eitaa logo
نوحه سرایان سنتی مشهد مقدس
10.3هزار دنبال‌کننده
342 عکس
7 ویدیو
1.8هزار فایل
ارائه دهنده: نوحه_ذکر_دم بازاری_پاره دم_اشعار_سرود مدیریت: رئوف (مشهدالرضا ع) ۰٩٣٨٣۰٧۰۰٣٢ ارتباط با ادمین @A_Rauof
مشاهده در ایتا
دانلود
چشمه ی عشق که جوشید خدا لب تر کرد بانی خلق جهان را نفس کوثر کرد هرچه جوشید علی بود علی بود و خدا نمک سفره ی این طایفه را حیدر کرد جاری از دامن این چشمه فقط چشمه شده چشمه هایی که زمین را زِ فلک برتر کرد وَ خدا هرچه که جوشید از آن خیر کثیر صورت و سیرت او را علی دیگر کرد عالمی تشنه ی این طایفه ی چشمه شدند کاش میدشد زِ غبار رهِشان لب تر کرد باز هم هر دو جهان نیز گرفتار شده دومین چشمه از آن چشمه پسر دار شده پسری که رخ او جلوه ی مولا دارد پسری که نمک حضرت زهرا دارد چوب گهواره چنان دست گرفته است ببین به کفش باز عصا حضرت موسی دارد به تماشای قدش زنده شود گورستان این که در مهد قدی محشر کبری دارد به غبار قدم پیر غلامش سوگند نفس نوکر او بوی مسیحا دارد آن چنان آینه ی حیدر کرار شده کعبه بردارد اگر باز ترک جا دارد نام تو شد علی و یاد پدر بود حسین نام تو نام پدر بود پسر بود حسین خنده ی روی لبت زندگیِ مادر شد لای لاییِ شبت هر نفس خواهر شد هرکه پرسید که دختر شده یا این که پسر همه گفتند که شیری چو یل خیبر شد سیب سرخی و پدر هرچه تو را وصف نمود نیمه ای حیدر و یک نیمه ی تو کوثر شد همه از هیبت عباسی تو می گویند باز فرزند علی صاحب یک لشکر شد زینت دوش اباالفضل رقیه است اگر تن تو زینت آغوش علی اکبر شد تو فقط گریه نکن هرچه که شد باز بخند درِ غم را به دل مادر غمدیده ببند چه قدر رخت برای تو خریدم پسرم چه قدر نقشه برای تو کشیدم پسرم رخت میلاد تو را تا به شب دامادی... چه قدر پارچه پای تو بریدم پسرم لای لایی ششم خواب تو را می گیرد اینقدر خفتن با ناز ندیدم پسرم کاش می شد که کمی زود زبان باز کنی چه قدر کاش از این سینه شنیدم پسرم نذر کردم که علمدار پدر باشی تو علم و مشک برای تو خریدم پسرم آن همه نقشه کشید و همگی رفت به باد تا گذار پدرت بر گذر غم افتاد هرچه کردند نشد قطره ی آبی برسد قطره آبی به لب خشک و کبابی برسد هرچه کردند نشد گریه ی تو بند شود کاش می شد که به چشمان تو خوابی برسد پدرت برد که تا منت دشمن بکشد خواست تا یک نفر از شر به ثوابی برسد آن چنان دست پرش کرد عدو هیچکسی این چنین حدس نمی زد که جوابی برسد خون او را به فلک داد مبادا مردم به سر لشکر نامرد عذابی برسد چشمه ی عشق که جوشید خدا لب تر کرد بانی مجلس ما را علی اصغر کرد @nohe_sonnati
چشمه ی عشق که جوشید خدا لب تر کرد بانیِ خلق جهان را نفس کوثر کرد هرچه جوشید علی بود علی بود و خدا نمک سفره ی این طایفه را حیدر کرد جاری از دامن این چشمه فقط چشمه شده چشمه هایی که زمین را زِ فلک برتر کرد وَ خدا هرچه که جوشید از آن خیر کثیر صورت و سیرت او را علیِ دیگر کرد عالمی تشنه ی این طایفه ی چشمه شدند کاش می شد زِ غبار رهِشان لب تر کرد باز هم هر دودجهان نیز گرفتار شده دومین چشمه از آن چشمه پسر دار شده پسری که رخ او جلوه ی مولا دارد پسری که نمک حضرت زهرا دارد چوب گهواره چنان دست گرفته است ببین به