👈 نابینا و فضول
نابینایی در شب تاریک سبویی بر دوش و چراغی در دست داشت و به راهی می رفت.
شخصی فضول به او رسید و خطاب به وی گفت: ای نادان شب و روز پیش تو یکسان است و روشنی و تاریکی برابر. چرا با خود چراغ حمل می کنی؟
نابینا گفت: این چراغ را برای این برداشته ام تا یک نفر کوردلی چون تو تنه نزند و سبوی مرا نشکند!
#استاد_فاطمی_نیا👇
🌷
استادي داشتم كه از اولیاء خدا و بسيار مرد بزرگي بود ، خدمت امام زمان عليه السلام رسیده بود.
ایشان می فرمود زمانی که قراراست خیری به انسان برسد، شيطان به هر طريق ممكن تلاش ميكند مانع رسيدن آن خير شود.
برای مثال شب قدر ميخواهي دعا كني ، سريع ظاهر ميشود و ميگويد براي چه دعا ميكني!؟
مگر تا به حال دعاهايت مستجاب شده است!؟
اينها وسوسه هاي شيطان است و نبايد به آن ترتيب اثرداده شود
گفته شد کسی که دعا میکند دست خالی برنمیگردد و بالاخره چیزی در کاسه او میریزند.
🔹 #حکایت_تربت_امام_حسین
🔹 #خاک_بهشتی
♦️ﺩﺯﺩﻯ ﺑﺎ ﻧﺎﻡ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ
🔹 ﺍﺯ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺳﻴﺪ ﺍﺣﻤﺪ ﺑﻬﺒﻬﺎﻧﻰ ﻧﻘﻞ ﺷﺪﻩ: ﺩﺭ ﺍﻳﺎﻡ ﺗﻮﻗﻔﻢ ﺩﺭ ﻛﺮﺑﻠﺎ ﺣﺎﺝ ﺣﺴﻦ ﻧﺎﻣﻰ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺯﻳﻨﺒﻴﻪ، ﺩﻛﺎﻧﻰ ﺩﺍﺷﺖ ﻛﻪ ﻣﻬﺮ ﻭ ﺗﺴﺒﻴﺢ ﻣﻰ ﺳﺎﺧﺖ ﻭ ﻣﻰ ﻓﺮﻭﺧﺖ. ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺣﺎﺟﻰ ﺗﺮﺑﺖ ﻣﺨﺼﻮﺻﻰ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﺜﻘﺎﻟﻰ ﻳﻚ ﺍﺷﺮﻓﻰ ﻣﻰ ﻓﺮﻭﺷﺪ.
🔹 ﺭﻭﺯﻯ ﺩﺭ ﺣﺮﻡ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺣﺒﻴﺐ ﺯﺍﺋﺮﻯ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﻯ ﺯﺩ ﻭ ﭘﻮﻟﻬﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﺩ. ﺯﺍﺋﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺿﺮﻳﺢ ﻣﻄﻬﺮ ﭼﺴﺒﺎﻧﻴﺪ ﻭ ﮔﺮﻳﻪ ﻛﻨﺎﻥ ﻣﻰ ﮔﻔﺖ: ﻳﺎ ﺍﺑﺎﻋﺒﺪﺍﻟﻠّﻪ ﺩﺭ ﺣﺮﻡ ﺷﻤﺎ ﭘﻮﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﻧﺪ، ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ ﺷﻤﺎ ﻫﺰﻳﻨﻪ ﺯﻧﺪﮔﻴﻢ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﻧﺪ. ﺑﻪ ﻛﺠﺎ ﺷﻜﺎﻳﺖ ﺑﺒﺮﻡ؟ ﺣﺎﺝ ﺣﺴﻦ ﻣﺰﺑﻮﺭ ﺣﺎﺿﺮ ﻣﺘﺄ ﺛﺮ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻫﻤﻴﻦ ﺣﺎﻝ ﺗﺄ ﺛﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻰ ﻛﺮﺩ.
