🔹صلوات خاصه امام حسن مجتبی(ع)
🌷اللّهُمَّ صَلِّ عَلی الحَسَنِ بْنِ سَیِّدِالنَّبِیِّینَ وَوَصِیِّ أَمِیرِالمُؤْمِنِینَ السَّلامُ عَلَیْکَ یابْنَ
رَسُولِ الله
🌷السَّلامُ عَلَیْکَ یابْنَ سَیِّدِ الوَصِیِّیَنَ،أَشْهَدُ أَنَّکَ یابْنَ أَمِیرِ المُؤْمِنِینَ أَمِینُ الله وَابْنُ أَمِینِهِ عِشْتَ مَظْلُوماًوَمَضْیَت شَهِیداً،
🌷وأَشْهَدُأَنَّکَ الإمام الزَّکِیُّ الهادِی المَهْدِیُّ،
اللّهُمَّ صَلِّ عَلَیْهِ وَبَلِّغْ رُوحَهُ وَجَسَدَهُ عَنِّی فِی هذِهِ السَّاعَةِ أَفْضَلَ التَّحِیَّةِ وَالسَّلامِ.
@nokteha14
📝 #ای_فرزند_آدم
🔴 به دل خود نگاه کن,
هر قدر دلت به دنیا بسته باشد
همانقدر محبت مرا از دلت بیرون کرده ای
چرا که هیچگاه من، محبت خود و محبت دنیا را
در یک دل جمع نمی کنم.
#حدیث_قدسی
#خودسازی
@nokteha14
تاوان اندیشه مکروه
آيت الله فهری نقل میكند كه جناب شيخ به ايشان فرمود:
« روزی برای انجام كاری روانه بازار شدم، انديشه مكروهی در مغزم گذشت، ولی بلافاصله استغفار كردم. در ادامه راه، شترهايی كه از بيرون شهر هيزم میآوردند، قطاروار از كنارم گذشتند، ناگاه يكی از شترها لگدی به سوی من انداخت كه اگر خود را كنار نكشيده بودم آسيب میديدم. به مسجد رفتم و اين پرسش در ذهن من بود كه اين رويداد از چه امری سرچشمه میگيرد و با اضطراب عرض كردم: خدايا اين چه بود؟
در عالم معنا به من گفتند: اين نتيجه آن فكری بود كه كردی.
گفتم: گناهی كه انجام ندادم.
گفتند: لگد آن شتر هم كه به تو نخورد!
@nokteha14
ای طالب راه خدا و ای سالک طریق هدی! جستن کبریت احمر عمر ضایع کردن است روی بر خاک سیه آر که یکسر کیمیا است.
و شیخ بهائی علیه الرحمه می فرماید:
گیرم که نحاس را تو زر کردی
زر کن مس خویشتن اگر مردی
ای برادر یقین دان که قنطار قنطار طلای احمر برای کسی که از این عالم داخل آن عالم شد به قدر ذره ای نفع و اثر ندارد.
چنان فرض کن که انسان عمری را صرف نمود و آن علم را پیدا کرد، بعد امر به انتقال به آن عالم شد، از اینجا که رفته، در آنجا هم چنین علمی ذره ای نفع ندارد. پس اکسیری حاصل کن که برای آن عالم بدرد خورد،
و آن کسی را حضرت حق توسط پیغمبر بر حق حضرت محمد بن عبدالله علیه الاف التحیه و الثناء برای شما آورده است و هو و استعینوا بالصبر و الصلوة و انها لکبیرة الاعلی الخاشعین
انسان باید ابتدا مقدمه آن را که خشوع است، پیدا کرده و سپس در صدد ساختن آن اکسیر برآید، که هر کس دارای آن مقام شد یقیناً رستگار شده است ولی همین قدر بدانید که همچنانکه اگر کسی بخواهد خوشنویس شود، به آسانی ممکن نیست و باید زحمت بکشد و مواظبت نماید تا درست شود، و از همان اول مرتبه ممکن نیست، همچنین حضور قلب، برای انسان از ابتدا، مشکل است. باید مقید شد که نماز در اول وقت گزارده شود و برای انجام نمازها در اول وقت، باید از هر کاری دست کشید، سپس لازم است که معانی کلمات نماز را درک کرد، آنگاه نکات و مزایای دیگر، باری سعی کنید که معانی نماز را خوب بفهمید و در هنگام قرائت به معانی مزبور توجه نمائید و در طریقه حقیر اصل همه کارها توجه به معانی نماز است، بعد چیزهای دیگر .
