eitaa logo
نوحه سرایان سنتی مشهد مقدس
10.2هزار دنبال‌کننده
342 عکس
7 ویدیو
1.8هزار فایل
ارائه دهنده: نوحه_ذکر_دم بازاری_پاره دم_اشعار_سرود مدیریت: رئوف (مشهدالرضا ع) ۰٩٣٨٣۰٧۰۰٣٢ ارتباط با ادمین @A_Rauof
مشاهده در ایتا
دانلود
قلم به دست گرفتم دوباره بنویسم نهاد عشق شدم تا گزاره بنویسم حروف شمسی خود با ستاره بنویسم توان گرفته‌ام از یک عصاره بنویسم عصاره‌ای که رسید و زمین به آب رسید عصاره‌ای که چکید و شراب ناب رسید در آن زمان که بشر محو بت‌پرستی بود تمام فرصتشان صرف عیش و مستی بود بقای نسل به ‌تدریج رو به پستی بود بنای بتکده‌ها حُکم چیره‌دستی بود تمام نور رسید و جهان چراغان شد رسید و یک‌شبه یک طایفه مسلمان شد به ‌گوش باش خداوندگار گمراهی رسیده‌است سحر در پسِ شبِ واهی وزیده است نسیم خوش سحرگاهی به سوی چاهِ عدم تا ابد بشو راهی خبر رسیده که موسی به نیل آمده است خبر رسیده دوباره خلیل آمده است خدا به خلقت زیبای خود نمک پاشید به خلق جاذبۀ روی عشق می‌نازید خجالت از نَفَس سرد ماه می‌بارید به پشت ابر تکامل روانه شد خورشید خدا به چهرۀ او دین راستین می گفت به آفرینش خود، باز آفرین می گفت به سردی نَفَس آدمی حرارت داد زمین خشکِ هوس‌باز را طراوت داد به ذات گمشدۀ عاشقی کرامت داد به مادّیّت این خاک، معنویّت داد برای کسب شرابش زمین سبو می شد جهان به یُمن قدم‌هاش، زیر و رو می شد دو قطره اشک محمد، دو سال باران بود رسول می‌شود از بس به فکر انسان بود شکست خوردۀ این روزگار، شیطان بود و جبرئیل زِ عرش خدا رجزخوان بود دوباره بر همه حجت، تمام خواهد شد چرا که حضرت احمد، امام خواهد شد @nohe_sonnati
می‌بارد از بهشت دگرگون بهارها بر دامن تمامی دل بی قرارها می‌بارد آن که بارش رحمت به دست اوست در خشک سال عاطفه چون چشمه‌سارها پیغمبرانه در دل صحرا قدم گذاشت رونق گرفت با نفسش کوهسارها آمد خلیل بت شکن از خیمه‌گاه صبح تا بشکند غرور یمین و یسارها آتش به جان چین و سمرقند تا گذاشت کسری شکست آینه در گیر و دارها ظلمت شکست و تشنه ی نوری شگرف شد لبخند صبح قسمت لیل و نهارها نوری دمید و هاله ی غم اعتکاف کرد در قبله گاه باور چشم انتظارها نوری که از فروغ رخش محو گشته‌اند خورشید و ماه با همه آیینه دارها نور «محمّد» است که اعجاز می‌کند در خلوت تمامی شب زنده دارها @nohe_sonnati
می بنوش از پیاله‌ی توحید سجده‌ای کن حواله‌ی توحید می‌رسد از سلاله‌ی توحید آن که در عرش احمدش خوانند در زمین هم محمدش خوانند آمنه ماهتاب آورده گوهری ناب‌ِناب آورده طفل نَه، آفتاب آورده هدیه‌ای از خداست این کودک خاتم‌الانبیاست این کودک معنی لفظ آبرو آمد صاحب تاج تُنفِقوا آمد طاق کسری بِلرزِ او آمد تیری از او به چشم شیطان رفت ابرهه زیر سنگ باران رفت او امینِ خدا‌ و مخلوق است از وجودش وجود مرزوق است تشنه کام زلالش عیّوق است غضب او حمیم می‌سازد یک‌نگاهش کلیم می‌سازد کعبه حرمت گرفت با احمد دین اصالت گرفت با احمد وحی قوت گرفت با احمد پیکر شرع را نبی جان است کلماتش تمام قرآن است مجلس‌آراست همچو گل اخلاق بین خلق و خداست پل اخلاق مصطفای مکارم‌الاخلاق علّت بعثتش همین بوده‌است صادق‌الوعده و امین بوده‌است مکتب مصطفی، ابوذر‌ساز حُبّ زهراش، حوض‌کوثرساز بی‌تعارف، نبی‌ست حیدرساز بی محمد اگر وجود نبود بی علی هم نبی نبود نبود احمد و حیدرند یک ریشه ذوب وحدانیت خدا‌پیشه جرعه نوش‌اند از یک اندیشه عبد حقّند و مست فاطمه‌اند هر ‌دو ممنون دست فاطمه‌اند دست زهرا کمال پروده چشمه‌ساری زلال پرورده یازده بی‌مثال پرورده کار زهراست عزتی گر هست دین و قرآن و عترتی گر هست @nohe_sonnati
