eitaa logo
مجموعه تربیتی نوجوانان پیشران
1.1هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
330 ویدیو
15 فایل
کانال اطلاع رسانی طرح تربیتی نوجوانان پیشران 👦🏻 نوجوانان پسر پایه چهارم تا دهم ❇️پایگاه بسیج امیرالمومنین علیه السلام ❇️ 🔶قم ، انتهای خیابان شهیدان فاطمی (دورشهر) ، مسجد امیرالمومنین (ع) ارتباط با ما: 👤 @AdminNPi @adminnp1 📞 .................
مشاهده در ایتا
دانلود
31.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 2⃣ نماهنگ دوم: پیاده‌روی‌شبانه‌به‌سمت هیئت‌محبین‌اهل‌بیت‌علیهم‌السلام پایگاه‌مقاومت‌امیرالمؤمنین‌علیه‌السلام جوانان‌عاشورایی‌ایران @mohebbin_net @ashuraee
بسم الله الرب 🍀 الان که این دلنوشته را می‌نویسم چهل و هشت ساعت از برگشتن بچه‌های مسجد از اردوی راهیان می‌گذرد⏰ نمی‌دانم چرا شبی که می‌خواستند برگردند، تا صبح که اتوبوس شان رسید خوابم نبرد؟!؟ شاید منتظر بودم قلبم برگردد؟. این را نمی‌دانم؛ ولی مطمئنم منتظر شخص خاصی نبودم.❌ روایتم روایت کسی است که روح در بدن ندارد، شاید روحش به معراج رفته؟چه بهتر، چه کسی دوست ندارد روحش به معراج برود؟روحم،قلبم و وجودم در کنار آن‌ها بود،در کنار رفقایم...💞 حال شروع می‌کنم از این سه روز طاقت‌فرسا می‌گویم: شب قبل‌از حرکت بچه‌ها دوشنبه بود، قرارمان این بود که دوشنبه ها با بچه‌ها برویم حرم،ولی متأسفانه به دلیل حجم کاری نتوانستم بروم؛بی‌توفیقی ما از همین‌جا شروع شد😔 اما چه کنم که روزگار به‌دور محدوده علاقه ما نمی‌چرخد. حیف... سه‌شنبه یعنی روز اول کاروان راهیان‌نور، یک روز از عروج قلب من داشت به غروب می‌رسید؛رفتم مسجد، نماز مغرب و عشا را خواندم و راهی قرارگاه شدم✨ در بدو ورود چهره غم‌زده محمد را دیدم که مانند من جا مانده‌‌بود😢 ذهنم را به کارانداختم؛حالا که جا مانده‌ایم وقت را تلف نکنیم✋ به علی زنگ زدم که او هم سومین جامانده‌ی سفر عشق بود؛علی حال جسمیِ ناخوشی داشت و جا ماندن حال او را بدتر کرده بود😷 با او تماس گرفتم و درب خانه آن‌ها قرار گذاشتیم؛ساعت۸ شب سه‌نفری اتوبوس جاماندگان را تشکیل دادیم🚎 من،علی‌ و محمد؛ مقصد اول اتوبوس را مشخص کردیم...حرم🤲 تصمیم بر این شد که با دوچرخه برویم🚲 توی راه خیلی با هم حرف نزدیم،فقط تصمیم بر این شد که رسیدیم حرم با یک تماس تصویری لااقل برای چند دقیقه هم که شده خودمان را در آن کاروان جا دهیم...😢 وقتی‌که تماس گرفتیم سه نفرمان بغض‌های مان داشت می‌ترکید،ولی مراعات کردیم و با لبخندهای پیاپی کار را جمع کردیم😭 بعد از تماس تصویری شروع کردیم فکر کردم که چرا توفیق نداشتیم؛خلاصه فکر کردنمان این شد: 1⃣یا باید کاری می‌کردیم که نکردیم 2⃣یا کاری کردیم که نباید می‌کردیم حالا ما بودیم و داغی که پیاپی تازه می‌شود😔 اما محمد فکر خوبی کرد؛گفت: حالا که توفیق نداشتیم باید کاری کنیم قرار شد پنج‌شنبه‌شب که قرار هفتگی مان است روضه بگیریم کنار مزار شهید لطفی نیاسر 🤩 به‌به! دلم داشت آرام می‌گرفت😇 بلند شدیم از جایمان و به سمت خانه هایمان راهی شدیم. در مسیر برگشت اما اتفاقی عجیب افتاد. انگار خود خدا برایمان داشت می‌ساخت.📿 در راه برگشت به آقا حیدر و آقا سیدی برخوردیم؛ دو میهمان برای روز پنجشنبه؛از هر دو شخص خواهش کردیم که پنجشنبه شب، ساعت هفت گلزار شهدا در خدمتشون باشیم،الحمد لله اون‌ها هم قبول کردند🤲 حتی آقا سیدی قبول کردن برامون با صدای دل‌نشین شون روضه بخونن(دمشون هم گرم)🙏 کم‌کم حال بچه‌ها داشت خوب می‌شد😌 حداقل در ظاهر...✅ ایستگاه آخر اون‌شب پرفراز و نشیب خانه‌ی ما بود. تصمیم بر این شد که روز پنجشنبه گلبرگ و دسته‌گل بخریم و بریم مزار شهید لطفی رو برای روضه آماده کنیم.🎁💐 تنها دل‌خوشی مون همین بود و بس... متأسفانه بنده به دلیل کارها و مشغله‌های فراوان نتونستم چهارشنبه برم مسجد ولی طبق پرس‌وجویی که کردم اتفاق خاصی نیفتاد و خبری نبود و اوضاع آروم بود البته در ظاهر بچه ها... اما روز پنجشنبه شروع شد پنجشنبه روز قرار هفتگی مان بود ساعت پنج بعد از ظهر درب خانه علی قراره گذاشتیم تا راهی گلزار شهدا بشیم🚶‍♂ اولاً به گل‌فروشی مراجعه کردیم و شاخه گل به همراه تعدادی گلبرگ خریدیم💐🌸 از اون‌جا پیاده تا گلزار شهدا حرکت کردیم؛ در بین راه می‌گفتیم،اندکی می‌خندیدیم و حسرت می‌خوردیم.