کفش باز عصا حضرت موسی دارد به تماشای قدش زنده شود گورستان این که در مهد قدی محشر کبری دارد به غبار قدم پیر غلامش سوگند نفس نوکر او بوی مسیحا دارد آن چنان آینه ی حیدر کرار شده کعبه بردارد اگر باز ترک جا دارد نام توشد علی و یاد پدر بود حسین نام تو نام پدر بود پسر بود حسین خنده ی روی لبت زندگی مادر شد لای لایی شبت هر نفس خواهر شد هرکه پرسید که دختر شده یا این که پسر همه گفتند که شیری چو یل خیبر شد سیب سرخی و پدر هرچه تو را وصف نمود نیمه ای حیدر و یک نیمه ی تو کوثر شد همه از هیبت عباسی تو می گویند باز فرزند علی صاحب یک لشکر شد زینت دوش اباالفضل رقیه است اگر تن تو زینت آغوش علی اکبر شد تو فقط گریه نکن هرچه که شد باز بخند درِ غم را به دل مادر غمدیده ببند چه قدر رخت برای تو خریدم پسرم چه قدر نقشه برای تو کشیدم پسرم رخت میلاد تو را تا به شب دامادی... چه قدر پارچه پای تو بریدم پسرم لای لایی ششم خواب تو را می گیرد این قدر خفتن با ناز ندیدم پسرم کاش می شد که کمی زود زبان باز کنی چه قدر کاش از این سینه شنیدم پسرم نذر کردم که علمدار پدر باشی تو علم و مشک برای تو خریدم پسرم آن همه نقشه کشید و همگی رفت به باد تا گذار پدرت بر گذر غم افتاد هرچه کردند نشد قطره ی آبی برسد قطره آبی به لب خشک و کبابی برسد هرچه کردند نشد گریه ی تو بند شود کاش می شد که به چشمان تو خوابی برسد پدرت برد که تا منت دشمن بکشد خواست تا یک نفر از شر به ثوابی برسد آن چنان دست پرش کرد عدو هیچکسی این چنین حدس نمی زد که جوابی برسد خون او را به فلک داد مبادا مردم به سرلشکر نامرد عذابی برسد چشمه ی عشق که جوشید خدا لب تر کرد بانی مجلس ما را علی اصغر کرد @nohe_sonnati
شب شد و بین کوچه ها پرنده پر نمی زند کسی به غیر بی کسی حلقه به در نمی زند تو رفتی آه غمت به آتشم کشیده است در دل من روضه تو به جز شرر نمی زند بعد تو گریه میشود روزی دخترت پدر به شام گریه های من سپیده سر نمی زند خفته یتیم کوفه در کوچۀ انتظار تو نمی خورد نان و به جز حرف پدر نمی زند ز اشک هر شب تو هر درخت کوفه سبز  بود بدون تو شکوفه ای به برگ بر نمی زند تو رفتی و پس از تو ای سوخته دل آه کسی شعله به چاه کوفه از آتش در نمی زند تو رفتی و اهالی خرابه ها گریستند که بعد از این کسی دگر خرابه سر نمی زند @nohe_sonnati
پاک در بندگی ام قافیه را باخته ام فرصتی را که به من داد خدا، باخته ام یک طرف دست تهی ازطرفی فرصت رفت باز هم عمر دو سر باخته را باخته ام من که از دوست به غیر از خودِ او خواسته ام متن دل را به همین حاشیه ها باخته ام مست از میکده ها سهم خودش را برده من ولی حال دعا را به ریا باخته ام نفس هر طور که می خواست مرا بازی داد سر و پا را به همین بی سر و پا باخته ام در پسِ پرده حنایم چقَدَر بی رنگ است آبرویی که تو دادی همه جا، باخته ام باختن در همه اوقات ولیکن بد نیست من دلم را به غم کرب و بلا باخته ام باختم دل به حسین و به حقیقت بردم سجده ی شکر کنم بس که به جا باخته ام از همان بار که چشمم به ضریحش افتاد دل جدا باخته و عقل جدا باخته ام @nohe_sonnati
