eitaa logo
نو+جوان
33.8هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
2.1هزار ویدیو
190 فایل
🌐 رسانه اختصاصی نوجوانان و دانش آموزان سایت Khamenei.ir 📭 ارتباط با نو+جوان @Alo_Nojavan ✅ سایت👇 🔗 Nojavan.Khamenei.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
😳 کتاب رو زیر سِرُم تموم کردم 📬 برخی نظرات ارسالی مخاطبان به نو+جوان را اینجا ببینید👇 🔻کوثر: من به شخصه معمولا حوصله نمیکنم متن بیانات آقا رو کامل بخونم. اما اگر شما لطف کنید و اشاره به بیانات آقا رو در این متن ها تون بیشتر کنید افراد کم حوصله ای مثل من در عین شریک شدن در شور حاضران از مطالب آقا هم بیشتر بهره مند میشن. 🔻 سمیه: باخوندن تک تک کلمات احساس میکردم که واقعا توی اون دیدار حضور داشتم. ا🔻 میشه منو راهنمایی کنید، من امسال پرستاری قبول شدم ولی زیاد علاقه ای ندارم به نظر شما یه پرستار چه کمکی میتونه بکنه واقعا؟ 🔻م.م: انقدر از کتاب خون دلی که لعل شد مطلب گذاشتید که از کتابخونه امانت گرفتمشو و هفته پیش زیر سرم تمومش کردم... انقدر جذاب بود ک تابیمارستانم بردمش 😅 ا🔻 به آقا سلام ما رو برسونید و اینکه ما خیلی به دعاشون محتاجیم 🔻بنیامین: چگونه ما مثل شهدا شویم و چگونه با شهدا رفیق شویم و انس بگیریم؟ 🔻زهرا: ببخشید یه خورده بیشتر راجب تهذیب نفس توضیح میدین؟ فرقش با تزکیه نفس چیه؟ 🔻امیرحسین: بی زحمت سرود هایی که پیش اقا می خونند رو تو کانال بزارید هم متن و هم صوت که بتونیم توی اردو ها با نوجوون ها بخونیم. 🔻ف.ن: شما بیش از 25000نفر دنبال کننده در سروش دارید اما هردفعه که من به شما پیام میدم با دقت و حوصله مطالعه میکنید و جوابم رو میدید. و مطمئن باشید این رفتار شماست که باعث دلگرمی نووجونا میشه. 📨 شما هم نظرات خود را از طریق @Alo_Nojavan برای ما بفرستید! ➖➖➖➖➖➖➖ 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_khamenei
⚔️ #احکام | اختلاف افکنی! ☝️یکی از دوست هام حرف‌هایی میزنه که باعث اختلاف بین شیعه و سنی میشه؛ حکم این کارش چیه؟ ✅ در نو+جوان بر اساس فتاوای آیت الله خامنه ای، به سوالات پرتکرار احکام شما که از طریق @alo_nojavan برای ما بفرستید پاسخ خواهیم داد... 💫 رسانه اختصاصی نوجوانان سایت Khamenei.ir👇 🌱 @Nojavan_Khamenei
💡 #خواندنی | ماجرای نامگذاری #هفته_وحدت 🗡 از همان روزهای اولِ تبعید، آقای خامنه‌ای با جریانی مواجه شد که کارشان، دمیدن بر اختلافات مذهبی منطقه بود. پول می گرفتند و کارهایی می‌کردند تا سُنی را پیش شیعه منفور کنند و شیعه را پیش سنی. ..آقای خامنه‌ای برای مقابله با دسیسه‌های تفرقه‌افکنان، ابتدا راهِ دوستی با علمای اهل‌سنت منطقه را در پیش گرفت و برای مولوی‌های منطقه، پیام اتحاد فرستاد. ..بعد، کار از پیام و مکاتبه فراتر رفت. آقای خامنه‌ای به دیدار مولوی‌ها می‌رفت و آنها به مهمانیِ این روحانیِ تبعیدی می آمدند. . 🔶..