eitaa logo
نوحه سرایان سنتی مشهد مقدس
10.3هزار دنبال‌کننده
342 عکس
7 ویدیو
1.8هزار فایل
ارائه دهنده: نوحه_ذکر_دم بازاری_پاره دم_اشعار_سرود مدیریت: رئوف (مشهدالرضا ع) ۰٩٣٨٣۰٧۰۰٣٢ ارتباط با ادمین @A_Rauof
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ (دیر راهب) راهب زِ دِیرش یک شبی،نوری به روی نیزه دید پرسید تا این نور° چیست،گفتند رأسِ یک شهید گفتا چرا بر رویِ نی،این رأس° نورانی بود گفتند بَریمَش سویِ شام،تا هِدیِه گیریم از یزید گفتا اگر که ممکن است،باشد امانت نزد من یک امشب او را تا به صبح،با هدیه ای بر من دهید القصه بگرفت آن سر و،بردش به سوی دیر خود با او پس از شستن نمود،تا صبحدم گفت و شنید پرسید تا تو کیستی،گفتا منم سبط نبی پیغمبر آخر زمان،کشتند مرا قوم پلید گوید مقدم ای خوشا،آن کس که چون راهب بود اندر بر مولی حسین،گردد مسلمان و سعید زمینه:این فاطمه خیر النساست،او را میازار ای زمین @nohe_sonnati
۱ (دیر راهب) راهِبی بدید شبی به نی رأسِ منیری،با جمعِ اسیری با دیده ی گریان،گردید مسلمان گفتا که سرِ کیست چنین هست منوّر،رخشنده چو اختر با دیده ی گریان،گردید مسلمان گفتند سر سبط رسول ثقلین است،نام او حسین است با دیده ی گریان،گردید مسلمان بگرفت به زر آن سر و بردش به بر خویش،با غصه و تشویش با دیده ی گریان،گردید مسلمان پرسید که باشی تو بگفت سبط پیمبر،نور دل حیدر با دیده ی گریان،گردید مسلمان بوسید سر مطهر و سخت برآشفت،تا شهادتین گفت با دیده ی گریان،گردید مسلمان زمینه:کافی @nohe_sonnati
۱ (دیر راهب) دُورِ دِیری شبی گشت° پر شور زین جهت راهبش گشت° رنجور بی خبر بود از آن ها و می دید بر سرِ نیزه ای نورِ خورشید آمد از نیزه دارش بِپُرسید این سرِ کیست این گونه پر نور با وقاحت بگفت آن ستمگر از حسین بن زهراست این سر گفت بستان ز من بدره ای زر ده به من این سر ای از ادب دور تا گرفت آن سر نازنین را برد در دیر آن مه جبین را یاد آورد حبل المتین را گشت دیرش چنان وادی طور گفت و گو کرد با او چو آن سر گشت آگاه و شد دیده اش تر شد مسلمان و قلبش منور روز شد بهر او شام دیجور زمینه:هر شب جمعه زهرای اطهر @nohe_sonnati
۱ (دیر راهب) گفت این سر° زِ کیست،نورش آیا زِ چیست یا که او حجتی است،از خدای مجید راهب از دِیر دید،سر شاه شهید گفتن این اختر است،سبط پیغمبر است زاده ی حیدر است،تا که این را شنید راهب از دِیر دید،سر شاه شهید سر ز آن ها ستاند،تا به دیرش رساند در مقابل نشاند،گوش کرد این نوید راهب از دیر دید،سر شاه شهید تو مسلمان شوی،اهل ایمان شوی عبد یزدان شوی،عاقبت شد سعید راهب از دیر دید،سر شاه شهید زمینه:همه جا کربلاست،همه جا نینواست @nohe_sonnati
(پاره دم دیر راهب) گفت ای راهب منم سبط رسول عالمین زاده ی زهرا و حیدر نام من باشد حسین تشنه ببریدند رأسم در کنار نهر آب زین جفا کردند قلب جمله اطفالم کباب @nohe_sonnati
(دو دمه دیر راهب) یک شبی از دیر راهب دید رأس شاه را(گفت راهب بین مرا،تشنه گشتم سرجدا) گفت یا رب کس ندیده بر سر نی ماه را(گفت راهب بین مرا،تشنه گشتم سرجدا) آمد و بگرفت رأس انور از آن نابکار(گفت راهب بین مرا،تشنه گشتم سرجدا) برد و نجوا کرد با سر کرد اسلام اختیار(گفت راهب بین مرا،تشنه گشتم سرجدا) @nohe_sonnati