هر چند انتهای فلک خاک این در است خاک بقیع بر سر ما تاج دیگر است بال فرشته منّت از این خاک می کشد جنت کجا به گرد و غبارش برابر است بوی بهشت واقعه هر چند دلرباست این قطعه از بهشت خدا دلرباتر است بر ما مجال خادمیِ او نمی رسد وقتی که جبرئیل دراین خانه نوکر است تنها به قصد سرمه به مژگان نمی زنیم خاک بقیع را مژه آغوش بهتر است تشبیه مهر و ماه بر این آستان خطاست خورشید ماه پرتو فانوس این در است گیسو زِ غم کشیده به چهره مگر بقیع کز این حجاب خاطر هر شب مکدر است نام بقیع می شنوم بغض می کنم خاکی که نام بردن از او غربت آور است تخریب شد بقیع پس از آن غروب شد گویا فلک به خون جگر ها شناور است بی سایبان مزار امامان بی حرم این روضه از کران به کران آه گستر است هر یک که خفته اند در این آستان غم بر سینه هایِ شان همه داغی مکرر است آن داغ مشترک حرم و آتش است و دود این آه پاگرفته زِ یک روح و پیکر است هر یک به چشم دیده چگونه عزیز او در شعله ها شبیه سپندی به مجمر است دیده است بین خانه امامی میان دود وحشت به جان همسر و اطفال مضطر است دیده به خیمه گاه امامی به چشم خود در بین دود، شعله به دامان خواهر است دیده میان آتش و خون سیل لشکری دنبال گوشواره و خلخال معجر است در کربلا وجب به وجب روضه ریخته آری عزای کرب و بلا داغ اکبر است اما تمام چشمه ی این روضه های سخت در شعله و شکستن آیات کوثر است خاکی اگر که مانده ملک خانه ی بقیع سِرَّش همه زِ چادر خاکی مادر است @nohe_sonnati
به اذن حضرت مولا شدم کبوتر تو که  بال و پر بزنم پای روضه ی سر تو ببخش با پر زخمی، به زحمت افتاده لباس نوکری ام را بریده مادر تو چه طور خرج غمت جور شد؟ کسی می گفت رسیده رزق حسینیه  از برادر تو شبیه حضرت زینب به سینه می کوبم که مقتدای عزادارهاست خواهر تو به چشم من همه جا روضه ی شما بر پاست تمام عالم و آدم شدند مضطر تو اگر کویر ترک روی هر ترک دارد کشیده خشکی لب های زخم پرپر تو خزان و ریزش برگ از درخت در همه جا شده است در دل من روضه خوان اکبر تو طلوع، بردن بالای طفل شش ماهه است غروب، خون گلوی علی اصغر تو زمان بارش باران همیشه می بارم برای بارش تیر و امیر لشکر تو من از خرابه و شام و رقیه فهمیدم که قول تو نرود گر رود ز تن سر تو بیا و قول بده آخرین دمم برسی به راه آمدن توست چشم نوکر تو @nohe_sonnati
چگونه شکر بگویم که زنده ماندم من به ماه روضه تو خویش را رساندم من چگونه شکر بگویم اجل امانم داد که باز چشم تر من به بیرقت افتاد چه قدر شور دلم زد به ماه غم نرسم به زیرسایه این بیرق و علم نرسم به شوق این دهه ی شور وماتمت آقا تمام سال شمردم همه نفس ها را چگونه شکر بگویم که باز گریانم شبیه زلف پریشان تو پریشانم تمام ترس من این بود با دلی حیران شب رقیه نباشم میان گریه کنان امان دهید خودم بین روضه میمیرم شب ششم جگرم را به دست میگیرم برای روضه هفتم چه نذرها کردم که لای لای بخوانم به دور اوگردم سپرده ام به دو دستم کند گریبان چاک برای آن همه اکبر که اوفتاده به خاک میان روضه سقا که جان به لب آید شبیه دخترکان تو لطمه خواهم زد به چشم گفته ام از اشک پر کند مشکی مگر ز شرم نریزد دگر عمو اشکی شب دهم نفسم را دگر نمی خواهم برای شام عزایت سحر نمیخواهم تمام حاجتم این است تا که ظهر دهم جنازه ام برود روی دوش این مردم همان زمان که سماوات بر زمین افتاد بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد میان خیل شغالان فتاد چون شیری یکی به نیزه زد و دیگری به شمشیری همه زدندو سپس شمر آمد و خنجر نشست روی ورق های مصحف پرپر برید سر زتنت با دوازده ضربه جداشد اخر سرعرش از تن کعبه @nohe_sonnati
