eitaa logo
نوحه سرایان سنتی مشهد مقدس
10.3هزار دنبال‌کننده
342 عکس
7 ویدیو
1.8هزار فایل
ارائه دهنده: نوحه_ذکر_دم بازاری_پاره دم_اشعار_سرود مدیریت: رئوف (مشهدالرضا ع) ۰٩٣٨٣۰٧۰۰٣٢ ارتباط با ادمین @A_Rauof
مشاهده در ایتا
دانلود
آن مقتدا كه هستی دارد قوام از او خورشيد و ماه نور گرفتند وام از او آن پنجمين امام كه معصوم هفتم است دارد حريم كعبه ی دين احترام از او دريا شكاف علم و يقين «باقرالعلوم» ماهی كه شرمگين شده بدر تمام از او او باغبان علم و فضيلت شد و به جاست آن گلشنی كه يافته فيض مدام از او گل های باغ معرفت و بوستان علم دارند رنگ و جلوه گری هر كدام از او روشن چراغ دانش و بينش ز نور اوست دارد حياتِ علم و فضیلت دوام از او دانش به حُسن مطلع او گفت آفرين بينش رسيده است به حُسن ختام از او بطحا شده است باغ بهشت از ولادتش يثرب شده است روضه ی دارالسلام از او در گردش مدار، فروغ اميد را منظومه های عشق گرفتند وام از او تا رهنمای خلق شود در ره نجات بالله گرفته بود خدا التزام از او قولش هماره قول رسول كريم بود شد جلوه ی حديث نبی مستدام از او اين آفتاب عشق كه سوی دمشق رفت گفتی گرفت روشنی روز شام از او بزم هشام بود به شام و گمان نبود دعوت كند به «سَبق رِمايه» هشام از او هر چند عذر خواست ز پرتاب تير و خواست تا حكم انصراف بگيرد امام از او اما هشام بر سخن خود فشرد پای تير و كمان گرفت امام همام از او تير و كمان گرفت و هدف را نشانه رفت تا ضرب شست بنگرد و اهتمام از او فضل و بزرگواری آن مظهر گذشت راضی نشد كه خصم شود تلخ كام از او تير نخست چون به هدف كارگر فتاد پروانه يافتند يكايک سهام از او مي دوخت تير را به دل تير در هدف بود از خدای نصرت و سعی تمام از او آماج تير شد چو هدف شد بر آسمان تجليل بی مبالغه ی خاص و عام از او اين است رهبری كه به هر لحظه قدسيان در عرش می برند به تقديس نام از او همراه اوست عطر شهيدان كربلا خيزد هنوز رايحه ی آن قيام از او «جابر» سلام ختم رُسل را به او رساند با گوش جان شنيد جواب سلام از او از سعی او گرفته صفا، مروه و صفا بر جای مانده حرمت بيت الحرام از او از صد هزار بوسه‌ی خورشيد خوشتر است خال سياه كعبه و يک استلام از او اصحاب معرفت به ادب گرد آمدند باشد كه بشنوند حديث و پيام از او گوهرفشان به خدمت او طبع «حميری» است شعر «كميت» يافته قدر و مقام از او در ساحل غدير ولايت نشسته اند آنان كه چون «فُضيل» گرفتند جام از او رو تشنگی بجوی «شفق» گر اميد توست جامی ز حوض كوثر و شرب مدام از او @nohe_sonnati
هرکه راهی در حریم خلوت اسرار داشت دل برید از ماسوا، سر در کمندِ یار داشت چند روزه نوبت هر کس به پایان می‌رسد ای خوش آن رهرو که ره در خلوت اسرار داشت در پناه همّت و در پرتو آزادگی راه حرّیت سپرد و شیوه ی احرار داشت من غلام همت آنم که از روزِ نخست افتخارِ دوستی با عترتِ اطهار داشت جان گرفت از عشق سلطان سریر ارتضا ور گرامی داشت جان را از پی ایثار داشت پیرو هشت و چهار آمد، نشد از واقفین چون به قول خاتم پیغمبران اقرار داشت مدفنِ پاکِ رضا را کعبه ی امید یافت بر رضا و نسل پاکش التجا بسیار داشت جز رضا عهد مودّت با کسِ دیگر نبست جز جواد از هرچه گویی بگذر و بگذار داشت تا جمال شاهد ما در حجاب غیب بود ادعای صدق ما را مدعی انکار داشت کیست این مهر جهان‌آرا که چون آباء خویش جلوه‌ها نور جمالش از در و دیوار داشت کیست این سرو سَهی بالا کز استغنای طبع لطف و احسان و کرم بود آن چه برگ و بار داشت یک طرف خیر کثیر فاطمه میراث برد یک طرف خُلق عظیم احمد مختار داشت مظهر تقوا و قُدس و مطلع اَللهُ نور نور علم و معرفت از حیدر کرّار داشت... مطلع الفجر حقیقت آشکارا شد از این لیلة القدری که مخفی ماند و بس مقدار داشت نازپروردی که شب‌ها تا سحر شمس الشموس در کنار مهد نازش دیده ی بیدار داشت... جلوه ی حسن خدادادش تجلّی تا نمود بُرد از آیینه ی دل‌ها اگر زنگار داشت خود خداوند فضیلت بود و بهر کسب فضل در حریم قدس او «فضل بن شاذان» بار داشت خوشه‌چین خرمن فیضش «ابو تمّام» هم این حقیقت را به اِمداد سخن اِشعار داشت... آن دل‌آگاهی که با ظلم و ستم پیکار کرد دشمن از بی‌دانشی با او سر پیکار داشت آزمون حضرتش را کرد دستاویز خویش آزمونگر «پور اکثم»، تا چه در پندار داشت شوربختی بین که کرد از تیره‌رایان محفلی قصد شوم خویش را هم مخفی از انظار داشت بود آن دانای راز آگاه که قاضِی القُضاة با نهاد و نیّتی ناپاک استفسار داشت «چیست حکم آن‌که مُحرم بود و قتل صید کرد» لعل لب بگشود و در پاسخ چنین اظهار داشت: «کشت از راه خطا، یا عمد؟ در حِلّ یا حرم؟ بنده یا مولی؟ پشیمان بود یا اصرار داشت؟ بسته بود احرام حج یا عمره؟ شب یا روز بود؟ جهل بر او چیره شد یا علم بر این کار داشت؟ خردسالی بود وین صید نخستش بود؟ یا، سالخوردی بود و زین پرونده‌ها بسیار داشت؟ از همه بگذشته، کوچک یا بزرگ از وحش و طیر با کدامین صید آن صیّادِ مُحرم کار داشت؟» چون رسید این‌جا سخن «یحیی بن اکثم» شرمگین با چنان فضل و کمال از دانشِ خود، عار داشت «خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم کاین همه نقش عَجَب در گردش پرگار داشت»... بر در این روضه «رضوان» مژده ی «طوبی لکم»، از پی عرض ارادت عرضه با زوار داشت... باید این‌جا با کمال معرفت شد عذرخواه هم سرشک توبه هم تسبیح و استغفار داشت باید این‌جا حلقه ی بابِ شفاعت را گرفت سر به زیر از شرمساری، رویِ دل با یار داشت باید این‌جا چون «اباصلت» از سویدای ضمیر گاه ذکر «یا جواد» و گاه «یا غفّار» داشت باید این‌جا چنگ زد بر دامن «أمَّن یُجیب» منتظر بود به مضطرّ حقیقی کار داشت گرچه ما امروز محروم آمدیم اما «شفق» ای خوشا آن‌کس که فردا وعده ی دیدار داشت @nohe_sonnati
آید نسیم از ره و مُشک تر آوَرَد عطر بهار از دمِ جان‌پرور آوَرَد با موکب معطّر خود این مسیح‌دم یک بوستان بنفشه و نیلوفر آورد در حیرتم که این نَفَس قدسی از کجا سرسبزی و طراوت و برگ و بر آورد این پیک مُشک‌بوی مگر از مدینه است کز هر گذر که می‌گذرد گل برآورد آری نسیم چون طرب‌انگیز می‌شود گل‌های باغ را به ترنّم درآورد گل‌های باغ را به ارادت نثار کن در پای آن‌که مژده ی آن دلبر آورد آن دلنوازِ عالم و آدم که آسمان حاشا که از رُخَش مهِ روشن‌تر آورد شاید که ماه سر به گریبان فرو بَرَد کز جَیب «خیزران» مهِ نو سر برآورد.. این است مریمی که مسیحا «جواد» اوست این است آن صدف که مِهین گوهر آورد تا فیضی از صحیفه ی زهرا به ما رسد جبریل برگ سبزی از آن دفتر آورد دلبند مرتضی و جگرگوشه ی رضا با خود جلال و جلوه ی پیغمبر آورد شب‌های انتظار پدر را به راستی صبح جمال و جلوه ی او بر سر آورد آن نازنین‌پدر که فروغ هدایتش اندیشه را به وادی حیرت درآورد همراه با ترنّمِ لالایی جواد اشک از غم فراق به چشم تر آورد شب‌ها کنار بستر نازش به ارمغان چشمی پر آب و چشمه‌ای از کوثر آورد جای شگفت نیست که افلاک سر فرود پیش جلال و شوکت این رهبر آورد ابر عنایت و کرم و التفات او آفاق را هر آینه زیر پر آورد.. @nohe_sonnati
دوبیتی خورشید ز شهر مکّه چون سر می‌زد در سینه،کبوتر دلم، پر می‌زد وقتی به حریم کعبه رفتم، دیدم هستی درِ خانهٔ علی، در می‌زد @nohe_sonnati
«سه روز» بود، که در مکّه بی‌قراری بود نگاه کعبه، پر از چشم‌انتظاری بود «سه روز» صبح شد و، سایبان «حِجر و حَجَر» سحابِ رحمت و ابرِ امیدواری بود به احترام شکوفایی گل توحید «سه روز» کار حرم عشق و رازداری بود زِ هجر روی علی، کار «حِجر اسماعیل» در این سه روز و سه شب، ندبه بود و زاری بود پس از «سه روز» از آن روی ماه پرده گرفت حرم که محرم اسرار کردگاری بود صفای آینه از چشم «مَروه» می‌تابید شمیم عاطفه از، «مُستَجار» جاری بود زمین به مقدم مولود کعبه، می‌نازید هوا هوای بهشتی، زمان بهاری بود فرشتگان خدا، در مقام ابراهیم سرودشان، غزل عشق و بی‌قراری بود سحر به زمزم توحید، آبرو بخشید علی، که زمزمۀ چشمه در صحاری بود قسم به وحی و نبوّت که در کنار نبی علی تمام وجودش، وفا و یاری بود نشست بر لبش آیات «مؤمنون» آری علی که جلوۀ آیات جان‌نثاری بود چگونه نخل عدالت نمی‌نشست به بار که اشک چشم علی، گرم آبیاری بود امیر ظلم‌ستیز، افسر یتیم‌نواز! یگانه آینۀ عدل و استواری بود همین نه «مکّه» از او عطر ارغوانی یافت «مدینه» از نَفَس او بنفشه‌کاری بود علی، تجسّم اخلاص و صبر بود و امید علی، تبلور ایمان و پایداری بود علی، به واژۀ آزادگی تَقدّس داد علی، تجلّی ایثار و بردباری بود جهان کوچک ما حیف درنیافت که او پر از کرامت فضل و بزرگواری بود!؟ قسم به کعبه که سجّادۀ گل‌افشانش زِ خون جبهۀ او باغ رستگاری بود... @nohe_sonnati
دوبیتی از داغ دلت باغ گل لاله شدی! با مادر خود فاطمه، هم ناله شدی! تو ماهِ شبِ چارده بودی، افسوس زندانی ظلمِ چارده ساله شدی! ▪️ ای گل که ز بیداد خزان پژمردی! بر شانه ی خود بار امانت بردی! تا خاطره ی فاطمه تجدید شود نامی ز فدک بردی و سیلی خوردی ▪️ معصوم نهم، آینه ی غیب و شهود در تیررس ظلم و ستم، دایم بود از نقشه ی قتل خویشتن بود آگاه آن روز که اَبعاد فدک را فرمود ▪️ زندانی بغداد دلش بر خون بود قربان غمش شوم، که روز افزون بود هنگام خداحافظی از باغ و بهار انگشت اشاره اش سوی هارون بود ▪️ آن یار، که مهر از نَفَسش گرم شود گل پیش جمالش آب از شرم شود در حلقه ی زنجیر بماند به چه جرم؟ آنقدر که ساقِ پای او نرم شود ▪️ آن شب که نسیم از رَهِ بغداد آمد ما را ز حدیث عشق و خون یاد آمد از سوز مناجات تو، محراب گریست از صبر تو، زنجیر به فریاد آمد ▪️ روزی که قرار از دل من می ‌بردند پیغام غریبی به وطن می بردند این جسم تو بود روی جِسرِ بغداد یا گل سر دوش چارتن می بردند؟ @nohe_sonnati
ای گردش چشمان تو سرچشمه ی هستی ما محو تو هستیم، تو حیران که هستی خورشید که سرچشمه ی زیبایی و نور است از میکده ی چشم تو آموخته مستی تا جرعه‌ای از عشق تو ریزند به جامش هر لاله کند دعوی پیمانه به دستی از چار طرف محو تماشای تو هستند هفتاد و دو آیینه ی توحیدپرستی وا کرد درِ مسجدالاقصای یقین را تکبیرة الاحرام نمازی که تو بستی تا وا شدن پنجره هرگز نزدی پلک تا خون شدن حنجره از پا ننشستی ای کاش که گل‌های عطشناک نبینند در دیده ی خود خار غمی را که شکستی یک گوشه ی چشم تو مرا از دو جهان بس ای گردش چشمان تو سرچشمه ی هستی @nohe_sonnati
مدینه باز هوای خوشِ بهاری داشت هوای تازه ی فصل بنفشه‌کاری داشت چمن شکوفه به گیسوی نخل‌ها می‌بست مدینه حالت بُهت و امیدواری داشت نشسته چشم به راه ستاره، شب تا صبح مدینه پلک نمی‌زد که بی‌قراری داشت.. «ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد» که مهر در قدمش شوق جان‌نثاری داشت.. جمال روشن این ماه را نگاه کنید که حُسن یوسف از او رنگ شرمساری داشت حلاوت از نفسش، چشمه چشمه می‌جوشید طروات سخنش جلوه ی بهاری داشت به سرو، قامت او راست‌قامتی آموخت که استقامت و ایمان و پایداری داشت سجود کرد به سجاده‌ای به وسعت عشق چه سجده‌ای که تجلای رستگاری داشت دخیل بست به قندیل اشک او محراب که چشمه‌ای ز غبار زمانه عاری داشت قلم در اول توصیف او به خود لرزید که در مقام رضا، صبر و استواری داشت به یک دعای غلامش، به دشت و صحرا ریخت، سحاب رحمت حق، هرچه اشک جاری داشت به بوسه‌ای حجرالاسود از لبش گل داد حریم کعبه از او یاد و یادگاری داشت هُشام کرد تجاهل اگر در اوصافش زبان گشود «فرزدق» که شوق یاری داشت اشاره کرد که فرزند مکه است و منا اشاره‌ای که حکایت ز حق‌گزاری داشت جهانِ کوچک ما، حیف درنیافت که او چه‌قدر شوکت و فضل و بزرگواری داشت شمیم عشق حسین انتشار یافت از او چرا که ساغر چشمش، گلابِ جاری داشت.. @nohe_sonnati