۲ (دیر راهب) راهب غریبِ کربلا حسینم شاه ذَبیحِ مِن قَفا حسینم من سر جدا حسینم بی اقربا حسینم راهب چه می پرسی ز حال زارم من مظهر الطاف کردگارم من انس و جان را شاهِ تاجدارم در قُرب حق° گشته فدا حسینم از آدم و نوح و خلیل و موسی از شیث و ادریس و شعیب و عیسی با یک دم فیضم شدند احیا بر کشتی دین ناخدا حسینم آدم ز من بخشوده شد ز عصیان فیضم رهانده نوح را ز توفان ایوب را صبرم نموده حیران یعقوب ارض نینوا حسینم نامیده ام حق در کتب به عالم از نسل یوحنا به ذبح اعظم شد خلقت نورم بدان مسلم اقدم ز خیل ماسوا حسینم من بره ی مذبوح شنطیایم سرو رسای باغ ایلیایم آیینه ی اجلال حق نمایم ذبح عظیم کربلا حسینم جدم محمد پیشوای عالم اول ظهور حق نبی اکرم آخر سفیر حق رسول خاتم سبط شریف مصطفی حسینم آن ها که سویم نامه ها بدادند باب ستم بر روی من گشادند داغ عزیزان بر دلم نهادند مقتول آن قوم دغا حسینم اول به رویم آب و نان ببستند قلب شریف عترتم بخستند آن عهد و پیمان را همه شکستند کردند در حقم جفا حسینم اشرار امت طاغیان زانی خواندند ما را بهر میهمانی از تیغ ظلم و کینه ی نهانی کردند ما را سر جدا حسینم پشتم خمید از ماتم برادر گشتم غمین از داغ مرگ اکبر شد قامت قاسم به خون شناور بی یاور و بی اقربا حسینم یا رب به حق حرمت اسیران بگذر ز جرم شیعیان ز احسان آذر بگفتا سرور شهیدان راهب غریب کربلا حسینم ‏ زمینه:آمد عزای غم فضای زهرا @nohe_sonnati
۱ (دیر راهب) راهب چو بِدید آن سرِ شخصیت والاست او زان چه تِصوّر کُنَدَش اعظم و اعلاست این رأس مسیحاست یا این سر یحیاست گر این سرِ یحیایِ شهید است تنش کو گر این سرِ عیساست خدایا بدنش کو گر یوسفِ صدیق بُوَد پیرهنش کو نه این و نه آن است یقین شمس دل آراست نه رأس مسیحاست نه یحیای قتیل است نه شیث و نه هم یوسف و یعقوب سلیل است شاید که سر پاک ذبیح ابن خلیل است یا للعجب این سر به خدا آیت کبراست رو کرد در آن صومعه با رأس مطهر گفت ای سر آغشته ی ببریده ز خنجر برگو ثمر کیستی ای میوه ی نوبر که چیده ات از تن که مکانت نی اعداست چه سنگدلی بوده که حلق تو بریده که فرق سر پاک تو تا جبهه دریده ای مظهر اعجاز به خونت که کشیده کاین سان لبت از بهر شکایت همه گویاست برگو گل خوشبوی کدامین چمنی تو نام تو چه باشد ز چه شهر و وطنی تو برگو سر پر خون ز چه دور از بدنی تو تو کیستی کانوار الهی ز تو پیداست بگشود شه تشنه لب از هم لب دربار فرمود به راهب که غریبم من بی یار هستم به سر این قافله را قافله سالار هم مادر من فاطمه انسیه ی حوراست من سبط نبی خامس اصحاب کسایم بیعت به یزید و به یزیدان ننمایم چون زاده ی زهرایم و مرآت خدایم زین رو ز سر بی تنم اعجاز هویداست من زاده ی پیغمر امی لقب هستم هم پور علی هستم و زهرا نسب هستم سلطان جهانم ز حجاز و عرب هستم ای هاشمی از لطف منت ناطقه گویاست ‏ زمینه:دست بالا @nohe_sonnati
