م)به «حارث بن اعور همداني» فرمودند:
يَا حَارِ هَمْدَان مَنْ يَمُتْ يَرَنِي مِنْ مُؤْمِنٍ اَوْ مُنَافِقٍ قُبُلاً
«اي حارث همداني! بدان هر كس از مؤمنان و منافقان كه بميرد، مرا مي بيند.»[16]
* بهشت و جهنم
در روايتي از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) چنین آمده است: «انسان مؤمن در دنيا همواره نسبت به آينده خود و آنچه در پيش رو دارد، در نگراني و هراس به سر مي برد، حتي در لحظه مرگ. برخي امور همچون جدا شدن از اهل و اموال بر اندوه او مي افزايد؛ امّا با ديدن بهشت و نعمت هاي آن، راحتي و آسايش خاطر غيرقابل وصفي پيدا مي كند كه حاضر به عوض كردن آنها با أمر ديگري نمي باشد.
مؤمن به واسطه جدا شدن از زن و زندگي، حسرت و اندوه فراواني دارد و چون آرزوهايش ناتمام مانده است و ملك الموت در هنگام شدت بيماري و كمال ناراحتي او، از رها كردن اموال و خانواده و گرفتاري هاي ديگر مي آيد، پس ملك الموت به او مي گويد: اين چه اندوه و ناراحتي است كه داري؟ آيا عاقل به واسطه از دست دادن پشيزي بي ارزش ناراحت مي شود، در صورتي كه به جاي آن ميليون ها برابر دنيا به او ارزاني داشته اند؟ مؤمن در پاسخ مي گويد: نه. ملك الموت به او مي گويد: به بالاي سرت نگاه كن! محتضر درجات بهشت و قصرهايي كه از حد آرزو نيز بالاتر است، مي بيند. فرشته مرگ به او مي گويد: اينجا منزل تو است و نعمت پايدار، اموال، خانواده و خويشاوندانت در اينجايند. هر كدام از خويشاوندان و خانواده ات صالح باشند، در اينجا با تو خواهند بود. آيا راضي هستي به جاي مال و ملك دنيا، اين نعمت ها را دريابي؟ مي گويد: به خدا قسم مشتاقم و حاضرم.»[17]
برخي روايات، اين مشاهده را ثمره صبر و استقامت در راه ولايت و محبت اميرالمؤمنين(علیه السلام)و بغض نسبت به دشمنان ايشان معرفي نموده اند.
* شيطان
وقتي انسان در حال احتضار قرار مي گيرد، شيطان با فرزندان و ياران خود بر بالين او حاضر مي شوند و تلاش مي كنند تا با حيله هاي مختلف «ايمان» او را گرفته و آن را از چنگش بيرون آورند و اين سخت ترين حالت براي هر محتضري است.
از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است: «مَا مِنْ أَحَدٍ يَحْضُرُهُ الْمَوْتُ إِلَّا وَكَّلَ بِهِ إِبْلِيسُ مِنْ شَيَاطِينِهِ مَنْ يَأْمُرُهُ بِالْكُفْرِ، وَ يُشَكِّكُهُ فِي دِينِهِ حَتّى تَخْرُجَ نَفْسُهُ، فَمَنْ كَانَ مُؤْمِناً لَمْ يَقْدِرْ عَلَيْهِ، فَإِذَا حَضَرْتُمْ مَوْتَاكُمْ، فَلَقِّنُوهُمْ شَهَادَةَ أَنْ لَاإِلهَ إِلَّا اللَّهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله حَتّى يَمُوتَ»؛[18] هيچ انساني نيست، مگر اينكه در هنگام مرگ شيطان، يكي از مأمورين خود را نزد او حاضر مي كند تا وي را وسوسه كند و در دينش به شك اندازد و او را به كفر بكشاند. اين وسوسه ادامه دارد تا اينكه روح از بدن او خارج شود؛ اگر محتضر از مؤمنان حقيقي باشد، شيطان نمي تواند بر او غالب شود و دين و ايمانش را بگيرد. پس هرگاه يكي از شما بر بالين شخصي از كسان خود رفتيد كه مرگش فرا رسيده است، شهادتش را به او تلقين كنيد تا شيطان به او دست نيابد.
