eitaa logo
نوحه سرایان سنتی مشهد مقدس
10.3هزار دنبال‌کننده
342 عکس
7 ویدیو
1.8هزار فایل
ارائه دهنده: نوحه_ذکر_دم بازاری_پاره دم_اشعار_سرود مدیریت: رئوف (مشهدالرضا ع) ۰٩٣٨٣۰٧۰۰٣٢ ارتباط با ادمین @A_Rauof
مشاهده در ایتا
دانلود
کـوریِ چشم سَعـود آزاد می گردد  بقیع خالی از هر جور و هر بیداد می گردد بقیع هرچه تخریبش کند وهـّابیِ خوار و زَبون در دل ما شیعیان آبـاد مـی گردد بقیع با حضـور پنــج نور عصـمت آل رسـول با شکـوه دیگـری ایجاد می گردد بقیع شیعه پرچم می زند با ذکر"یازهرا" در آن تا که پرچمدارِ عدل و داد می گردد بقیع بشکند مُهـرِ سکوت از خـاک این غربتکده بغض چندین ساله اش فریاد می گردد بقیع بشـکفــد گلبــوتـه ی سبـز دعـا در تربتش غم به پایان می رسد دلشاد می گردد بقیع چار بابی از کَرَم هر یک کریم بن الکریم باب حاجات و کریـم آباد می گردد بقیع می شودخاک بقیع عرشی ترین خاک زمین زین سبب در آسمان ها یاد می گردد بقیع زائـران دلداده ی بیـن الحرم ها می شوند کربـلایـی در دلـش بنیـاد می گردد بقیع می رسـد از راه  آخـر ، آخـرین نور هـدیٰ با حضـور سبـز او آزاد می گردد بقیع خاک پاکش توتیای چشم خود کن"کیمیا" کور، بینـا می شـود در این دیــار آشنا @nohe_sonnati
نسیــم آورده از باغِ جنــان، عطــر ترنـُّــم را نشــانده روی لب هــای رضــا نقــش تبسّـــم را هــلالِ مـاه نو امشب ید بیضــای دیگـــر شد عطــا شد نوری از طوری دگر موسای دوم را به لطف بانوی باران، دل سبــز زمین گل کرد به بار آورد این رحمت هزاران خوشه گندم را چه خیــر و برکتـی دارد قدم هــای شمـا بانو! کرامت می رسد هر دَم ز دستان تو مردم را به یُمــنِ مقــدمت بانو! کَــرَم آباد شد ایران حضـــورت آبـرو داده کــویــرِ تشنـــه ی قُــم را ملائک در حریمت از مِـیِ عشق تو سرمستند به صد عالم نمی بخشند یک جرعه از این خُم را مُقــدّم هست بر باغِ بهـشت، ایوان زیبایت گرفتـه صحــن تو از جنّـت این حقّ تَقـدُّم را شـــدی آرامــش قـلب برادر، زینـب ثانـــی! گرفتــی از دل آشفتــه اش شورِ تلاطــم را نمودی روشن از نور وفا و عشـق و ایثارت شبیـه زینبِ کبــریٰ، دل خورشید هشتم را به وصف شأنتان بانو ! زبان "کیمیا" قاصــر ببخشای و بپوشان از من این ضعفِ تکلُّم را @nohe_sonnati
سخت است وقتی روضه با نام شما باشد تصـــویری از داغ دل ابن الرضــا باشد سخت است در اوج غریبی، لحظه ی آخر شخصی میان حجره ای، بی کس رها باشد افسوس آن داغ قدیمی تازه شد انگار سوز جگر که مثل داغ مجتبی باشد این بار هم زهر جفا و همسری ملعون مأمور فتنه از سوی قوم دَغا باشد مانند جعده، زهر کین نوشاند جای آب تلخ است این جور و جفا از آشنا باشد سخت است از سوز جگر بر خود بپیچی و بِین کنیزان حرم جشنی به پا باشد فریادهایت را نمی فهمند وقتی که جانت به دست یک زن بی اعتنا باشد آبی که بر روی زمین می ریزد، اُمّ الفضل تصویری از رفتار شمر بی حیا باشد از تشنگی در زیر لب، هِی روضه می خواندی سوز عطش یک گوشه ای از کربلا باشد فرق است جان دادن، میان حجره با گودال جایی که جدّت زیر سنگ و نیزه ها باشد سخت است اما سخت تر، این که، تنی بی سر زیر ِسُمِ اسبانِ ده تن، بی حیا باشد هرگز ندانستند شأن و جایگاهت را فرزند سلطان، معدن جود و سخا باشد هرگز نفهمیدند، هر کس نزد تو آید در سایه ی الطاف تو، حاجت روا باشد بیمار، با دستان پر مهرت شفا یابد چون بارگاهت معنی دارالشفا باشد این دل هوای کاظمین و کربلا دارد میل زیارت، آرزوی "کیمیا" باشد @nohe_sonnati