قدم بعدی، عملی‌کردن پیشنهادی بکر و وحدت آفرین در راستای زدودن اختلافات بود؛ پیشنهاد نام‌گذاریِ هفته‌ای به نام «هفتۀ وحدت» و برگزاری جشن‌هایی به مناسبت میلاد حضرت رسول. «قبل از انقلاب، اولین بار این هفتۀ وحدتی را که امروز معمول شده، ما در ایرانشهر راه انداختیم. ایام ربیع‌الاول شد. من به مسجد نور، مسجدِ رفیق قدیمی، آقای مولوی قمرالدین رفتم و به ایشان گفتم روز دوازدهم، روایت شماست؛ روز هفدهم، روایت ماست. بین اینها فاصلۀ کمی است؛ بیایید از دوازدهم تا هفدهم را جشن بگیریم. و من به عنوان حسن نیت، روز دوازدهم را در مسجد آل‌رسول جشن می‌گیرم و همین کار را هم کردم.» 📚کتاب برتبعید 📖صفحۀ ۱۶۳ و ۱۶۴ 💫 آیت الله سیدعلی خامنه ای و نوجوانان ایران اسلامی 🌱 @Nojavan_Khamenei
🚀 #گپ_و_گفت | قصه ناگفته پدر 📄 بازنشر به مناسبت سالگرد شهادت شهید حسن طهرانی مقدم ⚙️ «از شغل پدر چه می‌دانستی؟» منتظر پاسخی مفصلم، اما یکه می‌خورم از جواب: «هیچ». ❗️«پدر هرگز از کارش در خانه حرفی نمی‌زد. من نه موشک می‌شناختم، نه اصلاً می‌دانستم چیست و نه می‌دانستم پدرم کجا کار می‌کند» ☢️ نمی‌توانم تعجبم را پنهان کنم. می‌گویم: «پس تو نمی‌دانستی دختر پدر موشکی ایرانی؟» سرش را به علامت نفی تکان می‌دهد. 🗯 «پس کی فهمیدی؟» «چندروز بعد از شهادتش. وقتی تلویزیون، چندمستند و خبر نشان داد و مدام از موشک گفت، آرام‌آرام زمزمه‌های اطرافیان و خبرها را کنار هم گذاشتم و در عالم بچگی، فهمیدم پدرم موشک می‌ساخته». 🎙 متن کامل مصاحبه نو+جوان با زهرا، دختر شهید حسن طهرانی مقدم را در سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان بخوانید👇 🌐 http://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=14770
✌️ در خط مقدم پیروزیم 🚀 سه ویژگی مهم شهید حسن طهرانی مقدم از زبان آقا ❤️ شهیدی که آقا درباره‌اش فرمودند: 👌 «تاکنون هر قولی را که حاج حسن آقا به ما داد، وفا کرد.» 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_khamenei
❗️ پای پیامبر (ص) شبیه چیست؟ 🔆 خیلی ها جمع شده بودند تا از حضور ایشان استفاده کنند. پیامبر هم در مسجد نشسته بودند و یاران، اطراف ایشان حلقه زده بودند و به گفت و گو با ایشان مشغول بودند. 🌀 پس از مدتی نشستن، پیامبر یک پای خود را برای رفع خستگی دراز میکنند. اصحاب منتظر ادامه گفت و گو هستند که با سوالی از طرف پیامبر رو به رو می‌شوند. ❓پیامبر اکرم از حضار می‌پرسند: به نظر شما این پای من شبیه چیست؟ حاضران در مجلس هر کدام چیزی می‌گویند و هر یک پا را به چیزی تشبیه می‌کنند. یکی میگوید شبیه ستون‌های آسمان است، دیگری میگوید شبیه پایه‌های خلقت است و هر کس تشبیهی که به ذهنش می‌رسد را بیان می‌کند و سعی میکنند پاسخی حکیمانه بدهند... 😊 چون خستگی، از پای آن حضرت رفع شد، لبخندی زدند و پای خود را جمع کردند، سپس اشاره به آن یکی پایشان کرده و فرمودند: این پا، شبیه این پای دیگر من است! 🤓 🔰برگرفته از کتاب داستان راستان 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_Khamenei
♨️ 💥 آن قدر مهم است که باید میلی‌متر به میلی‌مترش را دریابیم 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_Khamenei
🌻 پیامبر | 📜 قسمت اول 🌀 دربار بزرگ امپراطوری ساسانی شلوغ و پر رفت و آمد بود. همه آمده بودند... 📌 داستانی برگرفته از کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن 🤓 #مطالعه_میلیمتری 💫 آیت الله سیدعلی خامنه‌ای و نوجوانان ایران اسلامی 🌱 @Nojavan_Khamenei
🕊 | تو آزادی! 🙂 یکی از روزها در سلّول با دو نفر از همسلّولی‌ها نشسته بودم. یکی از آنها فردی روحانی بود که قبلاً از او یاد کردم، و دیگری نیز از مجاهدان مخلص بود و من قبلاً از او یاد کرده بودم و گفته بودم که او نواده‌ی مرحوم شاه‌آبادی بود و در جنگ تحمیلی هم به شهادت رسید. مأمور طبق معمول آمد و گفت: ـ علی کیست؟ ـ من علی هستم. ـ علیِ چی؟ ـ علیِ خامنه‌ای. ـ سر و صورتت را بپوشان و دنبال من بیا. مرا به اتاق کاوه برد. به محض آنکه چشمش به من افتاد، گفت: ـ شما آزاد هستی! 😳 خیلی تعجّب کردم. در حالی که آنچه را از رئیس بازجوها شنیده بودم، باورم نمیشد، از اتاق او بیرون آمدم. چون پوششی بر چهره نداشتم، برای نخستین بار راهروی زندان را میدیدم. این بار به من اجازه داده شد از اتاق بازجو بدون پوشاندن سر و صورت بیرون بیایم. 🤔 هر کس بعداً خبر آزاد شدن مرا شنید، دچار تعجّب شد و اوّلین سؤالش این بود: چرا شما را آزاد کردند؟! و من فوراً پاسخ میدادم: به مقامات زندان اعتراض کنید! 👀 اوّل به سلّول رفتم و دیدم یکی از دو هم‌سلّولی در آنجا هست و دیگری برای کاری بیرون رفته. از آزادی من خوشحال شد. با او خداحافظی کردم. سپس مرا به اتاق لباسها بردند. این همان اتاقی است که هنگام ورود به زندان، لباسهایمان را در آن بیرون آوردیم و تا آن موقع همان جا مانده بود. نزدیک غروب بود و هوا هنوز گرم. آزادی من مقارن با اواخر تابستان بود، در حالی که لباسهایم زمستانی بود؛ چون در زمستان بازداشت شده بودم.
نو+جوان
🕊 #ماجرا | تو آزادی! 🙂 یکی از روزها در سلّول با دو نفر از همسلّولی‌ها نشسته بودم. یکی از آنها فردی
😌 قبا و عبا و عمّامه را پوشیدم. از درِ ورودی زندان بیرون رفتم. همه چیز تازگی داشت. هرچه میدیدم، جالب بود: مردم، ... راه رفتن بدون نگهبان، ... چراغهایی که پس از عادت به تاریکی طولانی، اکنون چشمهایم را می‌آزردند. 💤 من در زندان همواره صحنه‌ی آزاد شدن خودم را در خواب میدیدم؛ مثل سایر زندانیان که آنچه را دلشان آرزو میکند، در خواب می‌بینند. ولی آیا این هم باز خواب و رؤیا است؟ 💣 به سمت «توپخانه» رفتم که نزدیک زندان است. مقدار کمی هم پول با خود داشتم. احساس گرسنگی کردم، لذا مقداری غذا خریدم و خوردم؛ بدون آنکه فکر کنم شخصی مانند من باید مقیّد باشد و در کوچه و خیابان چیزی نخورد. بعد به منزل دکتر بهشتی تلفن کردم. نمیتوانست باور کند: ... این شمایید؟ بیرون آمده‌اید؟ چگونه شما را آزاد کردند؟ سپس گفت: من مشتاقانه منتظر شمایم. به خانه‌ی آقای بهشتی رفتم. برادرْ شفیق هم آنجا بود. وقتی تلفن کردم، میخواسته از خانه‌ی آقای بهشتی خارج شود، ولی مانده بود تا مرا ببیند. 😳 نخستین چیزی که در قیافه‌ی من توجّه آنها را جلب کرد، صورت تراشیده‌ی من بود. تعجّب کردند. گفتم: تراشیدند، ولی دوباره مانند اوّلش خواهد شد! ساعتی آنجا ماندم. بعد مبلغی پول گرفتم و به منزل برادر بزرگترم که ساکن تهران بود، رفتم. از آنجا با مشهد تماس گرفتم، بعد هم به مشهد رفتم. 😔 افراد خانواده بعداً از رنجها و گرفتاریها و نومیدیهای خود در مدّت حبس من، چیزهای عجیبی برایم تعریف کردند. همسرم برایم نقل کرد که مادرش پسرم مجتبی را ـ که در آن زمان کودکی بود سرشار از معصومیّت و بیگناهی و پاکی و سلامت روحی و عشق و عاطفه و پایبندی به برخی عبادات ـ به حرم ثامن‌الائمّه حضرت رضا (علیه‌السّلام) می‌برده و به او می‌گفته: به وسیله‌ی امام رضا به خدای متعال متوسّل شو و از خدا بخواه که پدرت را از زندان آزاد کند. کودک، معصومانه رو به امام (علیه‌السّلام) می‌کرده و به او توسّل می‌جسته. یک شب دیگر مجتبی با مادر‌بزرگش به حرم رفته و صحنه تکرار شده؛ امّا این بار نشانه‌های تأثّری شدید در مجتبی ظاهر گردیده، گریه و زاری کرده و با لحنی که حاکی از لبریز شدن کاسه‌ی صبر کودک و سوز و درد شدید او بوده، با امام رضا گفت‌و‌گو کرده. او مثل کسی که در برابر امام ایستاده، با امام گفت‌و‌گو میکرده و بشدّت اشک میریخته؛ به حدّی که مادر‌بزرگش از کرده‌ی خود پشیمان شده و تصمیم گرفته که دیگر این کار را از مجتبی نخواهد. 🔰 🔰 بخشی از خاطرات دوران جوانی و مبارزات آقا به نقل از کتاب «خون دلی که لعل شد» 💫 رسانه اختصاصی نوجوانان سایت Khamenei.ir 👇 🌱 @Nojavan_khamenei
9.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #تماشایی | نعمت وحدت ⁉️ در مورد وحدت زیاد شنیده‌ایم اما اصلا وحدت یعنی چه؟! #هفته_وحدت 💫 آیت الله سیدعلی خامنه‌ای و نوجوانان ایران اسلامی 🌱 @Nojavan_Khamenei
♻️ جمع کردن هیزم با من 🐫 شاید در مسیر برگشتن از یک سفر طولانی باشد یا روزهای اول یک سفر، هرچه که بود همه حسابی خسته بودند و قرار شد در محل مناسبی استراحت کنند. ❗️به محض اینکه حیوانات شان را در محل مناسب پارک کردند!! عده ای رفتند به دنبال آنکه هرچه سریع تر بساط غذا را فراهم کنند. یكی از اصحاب گفت: سر بریدن گوسفند با من. یکی گفت: كندن پوست آن با من. سومی: پختن گوشت آن با من. چهارمی: . . . 🔥 پیامبر هم گفتند: «جمع كردن هیزم از صحرا با من.» جمعیت گروه سرود یک دستی شده و باهم گفتند: یا رسولَ اللّه شما زحمت نكشید و راحت بنشینید، ما خودمان با كمال افتخار همه این كارها را می كنیم. 🔆 رسول خدا هم گفتند: «می دانم كه شما می كنید، ولی خداوند دوست نمی دارد بنده اش را در میان یارانش با وضعی متمایز ببیند كه برای خود نسبت به دیگران امتیازی قائل شده باشد. » بعد هم واقعا به سمت صحرا رفته و هیزم کافی برای پختن غذا را جمع کردند. 🤓 🔰 برگرفته از کتاب داستان راستان 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_Khamenei