خداوند تمنا کردم تا در آن بزم، عدو اسم کنیزی آورد گریه ها بر غم ذریه ی زهرا کردم @nohe_sonnati