📚نشان از بی نشان ها؛بخش نامه ها
@nokteha14
حیایی غریب از سگ
مرحوم آقای بلادی فرمود یکی از بستگانم که چند سال در فرانسه برای تحصیل توقف داشت در مراجعتش نقل کرد که در پاریس خانه ای کرایه کردم و سگی را برای پاسبانی نگاهداشته بودم، شبها درب خانه را می بستم و سگ نزد در می خوابید و من به کلاس درس می رفتم و برمی گشتم و سگ همراهم به خانه داخل می شد.
شبی مراجعتم طول کشید و هوا هم به سختی سرد بود به ناچار پشت گردنی پالتو خود را بالا آورده گوشها و سرم را پوشاندم و دستکش در دست کرده صورتم را گرفتم به طوری که تنها چشمم برای دیدن راه باز بود، با این هیئت درب خانه آمدم تا خواستم قفل در را باز کنم سگ زبان بسته چون هیئت خود را تغییر داده بودم و صورتم را پوشیده بودم، مرا نشناخت و به من حمله کرد و دامن پالتومرا گرفت و فوراً پشت پالتو را انداختم وصورتم را باز کرده صدایش زدم تا مرا شناخت با نهایت شرمساری به گوشه ای از کوچه خزید در خانه را باز کردم آنچه اصرار کردم داخل خانه نشد به ناچار در را بسته و خوابیدم.
صبح که به سراغ سگ آمدم دیدم مرده است، دانستم از شدت حیا جان داده است. اینجاست که باید هر فرد از ما به سگ نفس خود خطاب کنیم که چقدر بی حیاییم، راستی که چرا از پروردگارمان که همه چیزمان از او است حیا نمی کنیم وملاحظه حضور حضرتش را نمی نماییم.
امام سجاد علیه السلام در دعای ابی حمزه می فرماید:«اَنَا یا رَبِ ّ الَّذی لَمْ اَسْتَحْیِکَ فِی الْخَلاءِ وَلَمْ اُراقِبْکَ فِی الْمَلاءِ اَوْلَعَلَّکَ بِقِلَّةِ حَیائی مِنْکَ جازَیْتَنی».
📚داستانهای شگفت
@nokteha14
عنايت اميرالمومنين به آقا جمال الدين نجفي
در كتاب كيمياي سعادت حكايت زير در باره حاج آقا جمال الدين نجفي نقل شده:
آية الله عصار در حالی که اشک می ریخت در درس اسفار برای ما نقل می کرد: حضرت آیت الله حاج آقا جمال نجفی اصفهانی که در آن زمان از طرف پهلوی به تهران تبعید و در مسجد حاج سیّد عزیزالله بازار اقامه جماعت می فرمودند و صبح ها در مدرسه مروی تدریس می کردند، و درس وی به قدری عالی و پر محتوا بود که مدرسه مروی مملو از علما و فضلا و اهل علم، برای استفاده از درس ایشان می شد، به طوری که بعضی از ائمه جماعات نسبت به ایشان اظهار حسادت می کردند و ایشان محسود آنها قرار مي گرفت.
آنها جلسه ای گرفتند که ایشان بی سواد است و اصفهانی بازی درآورده و روحانیون را به دور خود جمع نموده است. قرار گذاشتند که حاج آقا جمال اصفهانی را در سه درس امتحان نمایند؛ اوّل در فلسفه، دوم درفقه، سوم دراصول. آقای عصّار فرمودند: آن کسی که مأمور شد ایشان را در فلسفه یعنی اسفار امتحان کند من بودم و دو نفر دیگر که اسامی آنها را فراموش کرده ام مأمور امتحان فقه و اصول از ایشان شدند، و بنا شد که ما سه نفر برویم در درس او، هر کدام در گوشه ای در جمعیت نشسته و در بین درس از او سؤال نمايیم.