* مال، فرزندان و اعمال
از ديگر اموري كه براي محتضر به صورت مثاليه خود مجسم مي گردد و او آنها را مي بيند و دست نياز به سويشان دراز مي كند، مال و اولاد و اعمال فرد است.
در اين مورد أميرالمؤمنين(علیه السلام) مي فرمايد: همانا فرزند آدم در آخرين روز از روزهاي دنياي خود و اولين روز از روزهاي آخرت (در حال احتضار) قرار گيرد، (در عالم مثال به صورت مثالي) مال و اولاد و عملش براي او ممثّل شود، پس متوجه مال خود شود و گويد: (اي مال) ! به خدا سوگند من بر (جمع) تو حريص و (بر انفاق تو) بخيل بودم (شب و روز خود را براي تحصيل و به دست آوردن تو صرف كردم و چيزي از تو را از خود جدا نمي كردم)، پس چه سود و بهره اي از تو براي من است؟ مال (در جواب) مي گويد: كفن خود را از من برگير (يعني استفاده تو از من در اين حال فقط كفني بيش نيست).
سپس حضرت فرمود: پس متوجه فرزندان خود شود و گويد: به خدا سوگند! من براي شما پدري مهربان و حامي و نگهدرانده شما بودم، پس (در اين حال) چه نفع و فايده اي از شما براي من هست؟ مي گويند ما تو را به قبر و گودالي كه آرامگاه تو است، مي رسانيم و در آن پنهان مي سازيم.
پس از آن متوجه عمل خود مي شود و مي گويد: به خدا سوگند! من نسبت به (انجام) تو ميل و رغبت نداشتم و تو بر من گران و سنگين بودي، پس چه نفع و فايده اي از تو براي من هست؟ مي گويد: من قرين و همنشين تو هستم در قبر و روز رستاخيزت، تا زماني كه من و تو بر پروردگارت عرضه شويم. پس اگر آن شخص، وليّ و دوست خدا باشد، نزد او كسي آيد كه از جهت خوشبويي و خوبي منظره و زيبايي و در برداشتن لباس هاي فاخر و قيمتي، نيكوترين مردم است، پس به وي گويد: بشارت و مژده باد تو را به راحتي و آسايش و زندگي دايم و
در یکی از مدرسه های علمیه تبریز مشغول درس خواندن بودم. خادم مدرسه مردی بسیار با تقوا و درستکار بود که وظایفش را به خوبی انجام می داد و روحیات عجیبی داشت: غالبا ساکت به نظر می رسید،از گناهان پرهیز می نمود. او اتاق طلبه ها را بدون هیچ چشمداشتی جارو می زد و لباسهای آنها را می شست. حتی از اینکه آفتابه ی دیگران را پر کند ابایی نداشت. نیمه شبی برای تطهیر و وضو از اتاق بیرون آمدم. در حجره را بستم و به راه افتادم،اما وقتی به مقابل اتاق خادم رسیدم در نهایت تعجب نوری در حجره ی او می درخشید چنانکه گویی خورشید در آنجا طلوع کرده است. برای کشف این راز جلو رفتم تا در بزنم، اما همین که نزدیک شدم صدای گفتوگویی به گوشم رسید و دانستم که خادم با کسی صحبت می کند. از یک طرف نمی خواستم بر او وارد شوم و نیمه شب سرزده نزد او بروم،از سویی دیگر کنجکاو شده بودم که بدانم با چه کسی سخن می گوید.ناچار قدری پیش رفتم و پشت در به گوش ایستادم.صدای خادم را تشخیص می دادم،اما صدای فرد دیگر را نمی شناختم.ساعتی گذشت ومن همچنان متحیر ایستاده و به گفتو گوی آن دو که برایم مبهم و نامفهوم بود،گوش می دادم. ناگهان متوجه شدم صدا قطع شد و نوری که همانند آفتاب می درخشید،خاموش گردید.در آن هنگام دیگر طاقت نیاوردم و محکم در زدم.خادم پرسید: کیست؟من نام خود را بردم و گفتم : من هستم.در را باز کن! وقتی در را گشود و چشمش به من افتاد،سلام کرد. پرسیدم: اجازه می دهی وارد شوم؟گفت: بفرمایید! درون اتاق رفتم و نشستم. اما نه کسی غیر از او آنجا حضور داشت و نه وضع غیر عادی بود.سوال کرد: امری دارید؟