📌تصاویری از داخل کتاب نبر خندق @noketab

📚کتاب فرزند کعبه 📗کتاب #فرزند_کعبه در نظر دارد قطره ای از دریای معنویت حضرت #امیرالمؤمنین_علی(علیه‌السلام) به تصویر کشاند. 💯تایید شده سامانه کتاب رشد آموزش و پرورش 🕋همه می‌دانیم که #کعبه از مقدس‌ترین مکان‌ها برای #مسلمانان جهان است. اما شگفت‌انگیز‌تر وقتی بود که یک #نوزاد در این خانه #به_دنیا آمد و از همان روز سراسر زندگی ایشان غرق در رنگ خدا بود. 🔸#حضرت_علی(ع) مولود بی‌همتای کعبه که در این کتاب قصد داریم با داستان‌هایی کوتاه اما خواندنی، قطره‌ای از اقیانوس ایمان و معنویت ایشان را درک کنیم. 🧑اگر شما نیز #نوجوانی هستید که می‌خواهید شبیه ایشان، #اسوه محبوب #متقیان جهان، شوید کتاب پیش‌رو را بخوانید. ..................... 🔺مناسب سنین: ۹یا۱۰ تا ۱۵سال ✍نویسنده: محسن نعما 📖 تعداد صفحات: ۱۰۶ صفحه ▪️ناشر: کتاب جمکران 💰قیمت: ۴۵.۰۰۰تومان 🎁قیمت باتخفیف: ۴۳.۰۰۰تومان ......................................... 🛍 خرید آنلاین از سایت باسلام👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/1535944?ref=830y 📲 سفارش از طریق پیام رسان ایتا👇 👤@Milad_m25  🆔@noketab

✂️برشی از کتاب فرزند کعبه: امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) و ابوبکر در حال خروج از مسجد پیامبر(صلی الله‌علیه‌وآله) هستند که یک‌دفعه رو در روی هم قرار می‌گیرند. لحظه‌ای سکوت میانشان برقرار می‌شود. امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) نگاهی معنادار به ابوبکر می‌اندازد. می‌گوید: «ای ابوبکر، اگر من رسول خدا را به تو نشان بدهم و او به تو بگوید که علی جانشین من است، آیا می‌پذیری و خلافت را به من واگذار می‌کنی؟!» ابوبکر میخکوب می‌شود. بی‌اختیار خنده‌اش می‌گیرد. با خود می‌گوید: «درست شنیدم؟! علی دارد چه می‌گوید؟! پیامبر که سال‌هاست وفات کرده!» ابوبکر درحالی‌که نمی‌تواند از خنده‌اش جلوگیری کند، با لحنی شُل و خنده‌دار پاسخ می‌دهد: «آری علی، اگر پیامبر به من بگوید خلافت را به تو بدهم، اطاعت می‌‌کنم.» – پس برویم. ابوبکر سر تکان می‌دهد و با تعجب می‌پرسد: «کجا؟» – به محضر رسول خدا! لبخند از روی لبان ابوبکر می‌رود. شوکه می‌شود… 🆔@noketab

#استوری_امام_رضایی تو پناهم اگه باشی به کسی نمیارم رو چی میشه واسه یک بارم حرمو بزنم جارو دست خالی نمیرم من مگه کمترم از آهو دل خسته مو آوردم که تو باشی ازم دلجو #چهارشنبه_های_امام_رضایی 🆔@Noketab

📗کتاب باب الجواد (۱۰ داستانک درباره ی امام جواد علیه‌السلام) 📌اسماعیل فقر شدیدی داشت.توی نداری دست و پا می زد. یکبار پیش امام جواد نشست و سفرۀدلش را بازکرد. شروع کرد ازفقرش حرف زدن. امام جواد سجاده ای که کنارش بود را کنار زد. یک مشت خاک از زمین برداشت و توی دست اسماعیل ریخت. اسماعیل متعجب شد که امام جواد چرا این کار کرد و اصلا این مشت خاک چه ارزشی دارد؟! اسماعیل نگاهی دوباره به کفِ دستش انداخت. آنچه می دیدخاک نبود.طلا، را برد بازار و فروخت. شانزده مثقال بود. همۀ مشکلات مالی اش حل شد. باهمان یک مُشت خاک فهمیدچه باب الجوادی است جواد! ❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸 🔺مناسب نوجوان و بزرگسال ✍نویسنده: محسن نعما ▪️ناشر: انتشارات جمال 💰قیمت: ۷۹۰۰۰تومان 🎁قیمت باتخفیف: ۷۷.۰۰۰تومان ❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸 🛍خرید آنلاین از سایت باسلام👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/11299794 📲سفارش از طریق پیام رسان ایتا👇 👤@Milad_m25 🆔@noketab