۲ (دیر راهب) دِیرم تو ای سر،تابنده کردی از لطفِ بی پایان مرا شرمنده کردی،دِیر من تابنده کردی دیرم تو تابان کرده ای همچون چراغان کرده ای ای طلعت تابان هزاران خیرمقدم زین رأفت شایان هزاران خیرمقدم ای خسرو خوبان هزاران خیرمقدم یحیای مظلوم،ببریده حلقوم خُرّم دلم ای اختر فرخنده کردی،دِیرِ من تابنده کردی ای سر بگو تو از کدامین دودمانی ای اختر من از کدامین آسمانی ای گل تو از شاخ کدامین گلستانی که پروریدت،که سر بریدت بزم نصاری را عجب رخشنده کردی،دیر من تابنده کردی برگو به من ای سر چرا پیکر نداری جانم به قربانت مگر مادر نداری بهر عزاداری خود خواهر نداری ای ماه کنعان،ای شاه خوبان الطاف شاهانه تو بر این بنده کردی،دیر من تابنده کردی گر ماه کنعانی بگو پیراهنت کو گر موسئی میقاتگاه ایمنت کو گر احمدی تو احترام امتت کو هستی تو مولی،برتر ز عیسی چون از لبت دل مرده گان را زنده کردی،دیر من تابنده کردی باشد گمانم که مه بطحا حسینی یا سبط احمد سید طاها حسینی شاها اگر تو زاده ی زهرا حسینی بشنیده بودم،ندیده بودم برگو چرا در زیر خنجر خنده کردی،دیر من تابنده کردی گر تو حسینی کو سپاه و لشکر تو کو یوسف مصر وجاهت اکبر تو کو طوطی شکرفشانت اصغر تو وجه اللهی تو،ثار اللهی تو از نور رخسارت دلم آکنده کردی،دیر من تابنده کردی زین ها گذشته صورتت خاکستری چیست آثار خون بر روی ماه انوری چیست جای کبودی بر لب جان پروری چیست گویم برایت،جانم فدایت شاها تو نطق هاشمی گوینده کردی،دیر من تابنده کردی ‏ زمینه:رکمان لقمه دار @nohe_sonnati
38 (دیر راهب) ‏(فرزند پیغمبر منم،راهب ای راهب) فرزند پیغمبر منم،راهب ای راهب نور دل حیدر منم،راهب ای راهب فرزند پیغمبر منم نور دل حیدر منم من شاهد بزم ازل،کنز اسرارم من مالک مُلک ابد،فخر ابرارم من سید اهل جنان،نور انوارم شاه مَلَک لشکر منم،راهب ای راهب آیینه ی خدا،شد جمال من بر نص آیات خدا،شد کمال من پیدا جلال حق بود،از جلال من سلطان بحر و بر منم،راهب ای راهب خواهی بدانی کیستم،حجه اللهم سبط رسول هاشمی،آیه اللهم ریحانه ی خیر النسا،قدره اللهم از ما سوا برتر منم،راهب ای راهب راهب حسینم من حسین،سِرِّ مکنونم مقتول شمشیر و سنین،غرق در خونم لب تشنه ی آب فرات،زار و محزونم مذبوح از خنجر منم،راهب ای راهب راهب حسینم من که شد،پیکرم صد چاک شد خون ز بهرم بستر و بالشم از خاک کشتند لب تشنه مرا،فرقه ی بی باک در خون تپان پیکر منم،راهب ای راهب خواندند از یثرب مرا،بهر مهمانی کردند ممنوعم ز آب،قوم عدوانی در راه جانان داشتم،جانم ارزانی‎ ‎ قربانی داور منم،راهب ای راهب راهب نبودی بنگری،ظلم این لشکر اندر زمین کربلا،بر من مضطر کشتند یاران مرا،جمله سرتاسر بی یار و بی یاور منم،راهب ای راهب راهب چه پرسی قصه ی،این سر پر شور گاهی به نوک نیزه و گاه در تنّور گاهی به روی تشت چون،لمعه ای از نور امشب در این محضر منم،راهب ای راهب راهب خدا یاری کند،یاری از احسان کامشب شدی یاور مرا،از دل و از جان مانند سَرّاج از غمم،می کنی افغان چون از قفا بی سر منم،راهب ای راهب زمینه:رکمان پاره @nohe_sonnati
۱ (دیر راهب) راهب زِ دیرش تا که دید، بر نی سرِ شاهِ شهید از نورِ آن سر جلوه‌ای، بر قلبِ راهب شد پدید راهب به روی نیزه دید نورِ خداوندِ مجید با خود بگفتا این سرِ، کدام یک از اَنبیاست باشد چنین پُر جاذبه، یقین زِ جمعِ اَولیاست از هرکه باشد گوهری، در نزدِ داور پُر بهاست باید به هر طوری شده، با او کُنم گفت و شنید رفت او به نزدِ نیزه‌دار، گفتا نما آگه مرا این رأسِ نورانی چرا، از پیکرش گشته جدا بر روی نیزه کرده‌ای، خواهی بَری او را کجا گفتا بُوَد این خارجی، او را بَرَم نزدِ یزید بِگرِفت رأسِ شاهِ دین، بُردَش به دیرِ خویشتن آب و گلاب آورد و شُست، زیبا رُخِ حُسنِ حَسَن آن‌گه سرِ سبطِ نبی، بنمود آغازِ سخن فرمود ای راهب منم، نورِ خداوندِ مجید ای راهبِ پاکیزه جان، من زاده‌ی پیغمبرم فرزندِ زهرای بتول، نورِ دو چشمِ حیدرم دشمن زِ راهِ بُغض و کین، بُبرید سر از پیکرم اَندَر کنارِ نهرِ آب، لب‌تشنه گردیدم شهید با رأسِ بی‌پیکر نمود، سبطِ نبی تبلیغِ دین شد مَحو در آن معجزه، آن میزبانِ تیز بین اسلام را کرد اِختیار، شد باورش دینِ مبین گردید از اَهلِ یقین، اِعجازِ مهمانش چو دید آری حسین بن علی، در هر کجا اِعجاز کرد ایثار و جانبازیِ خود، در راهِ حق ممتاز کرد او با قیام و نهضتش، اِفشا هزاران راز کرد مهمان و عطشان و شهید، جز او در عالَم کَس ندید بنگر که اَعدای دغا، با آن همه اِعجازها کردند از راهِ ستم، بر اهلِ‌بیتش ظلم‌ها امّا زِ رحمت کبریا، بر خونِ او شد خونبها باشد خدا بر بندگان، اِقرَبْ مِنَ الْحَبْلِ الْوَرید یا رب حَقِ خونِ حسین، نورِ دو چشمِ فاطمه از راهِ لطف و مرحمت، بگذر زِ جرمِ ما همه با نهضتِ مهدیِ او، بر ظلم‌ها دِه خاتمه گوید «مقدّم» ای خدا، بر فضلِ تو دارم اُمید زمینه:این فاطمه خیر النساست،او را میازار ای زمین @nohe_sonnati
۲ (دیر راهب) دید او همراهِ دشمن، رأسِ پُر نورِ امام گفت آیا صاحبِ این رأس را باشد چه نام؟ راهبی در راهِ شام داشت در دیری مقام آمد و پرسید آیا این سرِ پُر خون زِ کیست؟ او جدا گردیدنِ از پیکرش تقصیر چیست؟ چون‌که نورانی بُوَد تقصیری اندر کار نیست نورِ این سر از حقیقت بودنش دارد پیام عاشقِ آن سر شد و آن را به زَر زان‌ها گرفت رفت در دیرِ خود و همراهِ سر مأوا گرفت شُست او را با گلاب و در بغل او را گرفت خواست از سر راز گوید، تا شود او را غلام گفت راهب من حسین فرزندِ دُختِ احمدم من وصیِ سوّمِ احمد رسولِ سرمدم کرده بودند دعوتم چون کوفیان، من آمدم میزبان از میهمان با کُشتنش کرد احترام خود بگو ای راهبا این رسم بوده در جهان میزبانی آب بندد از جفا بر میهمان آن‌هم آن‌جایی که باشد بینِ دو نهرِ روان راهبِ آن دیر شد مَبهوت و حیران زین کلام گفت راهب من مُریدت زین مروّت گشته‌ام من زِ اِعجازِ سرِ تو با سَعادَت گشته‌ام چون زِ دل مایل به دینِ پاکِ جدّت گشته‌ام رهنمایم گشتی و دانِستَمی هستی امام داد تَلقینش سرِ نورِ دو چشمِ فاطمه بر زبان جاری کُند او واژه‌های لازِمه اَصلِ توحید و امامت با نبوّت را همه شد زِ جان و دل مسلمان، راهبِ نیکو مرام این سرِ بُبریده‌ی شَه مَصدرِ اِعجازهاست قاریِ قرآن به روی نیزه و تشتِ طلاست همچنان آماده‌ی اِعجازها در هر کجاست هم به شهرِ کوفه و هم در میانِ بزمِ شام ای خداوندا حَقِ اِعجازِ بسیارِ حسین حُرمتِ طفلان و هم اَعوان و اَنصارِ حسین دِه به ما توفیق کنیم خدمت به زُوّارِ حسین باشد اُمّیدِ «مقدّم» بر خدای لاینام زمینه:راسته @nohe_sonnati
همین که کرد تجلی رخ منور تو‌ به سجده آمدم ای شاه من به محضر تو خوش آمدید.. قدم رنجه کرده اید امشب.. تو میزبانی و من تا به صبح نوکر تو آهای بی کسِ بر نیزه رفته نامت چیست؟ کجاست اهل و عیالت کجاست خواهر تو؟! سر تو سوخته اما چراغ دیر شده گمان کنم که مسیح است نام دیگر تو ببخش خون سرت با گلاب پاک نشد عمیق وا شده پیشانی مطهر تو بگو چرا عوض خانه ی مسلمانان رسیده است به آغوش راهب این سر تو؟! بگو چرا به روی نیزه گریه می کردی مگر چه منظره ای بود در برابر تو سر بریده زبان باز کرد ای راهب.. بس است..سوختم از این سؤال آخر تو شده مقابل تو دختری کتک بخورد؟ شده غریبه بیاید به سمت خواهر تو؟ @nohe_sonnati