گفتم:خیر. اما تو با شخصی صحبت می کردی و دیدم نوری در اتاقت می درخشید. حقیقت را بگو و گرنه می روم و طلبه ها را خبر می کنم تا بیایند و جریان را جویا شوند. جواب داد: ماجرای امشب را برایت نقل می کنم،به شرط اینکه برای هیچکس باز گو نکنی. گفتم: قول می دهم که پرده از این راز برندارم. آنگاه گفت: من تا روز جمعه هستم، از تو پیمان می گیرم که تا ظهر جمعه سر مرا فاش نسازی.آن شب،شب چهارشنبه بود و من قول دادم که تاجمعه سخنی نگویم.سپس گفت: راستش را بخواهی امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) اینجا تشریف داشتند. من در محضر ایشان بودم و حضرت با من گفتگو می نمودند. با تعجب پرسیدم: درباره ی چی با تو سخن می گفتند؟! گفت:همیشه سه گروه اطراف امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستند که در زمان غیبت با ایشان ارتباط دارند.یک گروه که تعدادشان کمتر است ، درطبقه ی اول هستند،گروه دوم که تعدادشان کمی فزون تر است،درطبقه ی دوم قرار دارند،و دسته ی سوم که از آن دو طایفه بیشتر هستند،در طبقه ی آخرند.این سه گروه از نظر معنا و باطن مانند سه حلقه ی تو در تو هستند که هر گاه یکی از طبقه ی نخست از دنیا برود،فردی از طبقه ی دوم جانشین او می شود هر وقت کسی از طبقه ی دوم وفات کند،شخصی از دسته ی سوم جای او را می گیرد به همین ترتیب اگر کسی از طبقه ی سوم وفات کند،یکی از مردم را که دارای تقوا و فضایل اخلاقی بوده و از نظر روحی شایستگی کامل دارد،به جای او قرار می دهند تا وظایف او را انجام دهد. پس از این توضیح ادامه داد و گفت: روز جمعه یک نفر از طبقه ی سوم فوت می شود. امشب حضرت تشریف آوردند و به من امر فرمودند که جانشین او باشم و اجازه دادند تا در زمره افراد گروه آخر انجام وظیفه کنم. سخن خادم تمام شد و من مبهوت و شگفت زده از اتاقش خارج شدم. حال عجیبی داشتم. دیدن آن نور و این داستان چنان طوفانی در من پدید آورد که تمام وجودم را مسخر نمود و آرامشم را ربود. فکر کردم این مردی که به چشم یک خادم به وی می نگریم چه مقامی به دست آورده و به چه سعادت بزرگی نایل گردیده که امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) به اتاقش تشریف می برند و او را نزد خود می خواند تا در ردیف خاصان درگاه حضرتش قرار گیرد و به وظایف ویژه ی یاران راستین آن بزرگوار بپردازد. این افکار چنان موجی در باطنم برانگیخت که تا سپیده دم نه خواب به چشمم آمد،نه حال عبادت پیدا کردم. صبح دیدم خادم با متانت و آرامش خاصی مشغول کارهای عادی روزانه گشته و در ظاهر هیچ تغییری در وضعش نشده است. روز پنجشنبه نیز بدین منوال گذشت و من که پیوسته مراقب حال و رفتار او بودم، چیزی جز همان انجام وظایف معمولی از قبیل جارو زدن مدرسه و خرید از بازار مشاهده نکردم. حتی وقتی آفتابه را از حوض پر کردم جلو دوید تا آن را بگیرد و برایم ببرد که من نگذاشتم و با عذر خواهی گفتم: ابدا، هرگز چنین جسارتی روا ندارم، تو آقای من هستی و من خادم توام. روز جمعه، از سحر مشغول کار شد و من با کنجکاوی و نگرانی بی سابقه ای رفتار او را یکسره زیر نظر داشتم تا ببینم آن روز که زمان موعود است چه می شود. خیلی دقیق شده بودم که بدانم او در این روز چه برنامه ای دارد. با چه افرادی تماس می گیرد. سپیده دم جمعه که از اتاقش خارج شد،ابتدا کارهای مدرسه را انجام دا