🔹 ﺷﺐ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﺳﺎﻟﺎﺭ ﺷﻬﻴﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻣﻰ ﺑﺮﺩ ﺑﻪ ﺁﻗﺎ ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﺯﺍﺋﺮﺕ ﻛﻪ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺭﻯ؟ ﺩﺯﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺳﻮﺍ ﻛﻦ ﺗﺎ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪ. ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻣﮕﺮ ﻣﻦ ﺩﺯﺩ ﮔﻴﺮﻡ؟ ﺍﮔﺮ ﺑﻨﺎ ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ ﺩﺯﺩﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﻢ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﻭﻝ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﻌﺮﻓﻰ ﻛﻨﻢ.
🔹ﺣﺎﺟﻰ ﮔﻔﺖ: ﻣﮕﺮ ﻣﻦ ﭼﻪ ﺩﺯﺩﻯ ﻛﺮﺩﻡ؟ ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺩﺯﺩﻯ ﺗﻮ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺧﺎﻙ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺗﺮﺑﺖ ﻣﻰ ﻓﺮﻭﺷﻰ ﻭ ﭘﻮﻝ ﻣﻰ ﮔﻴﺮﻯ. ﺍﮔﺮ ﻣﺎﻝ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮﺵ ﭘﻮﻝ ﻣﻰ ﮔﻴﺮﻯ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻣﺎﻝ ﺗﻮﺳﺖ، ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻣﻦ ﻣﻰ ﺩﻫﻰ؟ ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩ: ﺁﻗﺎ ﺟﺎﻥ! ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺗﻮﺑﻪ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﻰ ﭘﺮﺩﺍﺯﻡ.
🔹 ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭘﺲ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺩﺯﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻰ ﺩﻫﻢ. ﺩﺯﺩ ﭘﻮﻝ ﺯﺍﺋﺮ، ﮔﺪﺍﻳﻰ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺮﻫﻨﻪ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺳﻘﺎﺧﺎﻧﻪ ﻣﻰ ﻧﺸﻴﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﻭﺿﻌﻴﺖ ﮔﺪﺍﻳﻰ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ، ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﻳﺪ ﻭ ﺯﻳﺮ ﭘﺎﻳﺶ ﺩﻓﻦ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﺼﺮﻑ ﻧﺮﺳﺎﻧﺪﻩ.
🔹 ﺣﺎﺟﻰ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺳﺤﺮﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺻﺤﻦ ﻣﻄﻬﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ، ﺩﺯﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺤﻠﻰ ﻛﻪ ﺁﻗﺎ ﺁﺩﺭﺱ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻛﻪ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﺣﺎﺟﻰ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺯﺩ: ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻴﺎﻳﻴﺪ ﺗﺎ ﺩﺯﺩ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﻢ. ﮔﺪﺍﻯ ﺩﺯﺩ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻣﻰ ﺯﺩ ﻣﺮﺍ ﺭﻫﺎ ﻛﻨﻴﺪ، ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺩ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ، ﻛﺴﻰ ﺣﺮﻓﺶ ﺭﺍ ﮔﻮﺵ ﻧﺪﺍﺩ.
🔹ﻣﺮﺩﻡ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﺣﺎﺟﻰ ﺧﻮﺍﺏ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺯﻳﺮ ﭘﺎﻯ ﮔﺪﺍ ﺭﺍ ﺣﻔﺮ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻛﻴﺴﻪ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ. ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﮔﻔﺖ: ﺑﻴﺎﻳﻴﺪ ﺩﺯﺩ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺩﻫﻢ، ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺩﺭﺏ ﺩﻛﺎﻥ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﻟﺎ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﻳﻦ ﻣﺎﻟﻬﺎ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﺣﻠﺎﻝ ﺷﻤﺎ. ﺑﻌﺪ ﺗﺮﺑﺖ ﻓﺮﻭﺷﻰ ﺭﺍ ﺗﺮﻙ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﻓﺮﻭﺷﻰ ﺍﻣﺮﺍﺭ ﻣﻌﺎﺵ ﻣﻰ ﻛﺮﺩ.
📚داستان های شگفت انگیز از زیارت عاشورا و تربت سید الشهدا علیه السلام.
✍نویسنده:حیدرقنبری
🌷🌷🌷
گاه به زبان نیاز نیست- دستت را دراز کن
مردی داخل چاهی افتاد و شروع کرد به آ و ناله آمد.
کشیشی او را دید و گفت : حتما گناهی انجام دادهای.
دانشمند عمق چاه و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت شروع به محاسبه کرد.
یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد.
عارفی گفت: این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعیت وجود ندارند.