گل بودم و به بزم خزان میهمان شدم پژمردم و شکستم و افسرده جان شدم کوچه به کوچه خانه به دوشم در این دیار همچون نسیم، طائر بی آشیان شدم افتاده ام زچشم همه کوفیان حسین در کوچه های شهر چو اشک روان شدم هر صبح شاهد است نسیمی گذر نکرد_ از من مگر که دست به دامان آن شدم دارد صدای قافله ات می رسد که من با گریه های خود، جرسِ کاروان شدم از بس که سنگ خوردم و آقا شکسته ام سر تا به پا چو حجره ی شیشه گران شد با دیدن سه شعبه ای اندازه ی علی تیر آنچنان کشید دلم، تا کمان شدم از بس که پاره های تنم بین شهر ریخت چون دانه های سبحه ی بی ریسمان شدم ای کشتی نجات به دادم نرس برو آخر تو را به موج بلا بادبان شدم ای کاش کس اسیر نیاید در این دیار من که چنین نیامده بودم، چنان شدم @nohe_sonnati
گل بودم و به بزم خزان میهمان شدم پژمردم و شکستم و افسرده جان شدم کوچه به کوچه خانه به دوشم در این دیار همچون نسیم، طائر بی آشیان شدم افتاده ام زچشم همه کوفیان حسین در کوچه های شهر چو اشک روان شدم هر صبح شاهد است نسیمی گذر نکرد_ از من مگر که دست به دامان آن شدم دارد صدای قافله ات می رسد که من با گریه های خود، جرسِ کاروان شدم از بس که سنگ خوردم و آقا شکسته ام سر تا به پا چو حجره ی شیشه گران شد با دیدن سه شعبه ای اندازه علی تیر آنچنان کشید دلم، تا کمان شدم از بس که پاره های تنم بین شهر ریخت چون دانه های سبحه* بی ریسمان شدم ای کشتی نجات به دادم نرس برو آخر تو را به موج بلا بادبان شدم ای کاش کس اسیر نیاید در این دیار من که چنین نیامده بودم، چنان شدم @nohe_sonnati
از بس نشست گوشه ویرانه روضه خواند آخر به بزم گریه خود شاه را کشاند میخواست از ادب برود  پیشوازاو خود را کشان کشان طرف آن طبق رساند تا که رسید دور پدر گشت و گشت  وگشت بر روی خویش لطمه زد و نوحه خواند و خواند فرشی نداشت پهن کند  پیش پای او سررا به روی دامن خاکی خود نشاند اهسته و بریده بریده سلام کرد این لکنت از سیاهی شب یادگار ماند هر زخم را که دید نفس سخت تر کشید هنگام دیدن لب بابا نفس نماند «این لب هزار بار مرا بوسه داده است» این گفت و لب به روی لب یار جان فشاند او رفت و هیچ وقت جدا از محن نشد مثل حسین کنج خرابه  کفن نشد @nohe_sonnati
شب جمعه باز هم در حرمت میل گدایی دارم شب جمعه به دلم کرببلایی دارم محشری از اثر ذکر تو در جان بر پاست که چنان صور به دل آه رسایی دارم کعبه یک سنگ نشان است برای دگران من به سوی حرمت قبله نمایی دارم منزلم روضه ی تو مقصد من روضه توست بین صحرای غمت سعی و صفایی دارم بس که در روضه تو اشک نمک گیرم کرد پرم از شور و در این پرده نوایی دارم دل و جان و تن و روحم به فدای تو حسین به هوا خواهی خونت شهدایی دارم جانم ارزانی این داغ گران روضه بخوان پای سودای غمت پیش بهایی دارم پیر هرگز نشوم بر سر خان تو حسین من که در کاسه چشم آب بقایی دارم گرمسلمانم و گر کافر و گر ترسایم قبله ام روی حسین است خدایی دارم جای تلقین به لحد روضه بخوا نند ای کاش چون رسد نام تو گوش شنوایی دارم @nohe_sonnati