د. سپس به امور خود پرداخت. اول لباس هایش را شست و تطهیر کرد،بعد لباس هایش را روی بند انداخت تا خشک شوند،کفش هایش را هم آب کشید و مقابل آفتاب گذاشت. نزدیک ظهر که لباس هایش خشک شده بود،لنگی بست و در حوض مدرسه غسل کرد. چون تابستان بود و روز جمعه،طلبه ها برای دیدار خانواده های خویش رفته بودند و فقط عده ی کمی در مدرسه به سر می بردند. وقتی غسل کرد و از آب بیرون آمد، قدری در آفتاب ایستاد تا خشک شد،سپس لباس و کفش هایش را پوشید و مانند مسافری که عازم سفر است، آماده ی رفتن شد و لب حوض نشست. همین که صدای اذان بلند شد و بانگ «الله اکبر» طنین افکند ، ناگهان غیب شد و من هرچه نگاه کردم اثری از او ندیدم. من مات و مبهوت به صحن مدرسه دویدم و مشغول داد و فریاد شدم. چند نفری که در مدرسه بودند، سراسیمه به حیاط ریختند تا ببینند چه خبر شده. وقتی مرا در آن وضع دیدند، شگفت زده جلو آمدند و گفتند: چه شده. مگر دیوانه شده ای؟ گفتم: خادم این مدرسه، همان مردی که لباس هایتان را می شست، حجره هایتان را جارو می کرد و… . چون او را نیافتند گفتند: شاید به بازار رفته یا برای نماز جماعت از مدرسه خارج شده است. گفتم: هرگز. این حرف ها نیست. می دانم که اینک به امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) پیوسته. پرسیدند: قصه چیست؟ ماجرای او را برایشان شرح دادم و تمام حوادثی که از شب چهارشنبه اتفاق افتاده بود، برای آنها تعریف کردم. همینک حدود ۸۰ سال از آن ماجرا می گذرد و در طول این مدت احدی از آن خادم تبریزی نام و نشانی نیافته است.
سید غلامرضا کسایی گوگانی رضوان الله تعالی علیه، داماد علامه امینی اعلی الله مقامه که به گواهی علما و مراجع بزرگ، شخصیت پرفضیلت و اهل تقوا و درنهایت عدالت و وثاقت بوده است نقل کرده است که:
✨🍁✨
#حکمت_خدا
🔶 گنجشک به خدا گفت، لانه ی کوچکی داشتم،
آرامگاه خستگیم، سرپناه بی کسیم،
طوفان تو آن را ازمن گرفت کجای
دنیای تو را گرفته بود؟؟
خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود
تـو خـواب بـودی
باد را گفتم لانه ات را واژگون کند
آنگاه تو از کمین مار پر گشودی!
چه بسیار بلاها که از تو به
واسطه ی حکمتم دور کردم
و تو ندانسته به دشمنیم برخواستی
@barzakhe
🍀 فریاد رسی #صلوات در قبـر
شبلی نقل نموده است : من همسایه ای داشتم که وفات نمود . او را خواب دیدم ،از او پرسیدم : خدا با تو چه کرد ؟
گفت : ای شیخ ! هول های بزرگ دیدم ، و رنج های عظیم کشیدم . از آن جمله به وقت سوال منکر و نکیر ، زبان من از کار باز ماند . با خود می گفتم : واویلاه ، این عقوبت از کجا به من رسید ؟ آخر ، من مسلمان بودم و بر دین اسلام مُردم. آن دو فرشته با غضب از من جواب طلبیدند. ناگاه شخصی نیکو موی و خوش بوی آمد ، میان من و ایشان حایل شد و مرا تلقین کرد تا جواب ایشان را به نحو خوب بدهم ، از آن شخص پرسیدم : تو کیستی – خدا تو را رحمت کند – که من را از این غصه خلاصی دادی ؟
گفت : من شخصی هستم که از صلواتی که تو بر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرستادی آفریده شده ام ، و مامورم در هر وقت و هر جا که درمانی به فریادت برسم.
آثار و برکات صلوات ص۱۳۱
@barzakhe
🌿🌹از بزرگی پرسیدند چطور در زندگیت اینقدر آرام هستی و هیچ مشکلی نداری؟!
گفت: زندگی خود ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﻨﺞ ﺍﺻﻞ ﺑﻨﺎ ﮐﺮﺩﻡ:
✅ دانستم ﺭﺯﻕ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ نميخورد ، ﭘﺲ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪﻡ!
✅ دانستم ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ميبيند ، ﭘﺲ ﺣﯿﺎ ﮐﺮﺩﻡ!
✅ دانستم ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ نميدهد ، ﭘﺲ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ!
✅ دانستم ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﮐﺎﺭﻡ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﻣﻬﯿﺎ ﺷﺪﻡ!
✅ دانستم ﮐﻪ نیکي ﻭ ﺑﺪﯼ ﮔﻢ نميشود
ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺯ ميگردد ،
ﭘﺲ ﺑﺮ ﺧﻮبي ﺍﻓﺰﻭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺪﯼ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ!
🔵ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ 5 اصل ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ميكنم🔵
@barzakhe
غیبـ🔥ـت = نابودی اعمال
🌸✨رسول اکرم صلےالله علیه وآله: روز قيامت فردى را مےآورند و او را در پيشگاه خدا نگه مى دارند و كارنامه اش را به او مى دهند، اما حسنات خود را در آن نمى بيند. عرض مى كند: الهى! اين كارنامه من نيست! زيرا من در آن طاعات خود را نمى بينم! به او گفته مى شود: پروردگار تو نه خطا مى كند و نه فراموش. عمل تو به سبب غيبت كردن از مردم بر باد رفت.
🌸✨سپس مرد ديگرى را مى آورند و كارنامه اش را به او مى دهند. در آن طاعت بسيارى را مشاهده مى كند.
عرض مى كند: الهى! اين كارنامه من نيست! زيرا من اين طاعات را بجا نياورده ام! گفته مى شود: فلانى از تو غيبت كرد و من حسنات او را به تو دادم. «جامع الأخبار ص۱۴۷»
⛔️... درمان غیبت ...⛔️
💟 آیتـــ الله مجتهدے تهرانے(ره):
🌸✨کسی که مےخواهد غیبت نڪند اول باید منشاء آن یعنی حسادت را از بین ببرد. و دوم آیات و روایاتی کہ در مذمت غیبت است را مطالعه کند تا ببیند که غیبت چه گناه بزرگیست که روایت دارد؛ «یک درهم ربا از ۳۶ زنا بدتر است و غیبت کردن از ربا خوردن بدتر است.»
🌸✨ چون که ربا قصهٔ اقتصاد مملکت است، اما غیبت آبروی مردم است، و احترام مومن از خانه خدا بالاتر است. الْمومِنُ اَعْظَمُ حُرمَةُ مِنَ الْکَعبَة «احترام مومن از خانه خدا بیشتر است»
📔منبع: برگرفته از سخنرانے آیت الله مجتهدۍ تهرانے(ره)
@barzakhe
تجلی گر رسد بر کوه هستی
شود چون خاک ره هستی ز پستی
گدایی گردد از یک جذبه شاهی
به یک لحظه دهد کوهی به کاهی
شاعر: شیخ محمود شبستری
@barzakhe
4_673104229497307987.mp3
953.6K
سوال : آیا ممکن است که انسان قبل از اینکه از دنیا برود از مرگ خودش با خبر بشود؟
استاد عالی
⏳ زمان : ۳:۰۹
🗂 حجم : ۰.۹ مگابایت
@barzakhe
🔰شيخ كليني رحمه الله روايت كرده از حضرت صادق عليه السلام كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را درد چشمي عارض شد، حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم به عيادت آن حضرت تشريف برد، ديد او را كه صيحه و فرياد ميكشد.
فرمود كه: آيا اين صيحه از جزع و بي تابي است يا از شدّت درد است؟
اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كرد: يا رسول اللَّه! من هنوز دردي نكشيدم كه سخت تر از اين درد باشد.
فرمود: يا علي! چون مَلَكُ الْمَوْت نازل شود به جهت قبض روح كافر با خود بياورد سيخي از آتش، پس بيرون كشد روح او را با آن سيخ! پس صيحه كشد جهنم!
حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام چون اين را شنيد برخاست و نشست و گفت: يا رسول اللَّه! اعاده فرما بر من اين حديث را، زيرا كه دردِ مرا فراموشي داد.
پس گفت: آيا از امت شما كسي به اين نحو قبض روح ميشود؟
فرمود: بلي حاكمي كه جَوْر كند، و كسي كه مال يتيم را به ظلم و ستم بخورد، و كسي كه شهادت دروغ دهد.
📚بحارالانوار، ج ۶، ص ۱۷۰
@barzakhe