من (عصّار ) کتاب اسفار را همراه خود بردم. در بین درس وقتی حاج آقا جمال نجفی اصفهانی در یک مطلب فلسفی توضیحاتی می¬داد من از اسفار از او اشکال کردم. ایشان از بالای منبر به من توجّه نمودند و فرموند: من این طور جواب شما را نمی دهم، شما اسفار را استخاره ای باز کنید و اوّل صفحه را بخوانید. من چنین کردم و سطر اوّل صفحه را خواندم؛ فرمود: کافی است. و بعد تمام صفحه مزبور را به طور صحیح از حفظ خواند و ترجمه فرمود شما آمده اید مرا امتحان کنید؟ من از خودم هیچ ندارم، هر چه دارم از مولاي متقیان علی بن ابی طالب (ع) است.
بعد حاج آقا جمال از کرامات و معجزات امیرالمؤمنین عليه السلام داستانی نقل فرمود؛ فرمود: من چهل سال در نجف تحصیل کردم، بعد ازآن که به درجه اجتهاد و مراحل بالای علمی رسیدم، پدرم از اصفهان جمعی از علما و تجّار را فرستاد تا بنده به اصفهان برگردم و سرپرستی و ریاست حوزه علمیه اصفهان را برعهده بگیرم.
شبی که بنا بود فردای آن از نجف به سمت ایران حرکت کنیم ناگهان مبتلا به مرض حصبه شدم و تا چهل روز بی هوش بودم. بعد ازچهل روز خداوند تفضّل فرمود و من عرق نموده به هوش آمدم. بعد دیدم آن چه از اول عمر فرا گرفته بودم، یعنی همه معلوماتم را فراموش کرده ام، کأن لم یکن شیئاً مذکوراً.بعد مضطرب شدم و در آن حال به خدمت مولاي متقیان امیرالمؤمنین رسیدم و شروع به تضرع و گریه نمودم و عرض کردم: آقا، چهل سال سر سفره علم شما توشه ها برداشتم و الآن که می خواهم به وطن برگردم دستم خالی است؛ شما دریای کرم هستيد.
در این حال مرحوم عصّار گریه می کرد مرحوم آیت الله حاج آقا جمال فرمود: از بس گریه کردم حالت نوم و یقظه به من دست داد و مولا را دیدم که آقا انگشت عسلی در دهانم گذارد و مرا نوازش نمود. به هوش آمدم، وقتی برگشتم به منزل دیدم آن چه که ازاول عمر تا به حال خوانده ام همه را حفظم.
بعد حاج آقا جمال گریه کرد و فرمود: آقایان من ازخودم هیچ ندارم، هرچه دارم ازآقا و مولایم امیرالمؤمنین عليه السلام است؛ شما بیاید مرا امتحان کنید، من تمام کتب درسی را به فضل خدا و توجّه امیر المؤمنین عليه السلام از حفظم.
آقای عصّار در این جا گریه می کرد و می فرمود: وقتی این داستان را حاج آقا جمال بیان فرمودند انقلابی درآن جمعیت روحانی بر پا شد و من برخاستم و نعلین آن بزرگوار را به چشم های خود مالیده و خودم را بدان متبرک نمودم.
یکی از دوستان حاج شیخ رجبعلی خیاط میفرمایند درسفری که با حاج شیخ به اصفهان وتخت فولاد رفته بودیم ایشان با اشاره به قبر حاج اقاجمال فرمودند صاحب این قبر استاد بنده بودند .
همچنین فرمودند:منبرهای حاج اقا جمال عاشق خدا درست میکرد.
لازم به ذکر است که ايشان در تخت فولاداصفهان درتكيه مادرشاهزاده مدفون مي باشند.
📚:حکایات تخت فولاد
@nokteha14