یک پزشک برای او دو قرص مسکن پایین انداخت.
یک پرستار کنار چاه ایستاد و با او گریه کرد.
یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاه کرده بودند پیدا کند !
یک مدرس انرژی مثبت او را نصیحت کرد که: خواستن توانستن است.
خوشبینی به او گفت: ممکن بود یکی از پاهات بشکنه.
بیسوادی از آنجا می گذشت دست او را گرفت و او را از چاه بیرون آورد.
💥بزرگی سراسر به گفتار نیست دو صد گفته چون نیم کردار نیست💥
🌠 آیا از من #راضی هستید⁉
🔮 یڪی از یاران امام حسین (علیه السلام) در ظهر عاشورا، برای اینڪه در هنگام نماز تیری به حضرت اصابت نڪند، کنار ایشان ایستاد و ۱۳ تیر به بدن او اصابت ڪرد .!
🔮 وقتی ڪه نماز حضرت تمام شد، او نیز به زمین افتاد.
امام حسین (علیه السلام) بالای سر او آمد، او در این حال به امام عرض ڪرد:
👈 آیا از من راضی هستید؟!
⭕ حال ما برای اینڪه رضایت ائمه
(علیهم اسلام) ڪه همان رضایت خداست را بدست بیاوریم چڪار ڪرده ایم⁉
👈 باید برای بدست آوردن رضایت خدا هزینه داد و از خیلی چیزها گذشت ..!!
✍ استاد قرائتی، برنامه سمت خدا
😱ماجرای کتک خوردن استاد قرائتی 😱😱😱
⭕️ خدا اموات را رحمت كند. من با پدرم دعوا داشتم. من مى خواستم به دبيرستان بروم. اما پدرم مى گفت: بايد آخوند شوى. آن زمان آخوند خيلى كمياب بود. سى و دو سال پيش مردم به پدرم مى گفتند: تو كه آخوند نيستى. تو بازارى هستى. بچه ات را دنبال كاسبى بفرست. آخوندى چيست؟ آن زمان آخوند شدن خيلى مشكل بود. آن زمان خيلى فقر وجود داشت. خلاصه ما با پدرمان دعوا كرديم. گفتم: من نمى خواهم آخوند شوم. مى خواهم به دبيرستان بروم. پدرم خسته شد. عاجز شد. گفت: برو هر كارى مى خواهى بكن. به دبيرستان رفتم. با بچه هاى دبيرستانى حرفمان شد. ما شكايت بچه ها را به رئيس دبيرستان كرديم. رئيس دبيرستان هم آمد و به بچه ها تشر زد. بچه ها گفتند: بايد حال قرائتى را بگيريم. گفتند: اگر او را بزنيم، دوباره از ما شكايت مى كند.
⭕️روز آخر مدرسه ها كه مدرسه تعطيل مى شود، حالش را مى گيريم. من مى خواستم آن روز به مدرسه نروم. اما گفتم: آنها فكر مى كنند كه من از آنها ترسيده ام. باور نمى كردم كه حالا بعد از چند ماه يادشان باشد. روز آخر دبيرستان شانزده نفر از اين بچه هاى دبيرستانى ريختند و من را كتك زدند😱😱. به قدرى سر و صورت من را سياه كردند كه ديگر طاقت نداشتم. يادم است كه وقتى مى خواستم به خانه بروم، بلند شدم و بر زمين افتادم. دستم را به ديوار گرفتم و به خانه رفتم. شب پدر من به خانه آمد و گفت: چه شده است؟ گفتم: من مى خواهم طلبه شوم. چه كتك خوبى بود.
👈 به هرحال آدم گاهى اوقات نمى داند كه چه چيز به صلاحش است. گاهى در يك جايى شكست مى خورد. بعد هم مى بيند كه خوب شد كه شكست خورد. ما نمى دانيم كه خيرمان در چيست. از خدا خير بخواهيد. مأيوس نشويد. اگر يك دعا مستجاب نشد، به يه كارى نرسيديد، مايوس نشويد.
