📿 «من برای رفتن به نماز جمعه، شاید به طور متوسط سه ساعت مطالعه میکنم و همیشه هم ناراضیم؛ به خاطر اینکه واقعاً سه ساعت وقت کمی است. به دلیل اشتغالات زیادی که همیشه داشتم، قبل از روز جمعهای که میخواهم به نماز بروم، فرصت نمیکنم مطالعه کنم. روز جمعه از ساعت هشت صبح تا وقتی که به نماز میروم، مینشینم مطالعه میکنم؛ درعینحال احساس میکنم وقتِ بسیار کمی است. واقعاً جا دارد که یک خطبه روز جمعه، هفت، هشت ساعت مطالعه پشت سر خودش داشته باشد.» ۱۳۶۸/۰۴/۱۲
➕ «امروز جوانهای ما دربارهی مسائل [مختلف] سؤالاتی دارند؛ چه سؤالات سیاسی، چه سؤالات دینی، چه سؤالات شخصی نسبت به ماها؛ باید بتوانیم این سؤالات را پاسخ بگوییم. بهترین جا هم نمازجمعه است.»
۱۳۹۸/۰۴/۲۵
🌺 به مناسبت ۲۴ دی ۱۳۵۸ سالروز انتصاب آیتالله خامنهای به امامت جمعه تهران
#شبکه_دلهای_مؤمن
💫 رسانه اختصاصی نوجوانان سایت Khamenei.ir👇
🌱 @Nojavan_Khamenei
✨ #ماجرا | از چیزی نمیترسیدم
💌 برشهایی از زندگینامه خودنوشت حاجقاسم سلیمانی
5️⃣ جوانِ شجاع
🏴 روز عاشورا بود که معمولاً هر سال در این وقت به امامزاده سیدحسین در چوپار میرفتیم. آن روز مانده بودم. برای سرزدن به دوستم فتحعلی، به هتل کسریٰ آمده بودم. هوا گرم بود و هر دوی ما از پنجره ساختمان، پایین را نگاه میکردیم.
🛎️ آن طرف خیابان، در مقابل ما، شهرداری و شهربانی کرمان بودند. دختر جوانی با سرِ برهنه و موهای کاملاً بلند در پیادهرو در حال حرکت بود که در آن روزها یک امر طبیعی بود. در پیادهرو یک پاسبان شهربانی به او جسارتی کرد. این عمل زشتِ او در روز عاشورا برای برآشفته کرد. بدون توجه به عواقب آن، تصمیم به برخورد با گرفتم.
👮♂️ پاسبان شهربانی بهسمت دوستش رفت پاسبان راهنمایی بود و در چهارراه جنبِ شهربانی مستقر بود. بهسرعت با دوستم از پلههای هتل پایین آمدم. آنقدر عصبانی بودم که عواقب این حمله برایم هیچ اهمیتی نداشت. دو پلیس مشغول گفتوگو با هم شدند. برقآسا به آنها رسیدم. با چند ضربه کاراته او را نقش بر زمین کردم. خون از بینیهایش فوران زد!
🚨 پلیس راهنمایی سوت زد. چون نزدیک شهربانی بود، دو پاسبان بهسمت من دویدند. با همان سرعت فرار کردم و به ساختمان هتل پناه بردم. زیر یکی از تختها دراز کشیدم. تعداد زیادی پاسبان به وجود آوردند.
⏰ قریب دو ساعت همه جا را گشتند؛ اما نتوانستند مرا پیدا کنند. بعد، از هتل خارج شدم و بهسمت خانهمان حرکت کردم. زدن پاسبان شهربانی مغرورم کرده بود. حالا دیگر از چیزی نمیترسیدم.
❤️ #رفیق_خوشبخت
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
🌱 @Nojavan_Khamenei
امتحان داریم.pdf
708.1K
📱 نسخه مطالعه موبایلی مأموریت «امتحان داریم»
👌 مناسب برای اشتراک در شبکههای اجتماعی
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
🌱 @Nojavan_Khamenei
نو+جوان
🤗 #مأموریت | امتحان داریم!
🍃 مأموریتی برای روزهای دلانگیز دیماه
👹 غول امتحان در روزهای امتحانات جوری در ذهن آدم رژه میرود که هرچی نظم و ترتیب و اینجور چيزهاست از وسایل اطرافمان پرمیکشد و تا آسمان هفتم ناپدید میشود. رژههای این غول کاری میکنند که وسایل اتاق هیچکدام سرِجای خودشان آراموقرار ندارند.