اَلا کـه نـور و صَفـا ؛ آفتـاب اَز تو گرفت ستاره سُرعتِ سِیر و شِتاب از تو گرفت به جِلوه هایِ جمالِ تو ؛ ماه خیره شده است شکوهِ وحی در آئینه اَت ؛ ذخیره شده است تو عِطرِ گلشنِ ياسين ؛ شکـوفهه ی یاسی تـو ؛ با پيـامبَـرِ عِشـق ؛ اَشبَـهُ النّاسی ‌ کسي چُنان تو کجا حُسنِ مِهـر پَـروَر داشت مِـلاحَتی که تـو داری ؛ فَقط پَيمبَـر داشت تـو بـازتـاب سِپهـر چَهـار مَـعصـومی تـو سـایه پَروَر مِهـرِ چَهار مَعصومی ظُهور و جلوه ی ایمانِ مُطلق ؛ اَز تو خوش اَست تَـرانه ی "اَوَلسنا عَلَی الحَق" اَز تو خوش اَست هَمیـن که مَنطِـقِ تو ؛ مَنطِـقِ رَسولِ خُداست حِسابِ حُسنِ تو ؛ اَز دیگران همیشه جُداست بَلاغَت اَز سُخنَت می چِکد ؛ گلاب صِفَت وَ گـرمی اَز نَفسَت خیزَد ؛ آفتاب صِفَت کسی به کویِ وفا چون تو ؛ راست قامَت نیست کـه قـامتـی کـه تـو داری ؛ کـم اَز قیـامَت نیست حُسیـن مَحـوِ تَـمـاشـای راه رَفـتَـنِ توست مَرو ؛ که خونِ تَماشائیان به گَـردنِ توست بخوان که بَدر به پابوسِ تو ؛ هِـلال شَود بِـگـو که مَحـوِ اَذان گُـفتَـنَت ؛ بِـلال شَود تـو دل فَـریب تَـر اَز حُسنِ عافیَت سوزی تـو دَر جَهـادِ حَیـات و عَـقیـده ؛ پیـروزی بِـه کاروانِ شَهـادَت ؛ "دَلیـل" یَعنی تو شَـهیـدِ اَوّلِ نَـسـلِ خَـلـیـل ؛ یَعنـی تو تو را حُسین ؛ عَقیقِ زبان ؛ بِه کام گذاشت حِسـابِ عاشِقی اَت را ؛ کنـارِ جام گذاشت تو لب به چَشمِـه ی آبِ حَیات تَـر کردی فِدایِ حَـجّ وِداعـی کـه بـا پِـدَر کـردی به اِحتـرامِ تـو ؛ زینب طَـواف کـرد آن جـا به زَخم سیـنِـه ی خود ؛ اِعتـراف کـرد آن جا قَسَـم به گردِشِ چَشمَت ؛ قَسَـم به لِـيـل و نهـار زَمیـن به دورِ تـو گـردید ؛ بیست و پَنـج ؛ بَـهـار ‌ جَوانی تو سِپَـر شُد که شَب سَحَـر گَردَد که خود نِگَـر ؛ به خود آید خُدانِگَـر گـردَد جَوانيِ تو سِپَـر شُد که عِشق ؛ زِنده شَود  حَـدیثِ دُرّ یَــتـیــم دَمِشـق ؛ زنـده شَـود اَلا کـه گَـردِش تـو دَر مِـدار حَق طَلبی است تو زَمزمی و جَهـان دَر کَمالِ تَشنه لَبی است تَـبــارَک الَلّه اَز آن ؛ خِـلـقَـتِ پَـیَـمـبَـر وار که حُسن خُلقِ تو آئينه ی خِصالِ نبی است بِـگـو جَـمــالِ جَـمـیـلِ تـو را ؛ نِـگـاه کُنـد کسی که عاشِـق رویِ پَیمبَـر عَـرَبـی است شُجـاعَت تـو عَلی گـونه بـود ؛ روزِ نِـبَـرد شَـهـامَتِ تـو نِشـانِ نَمـازِ نیمه شَبی است "هِـزار مَرتبِه شُستَم دَهان به مُشک و گلاب هَـنـوز نام تو بُـردن ؛ نِشانِ بی اَدَبـی است" قَسَـم به آیـنِـه ها ؛ نـورِ مَشـرقِینی تـو "سَفیـر عِشـق"؛ عَلی اَكبَـرِ حُسینی تـو @nohe_sonnati
گفتم به دل، که وقت نیایش شب دعاست پرواز کن که مقصد من «سُرّ من رآ»ست آن جا که هست، آینه ی شادی و سرور اشراق عشق و عاطفه و جلوه‌گاه نور... آن جا که انبیا همه هستند در طواف آن جا که عشق و عاطفه دارند اعتکاف... آن جا که دیده‌ها، پلی از آب بسته‌اند یعنی دخیل اشک به «سرداب» بسته‌اند... چشم هزار ماه جبین، مشتری اوست نقش نگین وحی، در انگشتری اوست محبوب نازنین سراپرده ی خداست در کائنات، رحمت گسترده ی خداست چون روح، در تمامی اعصار جاری است جان جهان، ذخیره ی پروردگاری است سنگ بنای کعبه، سیاهی خال اوست وجه خدای جَلَّ جَلالُه جمال اوست جان بی‌فروغ طلعت او جان نمی‌شود او حجت خداست که پنهان نمی‌شود روزی که ظلم پر کند آفاق دهر را احلی من العسل کند این جام زهر را آن روز، روز سلطنت داد و دین رسد یعنی زمین، به ارث به مستضعفین رسد... پر می‌کند ز عدل خود این خاک تیره را آیینه ی بهشت کند، این جزیره را یوسف به بوی پیرهنش زنده می‌شود دل‌های مرده با سخنش زنده می‌شود... او را بخوان در آینه ی ندبه و سمات فرزندی از سلاله ی طاها و محکمات روی لبش تلاوت لبیک دیدنی‌ست آری دعای او به اجابت رسیدنی‌ست احیاگر معالِم دین خداست او شمس‌الضحای روشن و نورالهداست او الهام، کم گرفتی از آن فاطمی‌نَفَس با خود حدیث نَفْس کن، ای مانده در قفس یک‌بار خوانده‌ای، که جوابت نداده‌اند؟ آتش گرفته‌ای تو و آبت نداده‌اند؟ تکرار کن به زمزمه در سجده و رکوع ای دیدگان شب‌زده! «فَلْتَذْرَفِ الدُّموع»... ای حُسن مطلع همه ی انتخاب‌ها تو آفتاب حُسنی و ما در حجاب‌ها مضمون بکر و ناب «مناجات جوشنی» فرزند اختران درخشان و روشنی... دیشب به خوابم آمدی ای صبح تابناک خواندم «متی ترانا» گفتم «متی نراک» «یا ایها العزیز» ببین خسته حالی‌ام چشمان پر ستاره و دستان خالی‌ام ماییم آن خسی که به میقات آمدیم شرمنده با «بضاعت مزجات» آمدیم شام فراق سوره ی والیل خوانده‌ایم یوسف ندیده «اَوفِ لَنا الکَیل» خوانده‌ایم یا ایها العزیز به زیبایی‌ات قسم بر حسن بی‌بدیل و دل‌آرایی‌ات قسم دل‌ها ز نکهت سخنت، زنده می‌شود عالم به بوی پیرهنت، زنده می‌شود صبح وصال تو، شب غم را سحر کند آفاق را نگاه تو زیر و زِبَر کند موسی تویی، مسیح تویی، مکه طور توست شهر مدینه چشم به راه ظهور توست تنها نه از غمت دل یاران گرفته است چشم بقیع تر شده، باران گرفته است شعر «شفق» حدیث زبان دل من است تکرار نام تو ضربان دل من است @nohe_sonnati
دوش بر فرق تو شمشیر فرود آمده بود سنگ بر آینه ی اصل وجود آمده بود شب تودیع تو از جوش ملک غوغا شد وحی نازل شده و روح فرود آمده بود به تمنّای حضور تو ز بام ملکوت پیک قدسی به سلام و به درود آمده بود آن شب از سرخی خون تو شفق رنگین شد فجر حیرت زده با روی کبود آمده بود جان ما بودی و بدرود جهان می گفتی آن شب قدر که مسجد به سجود آمده بود به امید کرمی پیک اجل این همه راه به گدائی به در خانه ی جود آمده بود ای گره خورده حیات دو جهان با نفَسَت مرگ آن شب به سراغ تو چه زود آمده بود غمت این بود که در خانه ی بی فاطمه باز محشر تازه ای آن شب به وجود آمده بود می شنید از گل لب های تو الله الله شاهد غیب که از بزم شهود آمده بود ای نماد حرم عشق و محبّت، نجفت از تو شعر شفق آن جا به نمود آمده بود @nohe_sonnati
دوبیتی آفاق کجا نور جَلی را حس کرد؟ آرامش صبح اَزَلی را حس کرد؟ جز پنج بهار فرصت زود گذر کی طعم عدالت علی را حس کرد؟ @nohe_sonnati
دوبیتی افسوس که این فرصت کوتاه گذشت عمر آمد از آن راه و از این راه گذشت یاد شب قدر و چشمۀ فیض به‌خیر تا چشم به هم زدیم این ماه گذشت @nohe_sonnati
جلوه ی جنت به چشم خاکیان دارد بقیع یا صفای خلوت افلاکیان دارد بقیع گر حصار کعبه را جبریل دربانی کند صد چو موسی و مسیحا پاسبان دارد بقیع گرچه با شمع و چراغ این آستان بیگانه است الفتی با مهر و ماه آسمان دارد بقیع گرچه محصولش به ظاهر یک نیستان ناله است یک چمن گل نیز در آغوش جان دارد بقیع گرچه می تابد بر او خورشید سوزان حجاز از پر و بال ملائک سایبان دارد بقیع می توان گفت از گلاب گریه ی اهل نظر بی نهایت چشمه ی اشک روان دارد بقیع بشکند بار امانت گرچه پشت کوه را قدرت حمل چنین بار گران دارد بقیع تا سر و کارش بود با عترت پاک رسول کی عنایت با کم و کیف جهان دارد بقیع این مبارک بقعه را حاجت به نور ماه نیست در دل هر ذره خورشیدی نهان دارد بقیع این که ریزد از در و دیوار او گرد ملال هر وجب خاکش هزاران داستان دارد بقیع چون شد ابراهیم قربان حسین فاطمه پاس حفظ این امانت را به جان دارد بقیع فاطمه بنت اسد عباس عم، ام البنین این همه همسایه ی عرش آستان دارد بقیع در پناه مجتبی در ظلِّ زین العابدین ارتباط معنوی با قدسیان دارد بقیع باقر علم نبی و صادق آل رسول خفته اند آن جا که عمر جاودان دارد بقیع قرن ها بگذشته بر این ماجرا اما هنوز داغ هجده ساله زهرای جوان دارد بقیع کس نمی داند چرا یا قرة عین الرسول منظره فصل غم انگیر خزان دارد بقیع آخر این جا قصه گوی رنج بی پایان توست غصه و غم کاروان در کاروان دارد بقیع خفته بین منبر و محرابی اما باز هم از تو ای انسیه ی حورا نشان دارد بقیع راز مخفی بودن قبر تو را با ما نگفت تا به کی مهر خموشی بر دهان دارد بقیع؟ شب که تنها می شود با خلوت روحانی اش ای مدینه انتظار میهمان دارد بقیع شب که تاریک است و در بر روی مردم بسته اند زائری چون مهدی صاحب زمان دارد بقیع کاش باشد قبضه ی خاکم در آن وادی «شفق » چون ز فیض فاطمه خطِّ امان دارد بقیع @nohe_sonnati