📚 بخشی از برنامه درسهایی از قرآن سال74 - امید و یأس
#چشم_برزخی_دختر_دبیرستانی_وحاج_اقا
حاج آقا محمد رضایی میگوید:🌺
خاطره خوب دیگر بنده مربوط میشود به یک راهنمایی و دبیرستان دخترانه عشایری، مدیر مدرسه منطقه محروم -که روحانی کم آنجا میرود- به من گفت: اگر میشد به شما نشان میدادم که خیلی از بچههای ما در اینجا نماز شب میخوانند، خلاصه ما در این مدرسه سخنرانی کردیم و بعد از سخنرانی به سؤالهای دانشآموزان پاسخ میدادیم تا اینکه دانشآموزی پیش من آمد و گفت: من وقتی به چهره بعضیها نگاه میکنم، چهرهشان خیلی نورانی است و بعضی دیگر چهره بسیار وحشتناک و ترسناکی دارند که شبها از ترس خوابم نمیبرد.
خیلی برای من عجیب بود که یک دانشآموز دختر دوم دبیرستانی به این درجه رسیده باشد، من که هنگام پاسخ به سؤالها سرم پایین بود، هنگامی که دانش آموز این جمله را گفت، مو بر تنم سیخ شد و پیش خودم گفتم که الان آبروی من رفته است و معلوم نیست من را چگونه میبیند! بنابراین اولین سؤالی که کردم گفتم: من را چگونه میبینی؟! گفت: بعضیها را همان طور که هستند میبینم، شما را عادی میبینیم! نفس راحتی کشیدم، بعد یک نگاهی به ایشان کردم دیدم: بله چه حجابی دارد! در آن منطقهای که زنان چادر سر میکنند ولی حد و حدود حجاب را زیاد رعایت نمیکنند، دیدم چقدر محجبه است.
بعد ادامه داد: میخواهم کاری کنم که دیگر چهره برخی افراد را ترسناک نبینم، شبها واقعاً میترسم و خوابم نمیبرد، از آنجایی که خودم جواب سؤال را نمیدانستم، به منزل یکی از علمای بزرگوار زنگ زدم و گفتم که چنین سؤالی از من شده است، آیا چنین چیزی میشود؟
ایشان گفتند: بله! اشکال ندارد، تقوا داشته و خدا این توفیق را به ایشان داده، به او بگو که به هیچ کس نگوید، والا سلب توفیق میشود، به این عالم ربانی گفتم که میگوید میترسم!
گفت: توجیه کنید که ترس ندارد، بلکه توفیقی است که خدا به اولیاء الله و دوستانش میدهد، قدرش را بداند و خدا را شکر کند، بعد از اینکه تلفن را قطع کردم، از آن دختر سؤال کردم که شما نماز شب میخوانید؟! بعد با یک اکراهی که دوست نداشت بگوید، گفت: بله! من نماز شب میخوانم.
آن دختر محجبه دوم دبیرستان منطقه محرومی که خیلیها در آنجا نماز نمیخوانند، چون روحانی نداشتند که بروند و در گوش آنها بگویند نماز بخوانید، نماز که هیچ! نماز شب هم میخواند، خداوند به ایشان توفیق داده که به چنین مقاماتی برسد .
👈 شرط رضایت مادر
مرحوم شیخ مفید، به نقل از امام جعفر صادق صلوات اللّه علیه حكایت نماید: روزی به رسول گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و آله، خبر دادند كه فلان جوان مسلمان، مدّتی است در سكرات مرگ و جان دادن به سر می برد ونمی میرد. چون حضرت رسول بر بالین آن جوان حضور یافت، فرمود: بگو «لا إلهَ إلاّ اللّه»؛ ولی مثل این كه زبان جوان قفل شده باشد ونمی توانست حركت دهد، حضرت چند بار تكرار نمود و جوان بر گفتن كلمه طیّبه «لا إلهَ إلاّ اللّه» قادر نبود.
زنی در كنار بستر جوان مشغول پرستاری از او بود، حضرت از آن زن سؤال نمود: آیا این جوان مادر دارد؟ پاسخ داد: بلی، من مادر او هستم. حضرت فرمود: آیا از فرزندت ناراحت و ناراضی می باشی؟ گفت: آری، مدّت پنج سال كه است با او سخن نگفته ام. حضرت پیشنهاد داد: از فرزندت راضی شو. عرض كرد: به احترام شما از او راضی شدم و خداوند نیز از او راضی باشد. سپس حضرت به جوان فرمود: بگو «لا إلهَ إلاّ اللّه»، در این موقع آن جوان سریع كلمه طیّبه را بر زبان خود جاری كرد. بعد از آن، حضرت به او فرمود: دقّت كن، اكنون چه می بینی؟ عرض كرد: مردی سیاه چهره با لباس های كثیف و بدبو همین الان در كنارم می باشد و سخت گلوی مرا می فشارد.
حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله، اظهار نمود: بگو: «یا مَنْ یَقْبَلُ الْیَسیرَ، وَ یَعْفُو عَنِ الْكَثیرِ، إ قبَلْ مِنِّی الْیَسیرَ، وَاعْفُ عنّی الْكَثیرَ، إ نّكَ انْتَ الْغَفُورُ الرَّحیم». یعنی «ای كسی كه عمل ناچیز را پذیرا هستی، و از خطاهای بسیار در می گذری، كمترین عمل مرا بپذیر و گناهان بسیارم را به بخشای؛ همانا كه تو آمرزنده و مهربان هستی».
وقتی جوان این دعا را خواند، حضرت فرمود: اكنون چه می بینی؟ گفت: مردی خوش چهره و سفید روی و خوش بو با بهترین لباس، در كنارم آمد و با ورود او، آن شخص سیاه چهره رفت. حضرت فرمود: بار دیگر آن جملات را بخوان. او تكرار كرد. و در همان لحظه روح، از بدنش خارج شد و به دست پر بركت پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله، نجات یافت و سعادتمند گردید.
📗 #چهل_داستان_از_رسول_خدا_ص
✍ عبدالله صالحی
هدایت شده از قــدمــی تـا ظـهــــور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥این کار را انجام دهید تا در زمان ظهور به دنیا رجعت کنید.
#رجعت
#بعد_از_ظهور
☑️برترین کلیپهای مهدوی↙️↙️
http://eitaa.com/joinchat/972095488C2c50f6e136
چرا به حضرت معصومه(سلام الله علیها) کریمه اهل بیت می گویند؟
پاسخ:
در کتاب «فروغی از کوثر» ذیل عنوان «کریمه اهل بیت» آمده است که اولیای الهی منشأ کرامات و عنایاتی بودهاند که آثار یک عمر اخلاص و وارستگی آنهاست، از دیرزمان، آستان قدس فاطمی منشأ هزاران کرامت و عنایت ربانی بوده است... (۱)
اما به نظر میرسد، شهرت این لقب برای حضرت معصومه(س) به واسطه رویای صادقهای است که از مرحوم آیتالله سیدمحمود مرعشی نجفی(ره) نقل شده است. داستان به این صورت است که مرحوم سیدمحمود مرعشی نجفی متوفای ۱۳۲۸ هجری قمری بسیار علاقهمند بود که به هر طریقی شده، محل قبر شریف حضرت صدیقه طاهر(س) را به دست آورد، برای این مقصود، ختم مجربی انتخاب کرده، چهل شب به آن مداومت کرد تا شاید خداوند به طریقی او را از محل قبر شریف حضرت زهرا(س) آگاه فرماید، شب چهلم بعد از انجام ختم و توسل فراوان استراحت کرد. در عالم رویا به محضر مقدس حضرت باقر(ع) یا حضرت صادق(ع) مشرف شد. (۲)
امام(ع) به ایشان فرمود: «علیک بکریمهًْ اهلالبیت»؛ به دامن کریمه اهل بیت چنگ بزن، ایشان به تصور اینکه منظور امام(ع) از «کریمه اهل بیت» حضرت زهرا(س) است، عرضه داشت: بلی قربانت گردم، من نیز این ختم را برای همین گرفتم که محل قبر شریف آن حضرت را به صورت دقیقتر بدانم و به زیارتش مشرف شوم. امام(ع) فرمودند. منظور من قبر شریف حضرت معصومه در قم است، مرحوم آیتالله سیدمحمود مرعشی نجفی هنگامی که از خواب برخاست تصمیم گرفت که رخت سفر ببندد و به قصد زیارت حضرت معصومه(س) رهسپار ایران شود.(۳)
پی نوشتها:
۱- محمدبیگی، الیاس، فروغی از کوثر، قم، انتشارات زائر، چاپ دوم، ۱۳۷۹، ص ۴۳.
۲و ۳- مولف مینویسد: این تردید از مرعشی نجفی است مراجعه شود به مهدیپور، علیاکبر، کریمه اهل بیت، قم، نشر حاذق، چاپ اول، ۱۳۷۴، ص۴۳.