آن شب از موج نور دیدن داشت آسمانی که غرق اَنجُم بود در زمیــن از ترنـّـم بــاران بر لب غنچه ها تبسم بود غــرقِ در نور آسمان امید می درخشیـد مثل آییــنه می گشود از هم و برون می ریخت ((رازهایی که داشت در سینه)) آن شب از لابلای عرش خدا سوده نور بر زمین می ریخت آسمان در نشاط و شور و شعف چلچراغ از ستاره می آویخت فوج فوج ملک به عرض سلام آمدند از سما به سوی زمین تا که بینند عارض احمد آن که نامش بود به عرش آذین خانۀ آمنه سراسر فیض گوئیا خـانـۀ ملائـک بود مصطفی در میانه و همه مست از شمیم گلاب و عنبر و عود حوریان یک طرف همه مبهوت همه محو نگاه دلبر خود پک طرف جبرییل می افکند زیر بالین مصطفی پر خود کودکی کو ز دلبری زده است بند قنداقه اش به دل ها بند انبیا جمله گرد شمع رخش همه پروانه وار می گردند آمد آن گل که در بسیط چمن ((باغ دیباچه ای ز دفتر اوست)) او که در سایه اش رود خورشید ((هودج آفتاب پیکر اوست)) می چکد شبنم تلاوت عشق از لبانش که هست غنچۀ نور در لب پر ز شهد توحیدش چشمه ای هست از شراب طهور آه ای آسمان هستی بخش سـدرة الـمنتـهی افلاکـی تو پر از چشمه های تطهیری ((مثل آیه مقدسی پاکی)) ای سراپا شکوه فیض خدا وی ز رویت عیان بهشت برین تویی آیینه دار رحمت حق ((آسمانی تبار روی زمین)) ای که با یک نگاه کردی تو کار صدها مسیح و ابراهیم ای که مه را به طرفة العینی با سر انگشت خویش کرده دونیم آمدی ای همیشه جاری عشق تا جهان از تو کامیاب شود ای که از هیبت وجودی تو کاخ نوشیروان خراب شود آمدی ای زلال و از یُمنت نهرهای سماوه جوشش کرد آری از معجزات مولد توست آب ساوه اگر فروکش کرد ای که داری به روی شانۀ خود نقش مُهر نبوت ازلی بس بود در مقام و منزلتت که تو را یار با وفاست علی ای امین ای رسول ای احمد ای که کوی تو جنتُ المَأواست بر در باغ عشق تو قفلی ست که کلیدش محبت زهراست وصف ذات و جمال پاکت را به یقین عقل ما نمی داند هر چه هستی فرشته یا آدم هیچ کس جز خدا نمی داند امشب از لطف ای حبیب خدا ای که بالای نور قامت توست التفاتی به آذری ای دوست که نگاهش به دست رحمت توست @nohe_sonnati
به نام قبله ی شاه نجف، به نام نبی منم غلام علی و منم غلام نبی علی و فاطمه، داماد و دخترش هستند چه بیش ازین بنویسیم از مقام نبی نوشته اند سخن گفته در شب معراج خدا به لهجه ی حیدر، به احترام نبی به آن که تهمت هَذیان به او زده لعنت همیشه وحی گره خورده با کلام نبی بگو به دشمن حیدر ، خدا خدا نکند علی علی است مناجات صبح و شام نبی بگو که اشهد انَّ علی ولی الله بگیر هرچه که می خواهی از رسول الله سلام حضرتِ از درک ما، فراترها سلام سایه ی بالا سر ابوذرها به جز تو نیست کسی در جهان علی پرور به جز تو نیست کسی سید پیمبرها تو با علی و خدیجه قیامتی کردید که نیست تا ابدالدهر، کار لشکرها جماعتی که همه دشمنان هم بودند شدند با هنرت خواهر و برادرها هنوز هم که هنوز است نام فاطمه ات نشانده لرزه به جان تمام ابترها بزرگ و کوچک نسلت همیشه سلطانند غلام خانه ی این قوم، تاجدارانند تو نور عالم امکان، تو ماه تابانی تو قبله ای، تو مرادی، تو جان جانانی تو با وفا، تو خدای مکارم اخلاق تو قبله گاهِ تمام مهربانانی به آشنا، به غریبه، به کافر و مؤمن رسیده بخشش و لطفت، تو مثل بارانی تو آن شهنشهِ خاکیِ روزگاری که نه حاجبی به سرایت بُوَد نه دربانی بزرگواری و کارَت عطای بی منت غم دل همگان را نگفته می دانی به یُمنِ مَقدم تو بتکده، مصلا شد زمین ز خواب زمستانیِ خودش پا شد جهان برای همیشه است، آرزومندت شده هواییِ شصت و سه سال لبخندت چه ساده عاشق خود کرده ای دو عالم را یگانه ای و زمانه، ندیده مانندت قسم به جانِ که از اهل آسمان و زمین به جز تو خورده به قرآن خود، خداوندت؟ خدا ز دامن تو دست من جدا نکند خدا رهام نگرداند هرگز از بندت هزار شکر که مدیون صادقت هستم ره نجات به من یاد داده فرزندت همان که خواسته ای شد، مسیر عاشقی ام هزار شکر خدا را امام صادقی ام همیشه بر سر این سفره میهمان هستم همیشه شامل این لطف بی کران هستم نه دلبریست مرا جز نوادگان شما نه جیره خوار و فدائی این و آن هستم بگو چه بهتر ازین خواهم از تو من دیگر به زیر سایه ی زهرای مهربان هستم شنیده ام که تویی عاشق حسینی ها منم همان که رفیق حسینتان هستم به جان فاطمه آقا بیا و کاری کن شوم شهیدِ حسینِ تو تا جوان هستم درین زمانه که دلسوز و تکیه گاهی نیست "به جز حسین مرا ملجاء و پناهی نیست" @nohe_sonnati