آقــا ! تو را عــزیــز خــدا  آفریده اند از آیـه های جــود و سخـا آفریده اند نور تــو بر هـــدایتِ گمگــشتــگان راه شمس هُــدیٰ و قبلــه نمــا آفریده اند دریایـــیِ دو دست تو را اَیُّــهَا الجواد از جنــس نــور و آب بقـــا آفریده اند جود و سخــاست عادت آل عبا، ولی تنهــا تو را "جــوادِ" رضـــا آفریده اند احسان و سفره داریِ این خانواده را دریــای رحمــت فقـــــرا آفریده اند ای از تبـــار آینـــه ها، از صفــــای تو صــدق و صفــای آینــه را  آفریده اند درگــاهِ بـا سـخــاوت بـاب الجـــواد را عــالــمْ پنـــاهِ شـــاه و گــدا آفریده اند نقــش و نگــارِ بارگَـــهِ کاظمیــــن را زیبــاترین بهشــتِ خــدا آفریده اند در پاکــی و زلالی و تقــوا و دین، تو را دُردانـــه ای به بحــرِ وِلا آفریده اند از کودکی نشـــانِ بزرگی و فضــل را مُهـــرِ جبیــنِ ابـن رضـــا آفریده اند فضــل تو را ندید زنــی مثل اُمّ فضـل او را شَقــی به هر دو سرا آفریده اند روشن نمی شود دلِ تار از فروغ مهر خورشیــد را ز شام، جــدا آفریده اند طی کرد اُمّ فضل، همان راه جعده را راهــش جدا ز رســم وفـــا آفریده اند سهـــم کریــم آل عبــــا و جـــواد  را ســـوز جــگر به زهــر جفا آفریده اند از کی به جای آب، چنین تلخ و ناروا آتش به جان تشنــه، روا آفریده اند؟ از آن زمان که کرب و بلا را رقم زدند حق را نشــــان تیـــرِ بــلا آفریده اند غمنــامه های ســرخ شهیدان عشق را از قطــره های خــون خــدا آفریده اند داغت اگر چه سخت، ولیکن عظیم تر از داغ هــای کــرب و بـلا  آفریده اند؟ @nohe_sonnati
آجَـــرَکَ  اللــه   امـــام   زمـــان قافلـــه شد وارد شــام الامـــان سنگ به دامـن همه در انتظــار تا که به دروازه رســد کــاروان سلــسلهٔ آل عبـــا مـــانده انـد در وســـط حلقــهٔ نامحـــرمان عمـــهٔ ســــادات ، دل آزرده از خیـــلِ جفــاپیــشهٔ نا مهـــربان جای عــزا ، هلهــله سر داده اند طعنــه و دشنام زِ هر سـو روان سنــگ به رأسِ گـل زهــرا زدند بر جگــــر فاطمــه نیـــش زبان آه از آن کـــوی  یهـودی نشیــن قلعــهٔ خیبــر شده بغـض نهـان یادِ درِ خیبــر  و حیــدر ، زدند سنگ جفــا بر  سـرِ شــاه جهان آتش و خاکستـر و دشنــام بود رســمِ  پذیرایــیِ  این  میــزبان خون به دل عمه ی سادات  شد شیــــر زنِ هاشــمیِ قهـــرمــان کــاش بدانند که او زینـب است فــاطمـــهٔ دومِ این  خــانـــدان دختر  حیـــدر ، یلِ خیبــر شکن عالمــهٔ مکتــبِ  زهـــرا  نشــــان عاقـلـــه ، در بیــن  زنان  عـــرب دانـشِ دریــاییِ او ،  بیکــــران گشته زمین از وَجَنـاتش ، خجل خَم شده در هر قدمش ، آسمــان در  مَــلَأ  عــــام  نبــود   آشـــکار رویِ مَهَـــش بوده همیــشه نهــان وارث عِلــم و عَلَــم فـاطمـــه ست بانوی صبـــری که شــده قهـــرمان گرچــه لقب ، اُمّ مصائب گــرفت لیـــک نشــد نزدِ عـــدو ، ناتــوان آنچه که در شـــام بلا دیده است تیـــرِ بلا بر لبـــش آورده جــــان بزم شراب و سر خونین به تشت دید که شد لب ، هدف  خیـــزران صبــر ، دگر بر دل زینـــب نمــاند داد ، زمین را و زمـــان را تکـــان دوختــه شـــد کــام یــزید پلیـــد با دَم شمـــشیرِ بُـرنـــده   بیـــان خطبــهٔ دنـدان شکـــن آغــاز کرد عالمـــهٔ فاضلــــهٔ نکتـــه دان در عجب از این نفــسِ حیدری آمــده انگــشتِ همـه بر دهـــان بر رُخشــان گَردِ  حقارت نشست تا که  شد اســرار حقیقت ، عیان داد  پیـــام  عَلَــــم  ســـرخ  را نایبـــهٔ پاک  امـــام زمــان خطبـــهٔ دیگر ، خود زیـن العبـــاد خواند و شرر زد به دل شامیـــان گر چه میــان غـُـل و زنجیـــر بود رزمِ سخـــن کــرد به تیـــغ  زبــان نیش به جانهـا زده شد جای نوش جام شــراب همه شــد شـــوکَران مرثیـــه و روضـــهٔ مقتـــل سرود ناله  کشیـــدند  همـــه عرشیــــان گفت چه رسمی است دراین روزگار بر سرِ نیـــزه ست ، سـرِ میهمـــــان این سرِ بر نیــزه ، گل فاطمه است سیـــدِ آزادهٔ اهـــل جنــان این سرِ خونیــن ، پسر مرتضاست زادهٔ آن پادشَــــه اِنـس و جـــان خطبـــهٔ سجـــاد ، به آتش کشیــد قلب  سیـــاه  همـــه را بی امــــان شکـــر خدا پرچـــم ســرخ حسین جلـوه گــری می کند از هـر کــران هـــر کــه به زیر عَلَمــــش مــی رود می شـــود از ســـیل بلا در اَمــــان باز هــــم افتــاده هــوای حـــــرم بر ســرِ هر کــودک و پیـــر و جوان در صــفِ زُوّارِ خـــودت یا حسیـــن نام مــنِ دلشـــــده را هــم بخـــوان تــا برســـم  کرب و بلا ،  اربعیــــن همـقـــدمِ قـــافلـــهٔ عمــه جـــان @nohe_sonnati