پادشاه کشور مرثیه و ماتم منم پایتخت سرزمین اشک ها شد دامنم آتش دل را به آب دیده خامش می کنم آب می بینیم ولی آتش بر این دل میزنم از تنم جان در نمی‌آید خلاص از غم شوم بعد عاشورا دگر زندانی پیراهنم دشتی از یاس و اقاقی و شقایق داشتم کربلا انداخت اما آتشی بر خرمنم گر گلی پژمرده شد بربلبلش گریه کنید حال من آن بلبلم که داغدار گلشنم باخبر از داغ ها در بین بستر می شدم تا که بر می خاست ازطف خنده‌های دشمنم سال‌ها از آن چهل منزل گذشت اما هنوز خستگی آن اسارت در نیامد از تنم هیچکس در آن سفر یارم‌نشد جز یک نفر دست می انداخت تنها ریسمان برگردنم خواهرم از من کمک میخواست دستم بسته بود تازیانه می زد او را خصم تا من بشکنم محمل پرده نشینان حرم بی پرده بود بین آن نامحرمان شد تار روز روشنم از کجای شام گویم از سر بازار یا دست بسته کوچه یوسف فروشی رفتنم شعله ای روی سرم افتاد دستم بسته بود سوختم مانند شمع و در نیامد شیونم گرچه مسمومم ولیکن می کشد این غم مرا همره ناموس ها بزم حرامی بردنم باد شیون می شود گر بگذرد از تربتم یک جهان مرثیه خوابیده میان مدفنم @nohe_sonnati
از روی نیزه بر من غمگین نظاره ای حرفی کنایه ای سخنی یا اشاره ای پلکی بزن که حال حرم روبه راه نیست کافی است بزم سوختگان را شراره ای سوسو بزن به سوی من ای سوی دیده ام در آسمان به جز تو ندارم ستاره ای دستم نمی رسد به سر نیزه ات اگر در دست زینب است گریبان پاره ای یک قتلگاه رفتی و صد قتلگاه من... گشتم به هر دیار حسین دوباره ای چشمم کبود گشت و جدا از سرت نشد از بحر بر کنار نگردد کناره ای با هر تکان نیزه تکان می خورد سرت جانا به گوش نیزه مگر گوشواره ای پیشانی ات شکست که پیشانی ام شکست آیینه بی خبر نشود از نظاره ای جایش به روی صورت من درد می گرفت میخورد تا که بر رخ تو سنگ خاره ای بی پوشیه به پیش نگاه حرامیان جز آستین پاره نداریم چاره ای @nohe_sonnati
زینب رسید کشته ی بی سر قیام کن باز از رگ بریده به خواهر سلام کن یک اربعین که حُرمت من را نداشتند تو لااقل به پیری من احترام کن آغوش تو قرار دلم بود از آن نخست دستی برآر و صبر مرا مستدام کن من خونِ گرمِ خویش حلال تو کرده ام خواهی به شیشه افکن و خواهی به جام کن نیمی زِ جان گرفته ای از من در آن غروب برخیز و کار نیمه ی خود را تمام کن جان داده ام ولی نخ معجر نداده ام برخیز و یک نظر به رخ نیل فام کن سایه ندیده سایه ی او را بلند شو خورشید را برای ربابت حرام کن از حرمله نمی گذرم که به خنده بگفت هان ای رباب بر سر طفلت سلام کن مرهم شدم برای همه مانده ام خودم برخیز و زخم های مرا التیام کن هرگز نشد به اشک تو راضی شوم ولی این بار گریه بر من و بازار شام کن @nohe_sonnati