😎 خوب که نگاه میکنی، لنگ جورابت زیر پایه تخت گیر افتاده، کتاب ریاضی و ادبیات سر از میز غذاخوری درآوردهاند و خودکار قرمز و آبی هم توی جیبِ پشت کاپشن آبجی کوچیکه جاخوش کرده است. همه اینها به این دلیل اتفاق میافتد که حواسمان به سربازهای نظم در ایام امتحانات نیست. از آنجا که بینظمی و هرجومرج و شلوغی، دشمنِ قسمخورده موفقیت و پیشرفت است، باید دستبهکار شویم و خودمان را تجهیز کنیم تا بتوانیم از پس غول تُپُلمُپُل امتحانات بر بیاییم و این روزها را سرکیف و سرحال پشتسر بگذاریم.
💡 با یک ترفند ساده میتوانیم شرایط بهتری برای روزهای امتحان بسازیم و نتیجه دلچسبتری از این روزها داشته باشیم.
پس در این مأموریت با ما و دوستانت همراه شو:
🔺 یک کاغذ بردار و رویش برنامه مطالعاتی زمان امتحانات را بنویس. فقط یادت باشد تو آدم فضایی نیستی. پس، یک تقسیمبندی منطقی و واقعی برای زمان و روزهایت داشته باش.
🔺 بالای برنامهات یک جمله مثبت و حال خوب کن برای خودت بنویس و خودت را تحویل بگیر؛ مثلاً، «تو بااستعدادترین دانشآموزی هستی که تو عمرم دیدم!»
🔺 برگه را جلوی میزت، پشت در اتاقت یا کنار آئینهات بچسبان تا همیشه ببینیاش.
🔺 عکس جدول برنامهریزی یا محل مطالعهات را با ما به اشتراک بگذار.
⁉️ چطوری مأموریت را بارگذاری کنم؟
📱 مأموریت را که انجام دادی، فیلم یا متنت را بردار و بیا به صفحه «خودم» در #نرمافزار_موبایلی نو+جوان. حالا یک ➕ کوچک کنار صفحه سمت راست میبینی، روی آن کلیک کن. در قسمت موضوع، مأموریت را انتخاب کن و در قسمت بارگذاری، ویدیو یا متنت را بارگذاری کن.
🧲 راستی! دوستانت را به مأموریت #امتحان_داریم دعوت کن
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
🌱 @Nojavan_Khamenei
شکوه جماعت.mp3
8.9M
🎧 #شنیدنی | شکوه جماعت
📿 نماز جمعه محل اجتماع مردم و کمک به یکدیگر است
💞 #شبکه_دلهای_مؤمن
📻 #رادیونو
💫 رسانه اختصاصی نوجوانان سایت Khamenei.ir 👇
🌱 @Nojavan_khamenei
9.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕌 قرارگاه نمازجمعه
💥 یک جنگ بر ما تحمیل شده است
🔶 در این قرارگاه، خود را با ایمان، تقوا، بصیرت و اخلاق مجهز کنید
💞 #شبکه_دلهای_مؤمن
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
🌱 @Nojavan_khamenei
☀️ نماز جمعه، نماز جامع
🤔 چرا به نماز جمعه میگیم نماز عبادیسیاسی؟
💞 #شبکه_دلهای_مؤمن
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
🌱 @Nojavan_khamenei
نو+جوان
✨ #ماجرا | از چیزی نمیترسیدم
💌 برشهایی از زندگینامه خودنوشت حاجقاسم سلیمانی
5️⃣ انقلابیِ دوآتیشه
❓ سیدجواد، جوان مشهدی، از من سؤال کرد: «بچه کجایی؟» گفتم: «بچه کرمان.» اسمم را سؤال کرد. به او گفتم. گفت: «چند روز مشهد هستی؟» گفتم: «یک هفته.» اصرار کرد در این یک هفته، هر عصر به باشگاه آنان بروم.
☀️ حرم امام رضا عليهالسلام جاذبه عجیبی داشت. شبها تا دیروقت در حرم بودم. روز بعد، ساعت چهار بعدازظهر به باشگاه رفتم. این بار همراه سیدجواد جوان دیگری که او را حسن صدا میزدند، آمده بود. بعد از گود زورخانه، سیدجواد و دوستش حسن مرا به گوشهای بردند. تصور این بود که میخواهند کسی دیگر را بزنند که طرح دوستی با من ریختهاند.
🏃♂️ بدن آنها حالت ورزشکاری نداشت؛ اما خوب میل میزدند و شنا میرفتند. معلوم بود حسن تازه پایش به زورخانه باز شده بود؛ چون بیست تا شنا که میرفت، دیگر روی تخته میخوابید.
🔰 سهتایی روی یکی از میزهای ورزشی نشستیم. سیدجواد سؤال کرد:«تا حالا نام دکتر علی شریعتی رو شنیدهای؟» گفتم: «نه، کیه مگه؟» سید برخلاف حاج محمد، بدون واهمه خاصی توضح داد: «شریعتی معلمه و چند کتاب نوشته. او ضدشاهه.» دیگر کلمه «ضدشاه» برایم چیز تعجبآوری نبود. ظاهراً احساس انعطاف در من کرد.
🍃 این بار دوستش حسن به سخن آمد. سؤال کرد: «آیت الله خمینی رو میشناسی؟» گفتم: «نه.» گفت: «تو مُقَلِّد* کی هستی؟» گفتم: «مقلد چیه؟» و هر دو به هم نگاه کردند. از پیگیری سؤال خود صرف نظر کردند. دوباره سؤال کردند: «تا حالا اصلاً نام خمینی رو شنیدهای؟» گفتم: «نه.» سید و دوستش توضیح مفصلی پیرامون مردی دادند که او را به نام آیتالله خمینی معرفی میکردند.
💡 بعد، نگاه عمیقی به اطراف کرد و از زیر پیراهنش عکسی را درآورد. عکس را برابر چشمانم قرار داد: عکس یک مرد روحانیِ میانسال که عینکبرچشم، مشغول مطالعه بود و زیر آن نوشته بود «آیتاللهالعظمی سیدروحالله خمینی». از من سؤال کرد:
میخوای این عکس رو به تو بدم؟» به سرعت جواب دادم: «بله، میخوام.» حسن، دوست سیدجواد، گفت: «نباید این عکس رو کسی ببینه؛ وگرنه ساواک (که حالا دیگر برایم کاملا اسم آشنایی بود) تو رو دستگیر میکنه.»
🌷 عکس را گرفتم و در زیر پیراهنم پنهان کردم. خداحافظی کردم و از آنها جدا شدم. «شریعتی» و «خمینی» دو نام جدیدی بود که میشنیدم. برایم سؤال بود که چطور آن دو جوان تهرانی سرامیککار در طول آن شش ماه که با آنها کار میکردم و دوست صمیمی بودیم و این همه برضد شاه با من حرف زدند، اسمی از این دو نفر نبردند!
🏚️ وارد مسافرخانه شدم. عکس را از زیر پیراهنم بیرون آوردم. ساعتها در او نگریستم. دیگر باشگاه نرفتم. روز چهارم، رفتم ترمینال مسافربری و بليت کرمان گرفتم؛ درحالی که عکس سیاهوسفیدی که حالا به شدت به او علاقهمند شده بودم را در زیر پیراهن خود که چسبیده به قلبم بود، پنهان کرده بودم. احساس میکردم حامل یک شیء بسیار ارزشمندم.
🖼️ به محض ورود به کرمان، به علی یزدان پناه نشان دادم. گفت: «این عکس آقای خمینی است.» با تعجب سؤال کرد: «از کجا آوردی؟! اگر تو رو با این عکس بگیرند، پدرت رو درمیارند یا میکُشندِت.» جرئت و شجاعت عجیبی در وجودم احساس میکردم. ساواک را حریف کاراته خودم فرض میکردم که به سرعت او را نقش زمین میکنم! آن قدر وجودم مملو از نشاط جوانی بود که ترسی از چیزی نداشتم. حالا من یک «انقلابیِ دوآتیشه» شدیدتر از علی یزدان پناه بودم و بدون ترس از آحدی بیمحابا حرف میزدم.
*مُقَلِّد: شیعهای که به سن تکلیف میرسد، مرجع تقلید جامعالشرایطی پیدا میکند و احکام فقهی دین را از او تقلید میکند.
❤️ #رفیق_خوشبخت
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
🌱 @Nojavan_Khamenei
🦋 مثل افسانه
🌹 مادرانی که قویتر و محکمتر از پدران هستند...
🥀 *به مناسبت رحلت حضرت امالبنین(س) و روز تکریم مادران و همسران شهدا*
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
🌱 @nojavan_khamenei
👀 شاه دزد
☠️ رئیس دزدها خود شخص شاه بود!
🤔 به نظر شما این ثروت و جواهرات را از کجا آوردهاند؟
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
🌱 @Nojavan_Khamenei