eitaa logo
غـََ۪۪ٜ۪ٜؔٛٚؔؔٛٚؔمــڪـَ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ؔٛٚؔ͜͡دﮦ حـٜٜٜٜٜٜٜٜٖᬼـ̲ــ̲سـٜٜٜٜٜٜٜٜٖᬼـ̲ــ̲یــᬼـ̲ـٜٜٜٜٜٜٜٜٖᬼـ̲ــ̲ن
2.1هزار دنبال‌کننده
40.6هزار عکس
25.2هزار ویدیو
177 فایل
#تــــــــــــــــوجه👇👇👇 📚 کتاب هایی که قبل ازمرگ باید بخوانیم...👇✅ https://eitaa.com/joinchat/2373517458Cb099503ae7 #مدیر👇 @Hossein_hajivand تبلیغات 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2953183246Ce6d64e22a6
مشاهده در ایتا
دانلود
عاقیب گر عمری باشد ماندگار می گذارم این سخن به یادگار می نویسم بر روی کوه بیستون زنده باد رفیق خوب روزگار 🌟
من و دنیا همدیگر را رنگ می کنیم من با مداد سیاه دنیا با مداد سفید من روز های او را او موهای من را... .
جلل الخالق🤯دیروز رفتم خونه ی دختر خالم دیدم درست کرده هر لایه هم یه 😳😳 رنگاشم باهم قاطی نمیشد تا با قاشق هم نمیزدی🤯مونده بودم چطور درست کرده🧐 دید دارم هاج و واج نگاش میکنم 🤪 خندش گرفت گفت نمیری از 😅 بیا اینجا عضوشو تو هم کلی یاد بگیر😍👇 https://eitaa.com/joinchat/3776118920Cdd2925f990 بدو بیا تا پاک نشده🏃‍♀ واقعا عاااااالیه 🏃‍♂🏃‍♂🏃‍♂☝️
هدایت شده از تبلیغات عجایب
👰🏻‍♀من یه نو عروسم که خونم تو کل فامیل تکه😍😍 وقتی چیدمان خونمو دید داشت شاخ درمیاورد😂😂 منم بد😜 نگفتم از اینجا یاد گرفتم🙈👇 https://eitaa.com/joinchat/196608185Cf3bdc18fa0 https://eitaa.com/joinchat/196608185Cf3bdc18fa0 😉
‏تقدیم باعشق واحترام........➣↻ خدمت شما ...........➣↻ سپاسگزارم از همراهی شما خوبان با مرام ➣↻ الهی همیشه سلامت و شاد باشید.......➣↻ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
معرفت دُر گرانیست به هرکس ندهند پر طاووس قشنگ است به کرکس ندهند ‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎ .
شیرینی که میپزم سرش !😐😅 ینی امکان نداره به چای دمکردن بِکشه!!! خورده میشه تو هواااااا😐😂 خواهرشوهرم میگه آخه ورپریده تو فِرم تو خونت نداری اینارو از کجا یاد میگیری داداش مارم 🐴 کردی😑😂 میدونم خیلی بیجوله اما نفسم به نفسش بنده😍😂 اینجا یادگرفتم☺️👇 https://eitaa.com/joinchat/1548943423C7bbc94968d
دلتان را قایق نکنید با قلبت محبت کن، کمک کن دست خیلی ها را بگیر، ولی چوب حراج به عاطفه و احساس این قلب نزن .
قانونی هست که میگه اگر در منطقه ی ممنوعه شنا کردی به غرق شدن نگو تقدیر! ‌‎‌‌‎
هدایت شده از تبلیغات عجایب
شش ماه بعد از ازدواجم شوهرم فوت شد! نامادریم گفت من پسر بزرگ دارم بیوه تو خونم راه نمیدم ! با هر بدبختی بود یه اتاق تو طبقه سوم یه آپارتمان تو رباط کریم اجاره کردم. ترسی نداشتم از غربت چون صاحبخونم یه پیرزن با یه پسر بشدت مذهبی و خدا شناس بودن. شیش ماه گذشت دریغ از حتی یه مهمون ک خونه ی من بیاددد... شنبه صبح بود که صاحبخونم با پسرش راهی قم میشدن... موقع رفتنشون یه کاسه آب گرفتم دستمو با بغض نگاهشون میکردم... واسه اولین بار یه لحظه با پسرش چشم تو چشم شدم که چشمای خیسمو دید... تسبیحو تو مشتش فشار داد ...آروم اومد جلو و پرسید میترسی از تنهایی؟ یهو دلم هُری به صدای مردونش و توجهش ریخت.. ولی سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم... رو به مادرش کرد و گفت مادر اجازه میدید ببریمش؟ مادرش گفت قم؟ باصدای مردونش که اینبار حیا قاطیش بود جواب داد قم نه اول بریم....😳😳😍🙈 ادامه ی داستان👇 https://eitaa.com/joinchat/3847160068C1b22445f5a