می وزد در سینه ها عطر گلستان شما می دمد نور خدا از عمق چشمان شما نوبهاری در دل ماه ربیع الاوّل است خنده زد گل در حضور روی خندان شما یا رسول الله گفتم پَر گرفتم تا خدا شد مدینه مقصد این عبد حیران شما اوج معراج دل ما گنبد خضرای توست می درخشد آفتاب از صبح تابان شما هر دلی که دور شد از تو کویری می شود تشنه ام تا که ببارد باز باران شما هر کسی مهجور ماند از آیه های بندگی زود آدم می شود با صوت قرآن شما حِلم و تقوا و جهاد نفس و ایمان با عمل قطره ای از شرح اقیانوس برهان شما بارها گفتی که جان من فدای فاطمه جان عالم گردد آقاجان به قربان شما عاشقی ایرانی ام از شیعیان حیدرم پیرو سلمانم و عمری مسلمان شما امتداد نور تو در صادق آل عباست در مسیر جعفریم از لطف و احسان شما حاجت ما را به دست شاه مشهد داده ای خاکبوس بچه های توست ایران شما حال و روزم نیست خوب اما مداوا می شوم تا که زانو می زنم در نزد خوبان شما این شب عیدی تفضّل کن برات کربلا کاش می شد در حرم باشم به فرمان شما منتظر هستیم تا مهدی بیاید از حجاز غرق آرامش شود قلب پریشان شما یاابالقاسم ضیاء هر دو عینی خوب من مُنتهای حُسنی و جدّ حسینی خوب من @nohe_sonnati
به پایان نبوت آخرین از راه می آید بر آغاز امامت اولین از راه می آید به رحمت پا به روی خاک دارد آفتابی که به شوکت آسمان را کرده زین از راه می آید جهان مانند انگشتی شد و مکه رکاب آن برای این رکاب امشب نگین از راه می آید نبودش باعث بود جهان بوده ست پس تازه دلیل خلقت این سرزمین از راه می آید نه این که دین بیاید تا که پیغمبر شود تکمیل که امشب بی گمان منجی دین از راه می آید صفت تا قبل از این آقا فقط تا حد برتر بود برای خوب ترها هم ترین از راه می آید بگو هر هفته را از بعد امشب هفته ی رحمت چنان که رحمة للعالمین از راه می آید شب میلاد و ذکر یا علی دل هم نمی داند؛ محمد یا امیرالمؤمنین از راه می آید دل خود را به دستش می سپاریم و یقین داریم امان داریم فردا تا امین از راه می آید @nohe_sonnati
فصلی از نور ورق خورد و زمان روشن شد به زمین آمدی و چشم جهان روشن شد آمدی مونس تنهایی انسان باشی سبب ریزش خیر از لب باران باشی آمدی کینه ز دل های بشر رانده شود مهربانی خدا با تو شناسانده شود تکیه بر شانه ی لبخند تو می داد جهان ماه و خورشید به دنبال نگاهت نگران خاک تا عطر قدم های تو را می بویید باغ در باغ بهشت از نفسش می رویید نشنید از تو کسی زخم زبانت را نه جان خود می دهی و مال امانت را نه و خدا خواست که پایان رسالت باشد خواست بر دوش تو این بار امانت باشد پیک نور است خبر از سحری آورده از عزیزی به حبیبی خبری آورده ایستاده ست خدا محو تماشا "اقرَأ" چشم و گوش اند همه عالم بالا "اقرَأ" تو بخوان ای همه جا صوت دلارایت خوش عالم از عشوه ی شیرین شکرخایت خوش تو بخوان رونق بازار رطب را بشکن گوشه چشمی بکن و شیشه ی شب را بشکن عطر گیسوت گرفته همه ی عالم را آبرو داده به تکریم بنی آدم را حُسنی از یوسف و داوود و مسیحا داری "آن چه خوبان همه دارند تو تنها داری" با خودت جلوه ای از عرش برین آوردی سیزده شاخه ی طوبی به زمین آوردی بولهب ها همه از جذبه ی تو حیرانند "عشق داند که در این دایره سرگردانند" ابر و باد و مه و خورشید و فلک در بندت همگی در به در رایحه ی لبخندت نفست گرم الا کودک چوپان حجاز! آیه در آیه بخوان از تب باران حجاز "بِاسْمِ رَبّک..." بگشا دفتر دانایی را هدیه کن دست خدا این همه زیبایی را "أَنذِر…"ای عشق در این قوم اگر مردی هست چشم در چشم خطر گر که هماوردی هست پس همان ها که زِ چشمان تو سر چرخاندند "ها علی بشر کیف بشر" را خواندند ماه را بر سر دست تو تماشا کردند پشت هم معجزه دیدند و حاشا کردند قصه از وادی عشق است و ندارد پایان چشم این بادیه شور است حذر کن باران! @nohe_sonnati
و آن شب از شميم عطر نامش گلسِتان پر شد تمام خانه از بوی خوش اين ميهمان پر شد شگفتا "يوسفی در کاروان حسن پيدا شد" که از نور جمالش صحن جان عاشقان پر شد گريبان چاک کرد از مقدم او طاق کسرایی زمان خالی شد و درياچه های باستان پر شد سماع لحظه ها از چشم صحرا سرخ می باريد فرشته بس! دگر ميخانه ی پير مغان پر شد خبر دادند سيمرغی ز کوه طور باز آمد که از آوای سرشارش تمام آشيان پر شد چنان مضمون صفت بود آن دو چشمان غزل گونش که تا يک پلک زد ديوان جان شاعران پر شد طواف لاله گرد کعبه ی آيينه ديدن داشت شبی که مکه از نام محمد ناگهان پر شد @nohe_sonnati
نام تو را نبرده مجسم نمی‌شوند پیغمبران، گزیده‌ی عالم نمی‌شوند در خیل انبیا، همه تنها پیمبرند بی‌گفتن از وجود تو، آن هم نمی‌شوند حتی پیمبران اولوالعزم در قیاس هم‌وزن با رسالت خاتم نمی‌شوند صاحب کتاب مردم دنیا چرا ، ولی شرط قبول توبه‌ی آدم نمی‌شوند افلاکـِ بی تو معنی بودن ندارد و منظومه‌های بی تو منظم نمی‌شوند هم بی تو این زمین به تعادل نمی‌رسد هم کوه‌ها بدون تو محکم نمی‌شوند بی تو تمام حی علاهای مأذنه بعد از شهادتین فراهم نمی‌شوند ناگفته‌های سرٌ تو با خالق تو را غیر از علی و فاطمه محرم نمی‌شوند ای آفرینش از تو گرفته است تار و پود ای وسعت مقام تو بی مرز و بی حدود ای کوه‌ها به بردن نام تو در قیام ای رودها به گفتن ذکر تو در قعود ای در اذان مأذنه‌ها زنده تا ابد ای در گلوی هرچه مؤذن پر از سرود برگرد و از دوباره حرایی بیافرین پرشد دوباره عرصه ی تاریخ از یهود آل امیٌه شکل جدیدی به خود گرفت شد کعبه در محاصره‌ی آلی از سعود وقتش رسیده، باز الم یجعلی بخوان شد وقت آن که باز ابابیل‌ها فرود... می بینم این که مردمِ در شعب روسفید می بینم آن که روی ابوجهل ها کبود... یاغی شده است کفر ، زمان مقابله است طوفان شده است و شهر مهیای زلزله است پای صلیب در شب نجران شکسته شد برخیز یا رسول که وقت مباهله است دنیای ظلم یک طرف اسلام یک طرف ناحق و حق همیشه دو سوی معادله است از جزیه و مصالحه دیگر گذشته کار اصلا چه جای حرف چه جای معامله است چرخی بزن به معرکه‌ی ثم نبتهل حالا که انزوای تو را کفر ، یک دله است می‌بینم این که ظلم جهان را گرفته است از ما دوباره تاب و توان را گرفته است دستان استغاثه‌ی ما رو به آسمان حس قنوت، پیر و جوان را گرفته است در استجابت غزلی را که گفته‌اند دست بهار، جان خزان را گرفته است از شام تا یمن پر از الله اکبر و شور علی زمین و زمان را گرفته است آل سعود، شعله ور از بشکه های نفت خون عقیق، دامنشان را گرفته است فریادهای سیصد و چندی سوار سبز از لشکر سیاه، عنان را گرفته است بر بام کعبه نام علی را نوشته و بوی خدا تمام اذان را گرفته است @nohe_sonnati
شهدِ عشقت از ازل در کام دل ها ریخته این محبت را به دلدها حق تعالی ریخته آتشِ آتشکده خاموش گشت و در عوض آتشِ عشق تو در دل ها سراپا ریخته برندارم سر اگر از سجده ی شکرش رواست کاین محبت را خدا در سینه ی ما ریخته زیرِ گامت وقتِ میلادت زمین لرزید سخت پس نبوده بی سبب گر طاقِ کسری ریخته نیست بی علت که ما این گونه از خود بی خودیم دستِ حق در جامِ ما شُربِ طهورا ریخته اول خلقت خدا هنگام خلقِ روی تو نقش رویت را به عشق روی زهرا ریخته دوره ی ظلمت سر آمد شد جمالت جلوه گر مکه از فیض وجودِ پاکِ تو شد مفتخر وعده ی ادیان تحقق یافت و موعود شد سرزمین مکه هم بی تابِ این مولود شد انتظار حق تعالی هم به پایانش رسید بین مخلوق خدا تقدیر، آن چه بود شد مثل خورشیدی دلِ ارض و سما را گرم کرد دلبری آمد که محبوب دلِ معبود شد نور رویش خانه های ظلم را تاریک کرد خانه ی سفیانیان یوم الابد نابود شد دوره ی ظلمت سرآمد تیرگی از یاد رفت حرکت دنیا به سمتِ روشنی مشهود شد دامن بنت وهب شد چشمه ی فیض خدا دشمن فرزند او مغضوب شد مطرود شد آمده تا که شود انگار ختم المرسلین جان دو عالم فدای رحمت للعالمین مکه از روز ازل در بیعت پیغمبر است فاطمه میراث دارِ این زمین تا آخر است مکه هم مثل مدینه خانه ی زهرای ماست کعبه خود مشغول گردیدن به دور مادر است می زند عالم همه فریاد که حقِ با علیست هر که این فریاد را نشنیده تا حالا کر است شک نکن این آرزو آخر محقق می شود حقِّ کعبه یک اذانِ کامل و روشنگر است می رسد روزی که آوایِ مؤذن زاده ها می رسد آن جا به گوش از روز هم روشن تر است بعد از آن بر منبرِ کعبه اذان شیعیان اولش اللّه اکبر آخرش یا حیدر است ملک پیغمبر به دست شیعه افتد زودِ زود یک نفس باقیست تا نابودیِ آل سعود @nohe_sonnati
هوای شهر نسیم پیمبری دارد چقدر عطر گلاب معطری دارد چه عاشقانه ملائک به هم خبر دادند که این پسر قدم عشق پروری دارد امیدوار به فردای بهتری شده ایم زمانه در سر خود فکر بهتری دارد نشسته اند به راهش همه پیمبرها نوشته اند که او قصد دلبری دارد خدا هم عاشق او شد شبیه حسی که پدر همیشه به فرزند آخری دارد خدا سند زده قلب مرا به نام رسول به نام عشق، به نام خدا، به نام رسول بزرگواری و عالیجناب یعنی تو و اوج خلقت انسان ناب یعنی تو نگین خلقت عالم که حضرت زهراست بر این عقیقِ بهشتی رکاب یعنی تو خدا نخواست خودش را نشانمان بدهد وگرنه نور خدا بین قاب یعنی تو خدا رسانده تو را تا به داد ما برسی دمِ خدا، نفس مستجاب یعنی تو همین که دور و برت سایه نیست پس قطعا تو نور باطنی و آفتاب یعنی تو تو نور باطنی و سایه هم نمی خواهی پیمبری، قسم و آیه هم نمی خواهی اویس وار نشستم به شوق آمدنت میان سینه قَرَن‌ را نموده ام وطنت برای دست گرفتن ز امتت کافیست نخی ز تار عبایت، نخی ز پیرهنت بیا برای همه دلبرانه حرف بزن که شهد عشق چکیده ست از دل سخنت تو آیه آیه عسل را به کام ما دادی به غیر عشق نمی ریزد از لب و دهنت شبیه شیشه ی عطری که زیر باران است گلاب ناب چکیده ست از بهار تنت میان عرش عجب رفت و آمدی داری چقدر عطر گلاب محمدی داری نگاه مهر تو انسان نمود انسان را چه عاشقانه مسلمان نمود سلمان را اسیر ظلمت شب بوده ایم تا این که میان چشم تو دیدیم نور قرآن را چقدر رحمت محض است ربناهایت میان دست تو دیدیم راه باران را نگیر از همه ی عاشقان خود دل را بخواه از همه ی عاشقان خود جان را میان اشک و تحیّر چگونه شکر کنیم طلوع نور تو این نعمت فراوان را جهانِ قبل رسول خدا امیر نداشت نگاه سبز کسی این همه اسیر نداشت به عرش می روی از جبرئیل بالاتر به آسمان بروی تا شوی شکوفاتر کلاه از سر هرچه ملائکه افتاد و چشم ها همه در لحظه ی تماشا تر هر آن که رنگ محبت گرفت دریا شد هر آن که رنگ محمد گرفت دریاتر زمان آن شده دست از ترنج بردارند برای آن که ندیدند از تو زیباتر بیا برای همه جان تازه ای بفرست نشان بده که تویی از همه مسیحا تر تو آمدی برسانی به تشنه آب حیات نثار مقدم خیرت چهارده صلوات @nohe_sonnati
به احترام تو امشب ترانه باید گفت هـزار تا غـزل عاشقانـه بایـد گفت برای عرض ارادت مدینه بایـد رفت و یک غزل وسط آستانه بایـد گفت برای منتظرانی که در پی ات هستند ز خال گوشه ی لب ها نشانه باید گفت ولایت تو به مـا تـا قیامتـم باقیست پیمبـری تو را جاودانـه بایـد گفت برای خواندن مدحت اجازه می خواهم برای زنده شدن جان تازه می خواهـم شبی که سـوی خـدا شد نگاه آدم هـا و پـاک شد ز قدومت گنـاه آدم هـا صـدای بال و پری که نوید می بخشـد که می رسد به جهان تکیه گاه آدم هـا و دختـران همگی عاشقانـه خندیدند به روزگـار غـریب و سیـاه آدم هـا قیامتـی شـده بر پـا بـه یُمـن آمدنت چو یوسفی که برون شد ز چاه آدم ها نگیر روی خودت را نقاب لازم نیست تو آمـدی و دگـر آفتـاب لازم نیست شکسته آمـدنت پایــه های کسـری را بیا بهـم بـزن این مبهمـات دنیـا را هـزار سـال دلش شعلـه های آتش بـود تو آمدی که گلستان کنی همه جـا را به احتـرام تـو شیطـان نمی پـرد دیگـر بیا ادامـه بـده معجـزات عیسـی را و "لات"ها همگی یک به یک زمین خوردند به یک اشاره به چرخ آوری تبرها را تو نور کاملی و سایه هم نمی خواهی پیمبری، قسم و آیه هم نمی خواهی تـویی کـه رحمتُ لِلْعالمین شـدی آقا به کارنـامـه ی خلقت نگیـن شدی آقا بـه روزگـار پـر از هرج و مرج جاهل ها بزرگـوار شــدی و امیـن شـدی آقـا نخی ز تار عبایت دخیـل مـردم شـد ببین چگونه تو حبل المتیـن شدی آقا تو مهربانـی و بارانـی و پـر از مِهـری و مقتــدای همـه مؤمنیـن شـدی آقا برای عیدی ما یک مدینه هم کافیست اگر نبود همین سوز سینه هم کافیست @nohe_sonnati
جبرئیلی که از او جلوه‌ی رب می‌ریزد به زمین آمده و نُقل طرب می‌ریزد دارد از نخل خبرهاش رُطب می‌ریزد خنده از لعل لب «بنت وهب» می‌ریزد آمنه! پرچم توحید برافراشته‌ای آفرین! دست مریزاد! که گل کاشته‌ای پیش گهواره‌ی خورشید، قمرها جمع‌اند ملک و حور و پری، جن و بشرها جمع‌اند بعد تو شاید و امّا و اگرها جمع‌اند جلوی بتکده‌ها باز تبرها جمع‌اند ماه و خورشید و فلک مژده به عالم دادند لات و عزّی و هبل، سجده‌کنان افتادند «یوسف مکّه» شدی بس که جمالت زیباست چه قدَر ای پسر آمنه! خالت زیباست رحمت واسعه ای، خلق و خصالت زیباست چه کسی گفته که زشت است بلالت؟! زیباست ای که در دلبری از ما ید طولی داری «آن چه خوبان همه دارند تو تنها داری» هدف خلقتی و «خواجه‌ی لولاک» شدی «انّما» خواندی و از رجس و بدی پاک شدی یکی یک دانه‌ی حق، محور افلاک شدی در جنان صاحب یک باغ پر از تاک شدی ما که از باده‌ی پیغمبری‌ات مدهوشیم فقط از جام تولای تو مِی می‌نوشیم تا تو هستی به دل هیچ کسی غم نرسد از کرمخانه‌ی تو هیچ زمان کم نرسد به مقام تو که درک بنی آدم نرسد پر جبریل به گرد قدمت هم نرسد شب معراج ، تو از عرش فراتر رفتی به ملاقات علی ـ ساقی کوثر ـ رفتی آمدی امر نمایی که امیر است علی ولی الله وَ مولای غدیر است علی اوج فتنه بشود باز بصیر است علی صاحب تیغ دو دم، شیر دلیر است علی چه بلایی به سر اهل هنر آورده ذوالفقارش که دمار از همه در آورده «اوّل ما خلق الله» فقط نور تو بود حامل وحی خدا خادم و مأمور تو بود یکی از معجزه ها سبحه ی انگور تو بود دوستی علی و فاطمه منشور تو بود ما گرفتار تو و دختر و داماد توایم تا قیامت همگی نوکر اولاد توایم پشت تو فاطمه و حضرت حیدر ماندند اهل نجران، همه در کار شما در ماندند نسل تو سبز و حسودان تو ابتر ماندند نوه‌هایت همگی سیّد و سرور ماندند ای پیمبر چه نیازی به پسرها داری؟ صاحب کوثری و حضرت زهرا داری ای عبای نبوَی! پنج تنت را عشق است ای اولوالعزم! علی ـ بت شکنت ـ را عشق است یاس خوشبو و حسین و حسنت را عشق است می نویسم که اویس قرنت را عشق است بُرده هوش از سر ما عطر اویس قرنی حرف من حرف اویس است: تو در قلب منی زندگی تو که انواع بلاها را داشت با وجودی که ابوجهل سر دعوا داشت خم به ابروت نیامد، لب تو نجوا داشت صبرت ایّوب نبی را به تعجّب وا داشت بُت پرستی که برای تو رجز می‌خواند به خدا مال زدن نیست خودش می‌داند ای که در شدّت غم «چهره‌ی بازی» داری چون مسیحا چه دم روح‌نوازی داری تا که چون شیر خدا شیر حجازی داری به فلانی و فلانی چه نیازی داری؟! کوری چشم حسودان زمین خورده و پست افتخار تو همین بس که کلامت وحی است عشق تو عاشق بی‌تاب عمل می‌آرد قمر روی تو مهتاب عمل می‌آرد خم ابروی تو محراب عمل می‌آرد خاک پای تو زر ناب عمل می‌آرد همه‌ی عشق من این است مسلمان توام عجمی زاده و همشهری سلمان توام @nohe_sonnati
به روی خلقِ خدا از وفا تبسم کن! چو باغ بر رخِ اهل صفا تبسم کن! اگر خدای پرستی! به روی دشمن و دوست همیشه چون گلِ باغِ وفا تبسم کن! به کبریاست نگاهت اگر در این وادی به کِبر روی° مکن! بی ریا تبسم کن! به دام محنت و رنج و بلا چو افتادی بیا به چهره ی رنج و بلا تبسم کن! برآمد از افقِ اعتدال، ماه ربیع به روی این مه فرّخ لقا تبسم کن! درید پرده ی شب را فروغ صبحِ امید رسید فخر همه انبیا تبسم کن! به پاس حرمت میلادِ با شکوهِ نبی بهار گونه به باغ ولا تبسم کن! کنون که لب به تبسم گشوده گل° در باغ تو هم به رویِ رسول خدا تبسم کن! درِ امید به روی جهانیان شد باز مرو به حسرت از این در، بیا تبسم کن! به شادمانی میلاد مصطفی ای دوست بخوان سرود دل انگیز یا تبسم کن! به یُمنِ مَقدمِ فرخنده ی رسول خدا کنون که گشته ای از غم رها تبسم کن! @nohe_sonnati
باید تو را بالاتر از بالا صدا کرد باید تو را والای بی همتا صدا کرد ای رحمه للعالمینِ ما محمد ای بی کران باید تو را دریا صدا کرد ثبت است بر طاق فلک نام بلندت مثل خدا باید تو را یکتا صدا کرد ما حلقه بر گوشیم پس یعنی همیشه مولای من باید تو را مولا صدا کرد نام تو نقش خاتم پیغمبران بود باید تو را یس، تو را طه صدا کرد از بین لب هایت هزاران ماه بارید هر بار زهرایت تو را بابا صدا کرد بر موج غم نوح نبی، موسی به دریا نام تو را وقت عروج عیسی صدا کرد نام تو حلال تمام مشکلات است راه نجات مؤمنین و مؤمنات است از جمله ی پیغمبران سر می شوی تو یعنی که از خلقت فراتر می شوی تو تو خاتم پیغمبرانی یا محمد با حاصل آن ها برابر می شوی تو وقتی خدا زهرا به تو بخشید یعنی سر رشته ی آیات کوثر می شوی تو «معراج تازه ابتدای راهتان است» بین حرا وقتی پیمبر می شوی تو در کوچه های قلب ما با خنده هایت پرواز تا خورشید را پر می شوی تو آقا هنوز عطرت میان شهر جاری است با سیب زهرایی معطر می شوی تو جان تو و جان علی نفسی است واحد وقتی که با حیدر برادر می شوی تو نام علی وقتی که از نامت جدا نیست گاهی محمد را علی گفتن خطا نیست همتایت ای والای بی همتا علی بود مولای مولا تو، به ما مولا علی بود بالاتر از بالاتر از بالا تو بودی بالاتر از بالاتر از بالا علی بود زیباتر از زیباتر از زیبا تو بودی زیباتر از زیباتر از زیبا علی بود ما از لب حق گوی تو این را شنیدیم چرخیده حق دور علی، هر جا علی بود این نور را بعد از تو حتی کور هم دید حق با علی حق با علی حق با علی بود وقت جدایی در شب معراج حتی ذکر خدا هم با رسولش یا علی بود در چین پیشانیت غم پیدا نمی شد در لشکر تو یا محمد، تا علی بود شکر خدا نام علی ذکر لب ماست عشق علی و فاطمه نان شب ماست عشق تو در جان علی، در جان زهراست عشق تو ایمان علی، ایمان زهراست ای سر لولا بین لبخند تو مستور مستور لبخند تو در رضوان زهراست نور خدا جاریست در پیشانی تو روی تو بدر کامل تابان زهراست یک قطره از آب وضویت را گرفتیم دیدیم آری، کوثر قرآن زهراست خیلی گرفتارم ولی این بار را هم آقا قبولم کن، بگو مهمان زهراست وقتی شما مهمان زهرایید یعنی امید عالم سفره ی احسان زهراست قبر شهید بی پلاک خفته در رمل پائین پای تربت پنهان زهراست باید که بر بالای هر منبر بگوئیم تو یادمان دادی به او مادر بگوئیم @nohe_sonnati
همه ی حرف های من با تو آبرو، اعتبار دنیا تو نور، خورشید، بندگی، توحید همه تفسیر می شود با تو گرد پایت به شانه ی جبریل یعنی از عرش آن چه اعلی، تو جای پای تو آسمان روئید رد شدی از مسیر هر جا تو بالمان سوخت، خاک نشین شدیم نرسیدیم آخرش تا تو و به جایی نمی رسیم آقا تا نگیری تو دستمان را ... تو کاش دستی به دستمان بدهی آسمان را به ما نشان بدهی نور توحید را به ما دادی تو به دل های ما صفا دادی ما شدیم اهل صبر، اهل ولا بعد هر وعده غم، بلا دادی به غریبان جمع یکباره رزق ما را جدا جدا دادی دست ما را به فاطمه دادی دست ما را به آشنا دادی حس نابی که شاعران دارند هرچه داریم را شما دادی با علی آشنایمان کردی بعد هم منصب گدا دادی با نگاه تو انتخاب شدیم که گدای ابوتراب شدیم لطف داری شما به نوکر هم خوب و بد را خریده ای در هم مست جام شما شدیم-و بعد مست جام طهور کوثر هم رحمت آوردی و به ما گفتی رحمتی از خداست دختر هم پادشاهی که می نشینی با هر غلام و فقیر و نوکر هم در جمالت ملاحتی جاری... بود این گونه تا به آخر هم جان ماها چه ارزشی دارد می گذاریم پای تو سر هم تو دلیل وجود ماهایی آبروی تمام دنیایی مکه را اعتبار دادی تو نعمت بی شمار دادی تو به نفس های مرده ی این شهر عطر و بوی بهار دادی تو آمدی نقل حسن یوسف را بعد عمری کنار دادی تو ابتدا بی قرارمان کردی بعد ما را قرار دادی تو و علی را نه خم، همان اول سر جایش قرار دادی تو چون علی روی شانه ات رفته شیعه را اقتدار دادی تو دین تو کامل از ولایت شد شیعه بعد از شما هدایت شد @nohe_sonnati
از کتاب وصف تو یک حرف هر کس خوانده باشد از سر حیرت دهانش چون حرا وا مانده باشد هر کسی از سجده بر نورت تمرد کرد، رد شد عدل حق است این که شیطان را ز عرشش رانده باشد هر سری در ارتش علم تو باید پا بکوبد خواه او سرباز باشد خواه او فرمانده باشد جز برای مرتضی افلاک در خاطر ندارد حکم تو خورشید را از راه، برگردانده باشد بیت تو صُنع خداوند است پس جا دارد آقا این که عزرائیل پشت در معطل مانده باشد آتشی بر پا کنی قبل از قیامت تا که در آن نامه‌ی اعمال ما را دخترت سوزانده باشد @nohe_sonnati
عشق تو در تمامیِ عالم زبانزد است بی‌عشق، حال و روز زمین و زمان بد است فرقی ندارد از چه نژاد و چه فرقه‌ایم با عشق تو همیشه دل ما مؤید است جاری‌ست سُکر واعتَصِمُوا... لا تَفَرَّقُوا... بعد از تو این جنون دمادم که ممتد است... ای زندگیِ ما همه حال و هوای تو! حال تو مبدأ است و هوای تو مقصد است... مانده‌ست رَدِّ پای تو بین زمین و عرش باران بوسه‌هاست که در رفت و آمد است دل را سپرده‌ایم به عشقش که قرن‌هاست بنیان‌گذار وحدت دل‌ها محمد است @nohe_sonnati
و آن شب از شميم عطر نامش گلستان پر شد تمام خانه از بوی خوش اين ميهمان پر شد شگفتا "يوسفي در کاروان حسن پيدا شد" که از نور جمالش صحن جان عاشقان پر شد گريبان چاک کرد از مقدم او طاق کسرايی زمان خالی شد و درياچه های باستان پر شد سماع لحظه ها از چشم صحرا سرخ می باريد فرشته بس! دگر ميخانه پير مغان پر شد خبر دادند سيمرغی ز کوه طور باز آمد که از آوای سرشارش تمام آشيان پر شد چنان مضمون صفت بود آن دو چشمان غزل گونش که تا يک پلک زد ديوان جان شاعران پر شد طواف لاله گرد کعبه آئينه ی ديدن داشت شبی که مکه از نام محمد ناگهان پر شد @nohe_sonnati
دوبیتی امروز دلِ خلقِ دو عالم شاد است ویرانه ی دل های خراب، آباد است بر آمنه دختر وَهَب باد درود کو راحت جان انس و جان را زاده است ▪️ امروز درِ رحمت حق بسته مباد! ذکر صلوات غیر پیوسته مباد! روزی که محمد و علی خوشنودند در عالم ایجاد دلی خسته مباد! ▪️ وقتی که محمد به جهان پای نهاد بر خاک نهاد دست و در سجده فتاد برداشت به سوی آسمان دست دعا پیوسته نمود حی سبحان را یاد @nohe_sonnati
خط به خط احبار در تورات، سرگردان تو راهبان‌ هر واژه در انجیل، بی سامان تو ای اشارت های موسی! یک جهان دیوانه ات ای بشارت های عیسی! یک جهان حیران تو در کمال اشتیاق انجیل و تورات و زبور آمدند اینک به استقبال از قرآن تو نام تو اشک است روی گونه ی اهل کتاب آتش شوق است در جان و دل سلمان تو در پریشان‌حالیِ این سجده های شب‌زده آفتاب جاودان، پیشانیِ تابان تو جان به لب شد این کویر تشنه از سوز عطش کاش دریایی شود از جاریِ باران تو یا اباالقاسم! دل ما خانه ی مهر علی است ای رسول مهربانی! جان ما و جان تو... @nohe_sonnati
ای شرم لطف بی حد تو بر جبین عشق خال و خط تو مبدا حسن و قرین عشق در پیچ و تاب گیسوی تو شاه‌راه حسن در بند آستین تو حبل‌المتین عشق در کنج اعتکاف تو پنهان مرور رنج در قلب آیه های تو پیدا طنین عشق شمس و قمر، نهان شده تحت کسای تو روح الامین به لطف تو شد همنشین عشق طومار نانوشته‌ی حق را تو خاتمی نامت چه خوش نشسته به جان نگین عشق @nohe_sonnati
حدّ مدحِ تو برتر از قلم است، قلم از عجزِ خویش گشته خجل که خدا مدح کرده است تو را، شده قرآن به مدح تو نازل تو زلالی زلال تر از آب، تو لطیفی لطیف تر از گُل نیست فرشی مناسب قدمت، زیر پایت مگر بریزم دل تویی آن بنده ی خدای نما، تویی آن جلوه ی نخستینش که رسیدی به قاب قوسین و نیست بین تو و خدا حائل ابتدای رسالتت "اقرا"، انتها و کمال آن "بلّغ" که بدون ولایت حیدر، نرسد بارِ دین به سرمنزل @nohe_sonnati
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد دل رمیده ما را انیس و مونس شد نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد به صدر مصطبه ام می نشاند اکنون دوست گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد طربسرای محبت کنون شود معمور که طاق ابروی یار منش مهندس شد لب از ترشح می پاک کن برای خدا که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد کرشمه تو شرابی به عارفان پیمود که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد چو زر عزیز وجودست شعر من آری قبول دولتیان کیمیای این مس شد خیال آب خضر بست و جام کیخسرو به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد ز راه میکده یاران عنان بگردانید چرا که حافظ از این راه برفت و مفلس شد @nohe_sonnati