بعد شهر بعلبک آل زیاد راهشان در دیر راهب اوفتاد   کهنه دیری در درونش راهبی شعله‌های طور دل را طالبی   دیر نه، نه، یک جهان دریای نور او چو موسی بر فراز کوه طور   ترک دنیا گفته‌ای در کنج دیر همچو عیسی آسمان را کرده سیر   لحظه لحظه سال‌ها در انتظار تا شود دیرش زیارتگاه یار   بی خبر خود رازها در پرده داشت در تمام عمر یک گم کرده داشت   پیر دیری در نوا چون بلبلی چشم جانش در ره خونین گلی   با گل نادیده‌اش می‌کرد حال تا شبی بگرفت دامان وصال   دید در پایین دیر خود شبی هر طرف تابیده ماه و کوکبی   گفت الله کس ندیده این چنین هیجده خورشید، یک شب بر زمین   این زنان مو پریشان کیستند گوئیا از جنس انسان نیستند   لالۀ حمرا کجا و آبله بازوی حورا کجا و سلسله   چیستند این عقده‌های گوهری یاس‌های کوچک نیلوفری   آمده از طور، موسای دگر در غل و زنجیر، عیسای دگر   سر به نوک نیزه می‌گوید سخن یا سر یحیی است پیش روی من   گشته نیلی ماهِ روی کودکی بسته دست نونهال کوچکی   طفل دیگر بسته با معبود عهد یا سر عیسی جدا گشته به مهد   کرد نصرانی نزول از بام دیر گرد سرها روح او سرگرم سیر   دیده بر شمع ولایت دوخته چون پر پروانه جانش سوخته   راهب پیر و سر خونین شاه رازها گفتند با هم با نگاه   شد فراق عاشق و معشوق طی این به پای نیزه او بالای نی   ناگهان زد بانگ بر فوج سپاه کای جنایت پیشگان رو سیاه   کیست این سر؟ کاین چنین خواند فصیح وای من، داوود باشد یا مسیح؟   یا شده ایجاد صفین دگر؟ گشته قرآن بر سر نی جلوه‌گر   پاسخش گفتند مقصود تو چیست؟ این سر خونین، سر یک خارجی است   کرده سر پیچی ز فرمان امیر خود شهید و عترتش گشته اسیر   بود هفتاد و دو داغش بر جگر تشنه لب از او جدا کردیم سر   لرزه بر هفت آسمان انداختیم اسب‌ها را بر تن او تاختیم   شعله‌ها از هر طرف افروختیم خیمه‌هایش را سراسر سوختیم   هر یتیمش از درون خیمه‌گاه برد زیر بوتۀ خاری پناه   ریخت نصرانی به دامن خون دل گشت سرتا پا وجودش مشتعل   برکشید از سینه چون دریا خروش گفت ای دون فطرتان دین فروش   ثروت من هست چندین بدره زر در جوانی ارث بردم از پدر   در بهای این همه سیم و زرم امشب این سر را امانت می‌برم   می‌کنم تا صبح با او گفتگو کز دهانش بشنوم سری مگو   شمر را چون دیده بر زر اوفتاد عشق سیمش باز در سر اوفتاد   داد، سر را و ز راهب زر گرفت راهب آن سر را چون جان در بر گرفت   برد سوی دیر سر را با شتاب کرد ناگه هاتفی او را خطاب   راهب از اسرار، آگه نیستی هیچ دانی میزبان کیستی؟   میهمانت میزبان عالم است هر چه گیری احترامش را کم است   این که لب‌هایش به هم خشکیده است بحر رحمت از دمش جوشیده است   اینکه زخمش را شمردن مشکل است زخم هفتاد و دو داغش بر دل است   گوش شو کآوای جانان بشنوی از دهانش صوت قرآن بشنوی   گرد ره با اشک، از این سر بشنوی با گلاب و مشک، خاکستر بشوی   برد راهب عاقبت سر را به دیر تا خدا در دیر خود می‌کرد سیر   شد چراغ دیر آن سر تا سحر دیگر این جا دیر راهب بود و سر   خشت خشت دیر را بود این سلام کای چراغ دیر و مطبخ السلام @nohe_sonnati