🙃 در فکر سخن فرمانده عزیزم بودم که گفتند: بچه‌ها ما باید حتما شهید بشویم درعین‌حال یاد این مصراع می‌افتادم که می‌گفت: غرق دنیا شده را جام شهادت ندهند😞 حال چه کنم با چون دلی که از کاروان عشق که از کرب و بلا رد می‌شود بیرون افتاده و حال در شهر شلوغ که مردم به فکر چیزی جز عیش و نوش خود نیستند دارد قدم می‌زند. در این فکر بودم که من نوعی اگر روزی شهید بیاورند برای تشییع و برای رسیدن به تابوتش از تمامی موانع سخت راه می‌گذرم و حال رفقایم در کنار هفتاد و دو شهید و در کنار قتلگاه خیل کثیری از شهدا، شهیدانی مانند آوینی، متوسلیان، ابراهیم هادی و ... دارند قدم می‌زنند و من درون شهر تاریک خود به دام افتاده ام. آیا بی توفیقی از این بالا تر هست...؟😞 خوشا به حالشان🌹✨ در همین فکرها بودم که رسیدیم گلزار؛با بچه هایی که مانند من جامانده بودند تماس گرفتم و آنهارا برای مراسم شب دعوت کردم ✉️ محمد شروع کرد به درست کردن مزار و علی هم به دلیل کسالت مجبور شد برود خانه استراحت کند کم‌کم به اذان نزدیک می‌شدیم و کار برای بچه‌های راهیان هم به پایان میرسید.👋 ولی برای ما سه نفر تازه‌کار آغاز شده بود؛ با محمد نماز خواندیم و کم‌کم مهیای روضه می شدیم.
سید علی نبوی: با علی تماس گرفتیم و گفتیم نیم‌ساعت دیگه گلزار باشه🕰 دور مزار را خشک کردم و بعد جارو زدم. محمد کمی شکلات خرید برای بعد از روضه بین بچه ها پخش کنیم.🍬 در همین حین که داشتیم مهیا می‌شدیم آقا سیدی هم رسید. رأس ساعت هفت شروع کردم زیارت عاشورا خواندم.اولش سه نفر بودیم و بعداً چهار نفر هم اضافه شدند؛من،محمد،علی،آقا سیدی و بچه‌های گروه لطفی.😇 زیارت عاشورا که تمام شد تقریباً دو دقیقه بعد روضه شروع شد.روضه در کنار مزار شهدا چه زیباست.✨👌 شهید زین‌الدین فرمود:شب جمعه ما را یاد کنید تا ما هم نزد اباعبدالله شما را یاد کنیم.😔🤲 چند دقیقه روضه‌خوانی و بعد هم کمی سینه‌زنی یه کنج از حرم بهم جا بده...😭 دلم تنگته خدا شاهده...😢 بعد از روضه انرژی را حداقل در چشمان علی و محمد دیدم😊 احساس کردم دیگر خسته نیستم...🙂 ساعت‌ها گذشت و شب‌هنگام کاروانی که راهی کربلای شهیدان بوده‌اند برگشتند چقدر خوشحال شدم وقتی فهمیدم دوستانم نامم را در آن شب‌های ستاره‌باران دوکوهه برده‌اند🤩 روی تابوت شهدا درج کردند😘 برایم سوغاتی‌های مختلف آوردند. حالا با هدایای آن‌ها اتاقم بوی کربلا می‌دهد...😌 اما دیگر تمام‌شده بود حالا بازهم همه پیش هم بودیم اما این پایان در ظاهر بود؛هنوز حسرت در چشمانم می‌جوشد😔 حسرت عکس‌هایی که در فضای مجازی می‌دیدم... می‌دیدم که بچه‌ها در کنار مقتل گاه شهیدان هستند،سینه می‌زنند،گریه می‌کنند و روضه گوش می‌دهند و منی که با دیدن هر عکس بغض گلویم را می‌گرفت و می‌گفتم چه کرده‌ام؟چه گفته‌ام؟ و باز در جهل خود غوطه‌ور میشدم.اما می‌دانم که جواب این صبر و سختی چیزی جز خیر نیست...😌 دیگر دعاهای بعد نمازم این است که سال بعد توفیق شرکت در راهیان را داشته باشم...🤲 الهی آمین سید آروین نبوی ۱۴٠٠٫۱۲٫۱۷
💠 گزارش تصویری فعالیت یک گروه همدل و همراه و پای کار امام زمان ایستاده.. ⭕️ ایستگاهی داشتیم صلواتی برای شادی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به مناسبت ولادت سرداران کربلا.. 💠 بچه ها خودجوش هزینه ها و امکانات رو تهیه کردند و با همین روحیه جهادی توانستند شیر کاکائو و کیک به اندازه ١۵٠٠ نفر تهیه و توزیع کنند.. 🔰 بعضی چیزها واقعا توصیف کردنی نیست و باید توی موقعیت حضور داشته باشی تا ببینی چقدر صفا و صدق و اخلاص و بین بچه ها وجود داره.. ⭕️ از همین جا از تمامی کسانی که در این امر خیر شرکت کردند و هدایا و نذوراتی تقدیم کردند سپاس گزاریم.. الهی! تقبل منا هذا بکرمک🌹