زینب رسید کشته بی سر قیام کن باز از رگ بریده به خواهر سلام کن یک اربعین که حرمت من را نداشتند تو الاقل به پیری من احترام کن آغوش توقرار دلم بودازآن نخست دستی برآرو صبر مرا مستدام کن نیمی زجان گرفته ای از من در آن غروب برخیز و کار نیمه خود را تمام کن جان داده ام ولی نخ معجر نداده ام برخیز و یک نظر به رخ نیل فام کن سایه ندیده سایه او را بلند شو خورشید را برای ربابت حرام کن از حرمله نمی گذرم که به خنده گفت هان ای رباب بر سر طفلت سلام کن مرهم شدم برای همه مانده ام خودم برخیز و زخمهای مرا التیام کن هر گز نشد به اشک تو راضی شوم ولی اینبار گریه بر من و بازار شام کن @nohe_sonnati
زینب رسید کشته ی بی سر قیام کن باز از رگ بریده به خواهر سلام کن یک اربعین که حُرمت من را نداشتند تو لااقل به پیری من احترام کن آغوش تو قرار دلم بود از آن نخست دستی برآر و صبر مرا مستدام کن من خونِ گرمِ خویش حلال تو کرده ام خواهی به شیشه افکن و خواهی به جام کن نیمی زِ جان گرفته ای از من در آن غروب برخیز و کار نیمه ی خود را تمام کن جان داده ام ولی نخ معجر نداده ام برخیز و یک نظر به رخ نیل فام کن سایه ندیده سایه ی او را بلند شو خورشید را برای ربابت حرام کن از حرمله نمی گذرم که به خنده بگفت هان ای رباب بر سر طفلت سلام کن مرهم شدم برای همه مانده ام خودم برخیز و زخم های مرا التیام کن هرگز نشد به اشک تو راضی شوم ولی این بار گریه بر من و بازار شام کن @nohe_sonnati
زینب رسید کشته بی سر قیام کن باز از رگ بریده به خواهر سلام کن یک اربعین که حرمت من را نداشتند تو الاقل به پیری من احترام کن آغوش توقرار دلم بودازآن نخست دستی برآرو صبر مرا مستدام کن 《من خون گرم خویش حلال تو کرده ام خواهی به شیشه افکن و خواهی به جام کن》 نیمی زجان گرفته ای از من در آن غروب برخیز و کار نیمه خود را تمام کن جان داده ام ولی نخ معجر نداده ام برخیز و یک نظر به رخ نیل فام کن سایه ندیده سایه او را بلند شو خورشید را برای ربابت حرام کن از حرمله نمی گذرم که به خنده گفت هان ای رباب بر سر طفلت سلام کن مرهم شدم برای همه مانده ام خودم برخیز و زخمهای مرا التیام کن هر گز نشد به اشک تو راضی شوم ولی اینبار گریه بر من و بازار شام کن @nohe_sonnati
وقتی عبا را بر سر خود می‌کشیدی بند امید عالمی را می‌بریدی خوردی زمین دیگر نشد برخیزی از جا دیدم سوی دیوار خود را می‌کشیدی هربار می‌افتادی و می‌گفتی ای کاش آه ای عصای پیری من می‌رسیدی وقتی میسر نیست تا باشد جوادت ای کاش می‌شد تا عصایی می‌خریدی با جمله‌ی ای وای مادر بین کوچه آه از نهاد هر گذاره می‌شنیدی از درد می‌پیچی به خود تنهای تنها چشم تو مانده سوی در با ناامیدی خاکی شده سر تا به پایت بین حجره حالا شدی مانند آن رأس شهیدی... ابن شبیبت را صدا کن روضه‌ای خوان آن روضه‌ای را که گریبان می‌دریدی بر روی نی خورشید و پای نی ستاره روضه بخوان از دختر بی‌گوشواره از آن تن بی‌سر به روی خاک صحرا روضه بخوان از ناله‌ی گودال زهرا روضه بخوان از تیغ و از نیزه شکسته از آن که روی صفحه ی قرآن نشسته روضه بخوان از زخم‌های پیکر او از ساربان و تنگی انگشتر او @nohe_sonnati
یا علی گفتیم و راه عشق را پیموده ایم در پناه بیرق آل علی آسوده ایم سربه روی خاک پای آل زهرا سوده ایم از همان بدو تولد سامرایی بوده ایم گرچه حق این سینه ها را کربلایی آفرید سائلان کربلا را سامرایی آفرید در غریبستان دنیا آشنای ما حسن کار ماها نوکری، دنیا و عقبی با حسن بال پرواز قنوتم یا کریم و یا حسن سائلی از هر کسی باشد حرام الا حسن مجتبای دوم این خانواده الدخیل کار این سائل به لطف تو فتاده الدخیل بهترین انگیزه ی صوم صلات ابروی تو یک جهان دارد مسلمان پیچش گیسوی تو هرکه را اقبال باشد تا ببیند روی تو می کشد هو یا علی هو یا علی در کوی تو دل حسن دلبر حسن ساقی حسن ساغر حسن هو حسن احمد حسن زهرا حسن حیدر حسن می رسد از خاک راهت معجزات نو به نو آسمان از رد پایت می کند اختر درو رخت غم دارد به تن کعبه اگر آهش شنو عاقبت قسمت نشد تا که بگردد دور تو می رسد با دیدنت انگشت حیرت بر دهان که خداوند آفریده یک خدا در این جهان مدح تو با واژه ها غیر از خیالی خام نیست هرچه می ریزد به پیمانه به جز اوهام نیست مستی ما را به جز تصویر تو در جام نیست هر کسی جان داده با عشق شما ناکام نیست شأن هرکس می شود پیدا ز حال والدین مادرت انسیة الحورا پدر مرد حنین ریخت برهم طعم لب های تو بازار عسل چشم هایت را گشودی آفریده شد غزل زلف هایت را شب یلدا شده ضرب المثل سجده بر محراب ابروی حسن خیر العمل هر دو عالم را بگردی گر پی مِی پروری نیست مثل باده ی انگورهای عسگری از فلک باید تماشا کرد خاک پای تو حق نشسته جای حق این جانشینی جای تو روز محشر محشری دیگر قد و بالای تو در قیامت هم شفاعت حق نوکرهای تو باری از عصیان به روی دوش آوردم کریم بار کج این بار آمد از صراط مستقیم مژه هایت صف کشیده تا کند غارتگری تیغ ابرو را کشیدی جان به لب ها آوری با اشارات نظر داری تو فتح خیبری حیدری تو حیدر تو حیدری تو حیدری چشم هایت را بهشت جاودانی گفته اند زلف هایت را مسیر زندگانی گفته اند دامنت را گستراندی آسمان ها کشف شد زیر سایه سار پلکت کهکشان ها کشف شد حد جودت تا عیان شد بی کران ها کشف شد تا که بشناسم شما را هفت خوان ها کشف شد دست ما کوتاه و خرما بر نخیل ای آشنا قدر تو مجهول مانده ای امام سامرا السلام ای صاحب صحن سرای بی کسی آشنای غربتی و آشنای بی کسی آن در و دیوارها گشته بنای بی کسی می رسد از خشت خشت آن صدای بی کسی ای فدای تو و آن صحن سرای خلوتت جای دارد جان دهم آقا برای غربتت چرخش چشم تو برده چرخ را در زیر دین آفرینش را حریم با صفایت زیب و زین سامرایت پایتخت عاشقی در عالمین تا حسن آید پس از او می رسد نام حسین بین زندان تیغ صلحت مانده در بین نیام آخر سر با حسینت می رسد روز قیام دست بر پهلو گرفتی مثل مادر وای وای مثل او قامت کمانی ای صنوبر وای وای پیکرت می سوزد از تب بین بستر وای وای ازعطش وای از جگر گردیده پرپر وای وای لرزه افتاده به دستت آب خوردن مشکل است با لب تشنه خدایا جان سپردن مشکل است از عطش آهی بلند است از تمام پیکرت کودکت با کاسه ی آبی رسیده در برت بر روی دامن گرفته این دم آخر سرت نوش جان آبی بنوش از مهر زهرا مادرت نوش جان آبی بنوش آه ای امام عالمین نوش جان تر کن لبت را یاد لب های حسین گرچه عمر تو گذشته روز و شب در بین بند از لبت غم گرچه نخل خنده را از ریشه کند حال روی دست طفلت چشم هایت را ببند جان بده آرام در آغوش او دیگر بخند مثل آن شش ماهه که بر روی آغوش پدر خنده بر روی لبانش بود و می زد بال و پر @nohe_sonnati