بس كه پنهان گشته گل در زیر دامان بقیع بوى گل می آید از چاکِ گریبان بقیع مرغ شب در سوگ گل‎هایی ‏كه بر این خاک ‏ریخت از سرِ شب تا سحر، باشد غزل‎خوان بقیع ناله ‏هاى حضرت زهرا هنوز آید به گوش از فضاى حسرت آلودِ غم افشان بقیع گوش ده تا گریه‎ی زار على را بشنوى نیمه شب‎ها از دل خونین و حیران بقیع این حریم عشق دارد عقده‏ ها پنهان به دل شعله‏ ها سر می ‏كشد از جان سوزان بقیع از دل هر ذرّه بینى جلوه ‏گر صد آفتاب گر شكافى ذرّه ذرّه خاکِ رخشان بقیع هر گل این جا دارد از خونِ جگر نقش و نگار وه چه خوش رنگ است گل هاى گلستان بقیع بسته ‏ام پیمان الفت با مزار عاشقان خورده عمق جان من پیوند با جان بقیع اى ولىّ حق، تسلاّ بخشِ دل‎هاى حزین خیز و سامان ده به گلزار پریشان بقیع سینه ی این خاکِ گلگون، هست مالامالِ درد كوش اى غمخوار رنجوران به درمان بقیع اى جهان آباد كن، برخیز و مهر و داد كن باز كن آباد از نو، كوى ویران بقیع چون ببیند هر غروبش مات و خاموش و غریب سیلِ خون ریزد «شفق» از دل به دامان بقیع @nohe_sonnati
تو کیستی که در اندیشه رسول خدایی فروغ چشم حبیبی و چلچراغ هدایی هنوز قبله ی دل ها نبود کعبه که دیدند تو محو قبله ی عشق و وفا، تو قبله نمایی تو سر به خاک قدوم یتیم آمنه سودی تو دل به مهر نبوت سپرده ای چه وفایی تودر کمند تولای اهلبیت، اسیری تو حمزه هستی و از هرچه هست و نیست رهایی فروغ معرفت از اهلبیت نور گرفتی تو انعکاس تمام و کمال آینه هایی تو در عقیده ی خود، شاهباز اوج یقینی تو دوستدار نبی در کمال صدق و صفایی تو روز بدر، درخشیده ای چو بدر به میدان الا که شیر رسول خدا و شیر خدایی تو روز معرکه بخشیدی آبرو به شجاعت تو داده ای به شهامت، شکوه و قدر و بهایی سزد که خاک تو تسبیح دست فاطمه باشد چرا که گفت پیمبر: تو سیدالشهدایی درست می شود آهنگ رفتن به مدینه اگر تو یاد کنی، از شکسته گان، به دعایی شهادت تو چنان آتشی به جان و جهان زد که در نبرد احد، آفرید کرب و بلایی برای آن که نبیند "صفیه" لاله ی پرپر فکند سایه به رویت چه دستی و چه عبایی @nohe_sonnati
باز ما را چشمه‌ای از اشک جاری داده‌اند روز و شب خاصیت ابر بهاری داده‌اند سینه شد کانون آه و دیده شد دریای اشک آب و آتش باز با هم دست یاری داده‌اند در غروب صبح صادق، ماه پنهان کرد روی شب‌نشینان فلک را بی‌قراری داده‌اند بر زمین سیل بلا جاری نشد، یا قدسیان آسمان را در عزایش بردباری داده‌اند؟ کعبه هم، در هجر اسماعیلِ زهرا، ندبه کرد زین سبب او را ردای سوگواری داده‌اند شد شهید آخر، مسیحایی که از انفاس او دانش و دین را قوام و استواری داده‌اند پیروان مذهب این آفتاب عشق را معرفت آموختند و رستگاری داده‌اند.. شد پریشان، خاطرِ صدیقۀ زهرا که دید از نمک مرهم برای زخم کاری داده‌اند دل بدین گلشن چه می‌بندی پس از تاراج گل؟ این چمن را آب از بی‌اعتباری داده‌اند سرمه کن خاک بقیعش را که در آن آستان عرشیان را رتبۀ خدمت‌گزاری داده‌اند شب که تاریک است آنجا، پرتو مهتاب را در گذرگاه نسیم آیینه‌داری داده‌اند گر چراغ لاله‌ای روی مزار او نسوخت لاله‌ها پایان به این چشم‌انتظاری داده‌اند آب شد شمع وجودش پشت دیوار بقیع هر که را پروانۀ شب‌زنده‌داری داده‌اند تا محبان را فراخواند به پابوس امام اشک‌های ما به دل، امیدواری داده‌اند @nohe_sonnati
او آفتاب روشن و صادق بود گِردش پر از ستارۀ عاشق بود نبض ستارگان همه در دستش افلاک علم، واله و سرمستش او مردی از تبار پیمبر بود نقش نگاهش آینه‌پرور بود چون باغ، علم «علَّم الاسمایش» می‌ریخت غنچه‌غنچه، ز لب‌هایش او باغبان باغ معارف بود محبوب قلب عامی و عارف بود... دریای غرق موج فضیلت بود اوج کمال، اوج فضیلت بود آن مهر ذرّه پرور افلاکی سرچشمۀ مجاهدت و پاکی احیاگر معالم قرآن بود بر پیکر شریعت ما جان بود تجدید کرد سنّت جدّش را نشناختند حرمت و حدّش را روزی که زهر زد به دلش آتش منصور زد در آب و گلش آتش شوق سفر به عالم دیگر داشت دل‌تنگ بود و دیدۀ سوی در داشت هنگام پر گشودن و رفتن بود پرواز روح از قفس تن بود احضار کرد جملۀ خویشان را شیرازه بست جمع پریشان را چون دید اهل‌بیت همه جمع‌اند پروانگان شیفتۀ شمع‌اند مثل همیشه دغدغه‌اش دین بود در واپسین نفس سخنش این بود: هر کس سبک شمرد نمازش را نشناخته‌ست گوهر رازش را در سایه‌سار چتر شفاعت نیست با او شمیم و عطر شفاعت نیست چون کعبه‌ای که قبله‌نما دارد ای عاشقان بهشت بها دارد گفت این حدیث و هدیه به جانان داد ذکر نماز روی لبش... جان داد فردا چه می‌دهیم جوابش را؟ وقتی حدیث روشن و نابش را- دادیم ما به دست فراموشی دست سکوت و سایۀ خاموشی او رفت و ماند مکتب او تنها ماندیم ما و مرثیه خواندن‌ها آن مکتبی که هست جهان‌افروز از تربتش غریب‌تر است امروز «قالَ الامام صادقِ» ما کم شد دریا بدل به قطره و شبنم شد دل‌های مهربان، شده دور از هم داریم شکوه وقت عبور از هم یاد آن که بود، مسجد ما سنگر صحن و رواق آن، همه روشنگر مسجد، به چلچراغ مزین شد محراب، مثل آینه روشن شد! اما نماز چشم به در مانده نخلی در انتظار ثمر مانده مسجد گرفته گرد ملال امروز محزون شده صدای بلال امروز مسجد پر از جماعت کم‌رنگ است گلدسته رنگ باخته، غم رنگ است از بس که دل ز دایره بیرون شد اشک کبوتران حرم خون شد در آن حرم که شمع و چراغی نیست یک لاله بی‌نشانی داغی نیست دل‌ها در آرزوی بقیع او پر می‌کشد به سوی بقیع او... سوی بقیع، باغ گل یاسین آنجا که دیده داغ گل یاسین آنجا که اشک ماه سرازیر است آنجا که پشت پنجره دلگیر است @nohe_sonnati
دوبیتی هرچند دعای عاشقان پر دارد زیبایی پرواز کبوتر دارد در پرده بود اجابت اما، صلوات بفرست که آن حجاب را بر دارد @nohe_sonnati
کبوترانه بیا در هوا پری بزنیم به آستان بلند وفا، سری بزنیم بیا به خانه ی فیض جواد اهل البیت به این امید که در وا کند، دری بزنیم سفر کنیم به پابوس چشمه ی خورشید نفس در آیینه ی ذرّه پروری بزنیم به شوق زمزم او تشنگی به دست آریم ز کوثر کرمش نیز، ساغری بزنیم به پیشگاه گلِ زود پرپرِ زهرا ز اشک دیده، گلاب معطری بزنیم به یاد آن لب لعلی که از عطش می سوخت به هم نواییِ دل، دیده ی تری بزنیم صدای زمزمه آمد، چه می شود آبی بر آتش دل سوزان مادری بزنیم برای آن که شود سایبان پیکر ماه گلی به گوشه ی بال کبوتری بزنیم @nohe_sonnati
بیابان بود و صحرا بود، آنجایی که من بودم هزاران خیمه بر پا بود، آنجایی که من بودم شمیم یاس یاسین دشت را پر کرده بود اما گلاب اشک زهرا بود، آنجایی که من بودم قیام عاشقانِ راست‌ْقامت بود عاشورا قیامت آشکارا بود، آنجایی که من بودم تمام سورۀ ایثار و آیات جوانمردی به هفتاد و دو معنا بود، آنجایی که من بودم پیام روشن «اَلموت اَحلی مِن عسل» یعنی شهادت هم گوارا بود، آنجایی که من بودم چرا آتش بگیرند از عطش گل‌های داودی اگر بین دو دریا بود آنجایی که من بودم کسی از اسب می‌افتاد پشت نخل‌ها، آری علم در دست سقا بود، آنجایی که من بودم صدای بت شکستن در فضا پیچیده بود اما خلیل‌الله تنها بود، آنجایی که من بودم شعاع آفتاب از مشرق گودال سر می‌زد که ثارالله پیدا بود، آنجایی که من بودم عدالت زیر سم اسب‌ها پامال شد، آری ستم در حد اعلا بود، آنجایی که من بودم شدم محو نگاه عمه‌ام زینب که در چشمش تمام دشت زیبا بود، آنجایی که من بودم چرا آن روز تل زینبیه اوج عزت شد که چشم‌انداز فردا بود، آنجایی که من بودم چه گل‌هایی که زیر بوته‌های خار پرپر شد مگر پاییز گل‌ها بود، آنجایی که من بودم؟ هلال ماه نو وقتی نمایان می‌شد از محمل فقط یک نیزه بالا بود، آنجایی که من بودم... @nohe_sonnati
ای بنای حرم عدل و امان را بانی ای ز انوارِ تو، آفاق همه نورانی ای تو در مکرمت و جود، نبی را مانند ای تو در منزلت و قدر، علی را ثانی تو اَمینُ‌اللَّهی و بر درِ بیتُ‌الشَّرَفت هست جبریل امین را شرف دربانی آن جمال ملکوتی که تو داری، به مَلَک، از تماشای رُخت دست دهد حیرانی تویی آن جلوه که تابید به موسی در طور تو مسیحایی و داری نفسی رحمانی تویی آن نوح، که خود روح نجاتی، هر گاه، گیتی از سیل حوادث بشود توفانی گردش چشم تو و گردش افلاک یکی‌ست نکند چرخ ز فرمان تو نافرمانی.. که گمان داشت که با آن همه تشريف و جلال یوسف فاطمه یک عمر شود زندانی؟ آب شد شمع وجود تو و خون شد جگرت آه از ظلمت زندان و شب ظلمانی از هجوم غم و اندوه به تنگ آمده بود روح قدسیِ تو در کالبد انسانی جان فدایت که به يک عطف نظر زنده کنی در دل و جان جهان عاطفۀ عرفانی از لب لعل تو، انوار هدایت جاری‌ست ای سحاب کرمت، در همه‌جا بارانی ای کلامُ اللَّه ناطق که تو را می‌خوانند شجر طیبه در معرفت قرآنی حبس و تبعید به فتوای تو محبوب‌تر است، از قبول ستم و سلطۀ بی‌ایمانی بر در قاضی حاجات مناجات‌کنان عرض حاجت بری ای سجدۀ تو طولانی آفتابی و سفر می‌کنی از شرق به غرب عجب از صبر تو در سایۀ سرگردانی به پریشانی تو دجلۀ بغداد گریست ای نصیب تو همه بی‌سر و بی‌سامانی اهرمن گرچه بسی بهر فنایت کوشید نشود جلوۀ انوار الهی، فانی شاهد مکتب توحیدی و در راه هدف بِاَبی اَنت و اُمّی که شدی قربانی تا مرا رخصت پابوس تو قسمت نشود منم و دست و گریبانِ غمی پنهانی.. "گر چه دوريم به یاد تو سخن می‌گوییم بُعد منزل نبود در سفر روحانی" با تولّای تو، تا گلبن طبعم گل کرد عوض گریه کند دیده گلاب‌افشانی به بَرَت آمده‌ام، تا ببرم فیضی از آن جذبۀ معنوی و جاذبۀ روحانی چه بخواهم؟ که تو خود حال مرا می‌بینی چه بگویم؟ که تو خود درد مرا می‌دانی نظری کن که "شفق" مُحرم کوی تو شود ای بنای حرم عدل و امان را بانی! @nohe_sonnati
چقدر نام تو زیباست اباعبدالله ذکر جانبخش لب ماست اباعبدالله غم تو محرم دل ها شد و در سینه ی ما خیمه ی عشق تو بر پاست اباعبدالله تو قتیل العبراتی تو اسیر الکربات عالم از شور تو غوغاست اباعبدالله دارد اکسیر شفا تربت پاکت یعنی دم جان بخش مسیحاست اباعبدالله نسبت اوج مقامات شما با دگران مَثَل قطره و دریاست اباعبدالله ای که خود محور آزادگی و ایثاری حَرَمَت قبله ی دل هاست اباعبدالله عاشق دل شده بعد از سفر کرب و بلا خودش این جا دلش آنجاست اباعبدالله به خدا زیر گلوی گل شش ماهه ی تو طرحی از عالم بالاست اباعبدالله تا علمدار تو از پیچ و خم خیمه گذشت کمر عشق نشد راست اباعبدالله دست ساقی که قلم شد همه باور کردند آب مهریه ی زهراست اباعبدالله در لغت نامه ی خون معنی اربا اربا سرگذشت گل لیلاست اباعبدالله شرح پرپر شدن زیر سم اسب چرا در سفرنامه ی گل هاست اباعبدالله؟ @nohe_sonnati
کربلا گفتم دلم لرزید گفتم یا حسین اشک روی گونه ام غلتید، گفتم یاحسین باد سرگرم نوازش بود با گلبرگ‌ها باغبان هر شاخه گل را چید، گفتم یا حسین ابرهای آسمان گلرنگ شد وقت غروب رفت در دریای خون خورشید، گفتم یا حسین رد شدم از صحن سقاخانه ی شهر بهشت هر کبوتر آب می‌نوشید، گفتم یا حسین داشتم در دست خود تسبیح سرخی از عقیق دانه هایش هر طرف پاشید، گفتم یا حسین نام ثارالله را بردند هفتاد و دو بار خاطرات جبهه شد تجدید، گفتم یا حسین حاجیان روز دهم گفتند در کوی منا عید قربان است ما را عید، گفتم یا حسین در طواف کعبه ی شش گوشه، از من بیدلی معنی لبیک را پرسید، گفتم یا حسین قاری قرآن تلاوت کرد از اصحاب کهف برگِ قرآن را که می بوسید، گفتم یا حسین چشم در چشم برادر، دست در دست پدر دختری معصوم می‌خندید، گفتم یا حسین شیرخواری نازنین با (لای لای) مادرش در دل گهواره می خوابید، گفتم یا حسین از شقایق رسم عشق و عاشقی آموختم هر کسی داغ برادر دید، گفتم یا حسین @nohe_sonnati
نی، ناله کرد و باز ترنّم، شروع شد فصلِ هبوطِ آدم و گندم، شروع شد دریای بی‌کران شهادت، که موج زد طوفان نوح بود و تلاطم شروع شد از بِرکه ی غدیر، مُحرّم طلوع کرد سرمستی حبیب هم از خُم شروع شد باران اشک شیفتگان غم حسین «تا گفتم: اَلسَّلامُ عَلیکُم شروع شد» روح دعا، به نام اباالفضل چون رسید غوغایی از توسّلِ مردم شروع شد وقتی گلوی نازک گل، شد نشانِ تیر لبخند باغبان و تبسم شروع شد از اشک و خون، اگرچه وضو می‌گرفت عشق از تربتِ شهید، تیمّم شروع شد ای آسمان! مصیبت عظمایِ اهل‌بیت از قتلگاهِ عصمتِ پنجم شروع شد فصل به خون نشستنِ گل‌های باغ وحی از آیه ی «لِیُذهِبَ عَنکُم» شروع شد با آن‌که باغِ گل به محبت نیاز داشت با تازیانه، ناز و تنعّم شروع شد وقتی دلِ ستاره ی محمل‌نشین شکست با ماه رویِ نیزه، تکلم شروع شد @nohe_sonnati