👈 حضرت حجت علیه السلام و دعای اللهم عرفنی نفسک
حاج غلام عباس حیدری دستجردی ساکن قم می گوید: عصر روز جمعه ای بود که در مسجد بالا سر حضرت رضا علیه السلام نشسته، مشغول دعا بودم که یک دفعه دستی از بالای سرم پائین آمد و کتاب مفایح را از دستم گرفت، دعائی را از مفاتیح به من نشان دادند و فرمودند: این دعا را بخوان.
من کتاب را گرفتم و دعائی را که قبلا می خواندم، شروع کردم، مجددا همان را خواندم دیدم برای مرتبه دوم و سوم دستور خواندن همان دعای مخصوص که چند مرتبه خواندم را دادند.
در این حال یک دفعه به خود آمدم که این چه دعای است که سه نوبت این سید که بالاسر من ایستاده، امر به خواندن می کند؟ نگاه کردم: دیدم دعا در غیبت امام زمان علیه السلام است.
سر بلند کردم تا از او تشکر کنم، کس را ندیدم به خود گفتم: وای بر من که امام خود را دیدم و نشناختم. آن دعائی که سفارش شد و چند مرتبه خواندم این بود:
«اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى.»
📗 #قصص_الدعا، ج1
✍ شهید احمد و قاسم میرخلف زاده
👈 خوبی یا بدی
چوپانی ماری را ازمیان بوته های آتش گرفته نجات داد و در خورجین گذاشته و به راه افتاد. چند قدمی که گذشت مار از خورجین بیرون آمد و گفت: به گردنت بزنم یابه لبت؟
چوپان گفت: آیا سزای خوبی این است؟ مار گفت: سزای خوبی بدی است...!!! و قرارشد تا از کسی سوال کنند، به روباهی رسیدند و از او پرسیدند چاره ی کار را.
روباه گفت: من تا صورت واقعه را نبینم نمی توانم حکم کنم. برگشته ومار را درون بوته های آتش انداختند، مار به استمداد برآمد. روباه گفت: بمان تارسم خوبی از جهان بر افکنده نشود....
💫💫💫
💫💫
💫
امیرالمؤمنین على عليه السلام :
✍ بدانيد كه #ظلم بر سه گونه است:
🔶🔹ظلمى كه هرگز #بخشيده نمى شود ،
🔶🔹ظلمى كه #بازخواست مى شود ،
🔶🔹و ظلمى كه بخشوده مى شود و بازخواست نمى گردد .
🔹اما ظلمى كه هرگز بخشيده نمى شود ، شرك ورزيدن به #خداست ...
🔹اما ظلمى كه بخشوده مى شود ستمى است كه بنده با ارتكاب بعضى #گناهان كوچك به خود روا مى دارد
🔹و اما ظلمى كه بازخواست خواهد شد ، ستم بندگان به يكديگر است .
📖نهج_البلاغه ، خطبه 176
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
👈 ماجرای دیدار دانشجوی مشروب خوار با آیتالله بهجت
دانشجو بود...دنبال عشق و حال، خیلی مقید نبود، یعنی اهل خیلی کارها هم بود، تو یخچال خونه ش مشروب هم میتونستی پیدا کنی.... از طرف دانشگاه اردو بردنشون قم...قرار شد با حضرت آیت الله العظمی بهجت هم دیدار داشته باشن..از این به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف کنه:
وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت...بچه ها تک تک ورود می کردن و سلام می گفتن، آقای بهجت هم به همه سلامی می گفت و تعارف می کرد که وارد بشن...من چندبار خواستم سلام بگم...منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن...امااصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن...
درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن...
یه لحظه تو دلم گفتم: "حمید، میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه...تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره...!!! تو که خودت میدونی چقدر گند زدی...!!!"خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم...تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم،
وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم، کارامو سروسامون دادم، تغییر کردم، مدتی گذشت، یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم، از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم، چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن...
این بار که رسیدیم خدمت آقای بهجت، من دم در سرم رو پایین انداخته بودم، اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود، تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن: "حمید..حمید...حاج آقا باشماست." نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره می کنن که بیا جلوتر...آهسته در گوشم گفتن: یک ماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی...