eitaa logo
سلامتکده نون و نمک 🥖🧂(شعبه مرکزی)
2.1هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
424 ویدیو
18 فایل
نون‌و نمک‌ در قم و شهرکرد فروشگاه حضوری دارد. آدرس سلامتکده شعبه مرکزی: قم،بلوار شهید کریمی، خیابان حضرت ابوالفضل(ع)، پلاک ۱۶۱ ساعت کاری ۹ الی ۱۷ 🛍سفارش @nonvanamakQom ☎️فروشگاه قم: 02532915077 📱مشاوره: 09368338983 https://www.instagram.com/nonvanamak
مشاهده در ایتا
دانلود
مسأله اين نيست كه من پاكم، مسأله اين است كه اگر كسى با عمل من گنديد، ناچار گند او به من هم سرايت مى‌كند، كه من در جامعه‌ى مرتبط‌ زندگى مى‌كنم. ❇️ اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، خودتان و كسانتان را از آتشى كه سوخت آن، مردم و سنگهاست حفظ كنيد ... (۶ تحریم) ✅ بگو: زیانکاران واقعی آنانند که سرمایه وجود خویش و بستگانشان را در روز #قیامت از دست داده‌اند! (۱۵ زمر) #قرآن #خودسازی #خانواده --------------------------------- 📚 * مرحوم صفایی، روابط متکامل زن و مرد، ص ۴۲ 💠💠🔰🔰💠💠 🆔 @barzakhe
سلامتکده نون و نمک 🥖🧂(شعبه مرکزی)
#سرگذشت‌ارواح‌درعالم‌برزخ! #قسمت‌بیستم‌ویکم بخاطر دلخراش بودن صحنه رویم را به سمت چپ برگرداندم ام
! مقداري که جلوتر رفتيم چندين نور ضعيف و متوسط توجه مرا به خوب جلب کرد. حدس زدم گروهي همانند ما در پرتو نور ايمانشان در حرکتند. چيزی نگذشت که به شخصي رسيديم که در پرتو نوري از نورهاي ضعيف، آهسته، قدم برمي داشت. سلام کردم و جوياي حال او شدم. گفت: خسته شدم، با اينکه مدت‌هاست در اين غار راه مي‌پيمايم، ولي هنوز در ابتداي راهم. گفتم: اين‌ها به سبب ضعف ايمان توست! او نيز حرفم را تاييد کرد و در حاليکه همچنان آهسته ره مي‌پيمود، آهي از سينه برکشيد و گفت: افسوس، افسوس.. هنوز چند قدم از آن شخص دور نشده بوديم که فريادش بلند شد، خواستم برگردم اما نيک بلافاصله گفت: عجله کرد و چون نور ايمانش بسيار ضعيف بود در يکي از چاله‌ها فرو غلطيد. گفتم: آخر چه مي‌شود؟ نيک ايستاد و گفت: هيچ نيکش او را نجات خواهد داد اما بسيار دير به مقصد خواهد رسيد. وقتي حرف نيک به اينجا رسيد در يک لحظه چنان نوري بدرخشيد که چشمانمان را به خود خيره کرد. وقتي آن نور 💫تابنده ناپديد شد با تعجب بسيار از نيک پرسيدم: چه بود؟ چه اتفاقي افتاد؟ نيک آهي کشيد و گفت: يکي از علماي دين بود که در پرتو نور ايمانش با سرعت زياد اين مسير تاريک را پيمود. من نيز از حسرت آهي برکشيدم و گفتم: خوشا به حال او، عجب نور و سرعتي داشت. در دلم غمي غريب ريشه دوانيد. از درون خويش فرياد برکشيدم: خدايا اي آگاه به احوال زندگان و مردگان، مرا درياب و نورم را قوي ترگردان تا از اين مسير دشوار بسي آسان‌تر عبور کنم. مدتي در اين حال گريستم تا اينکه احساس کردم غار روشن‌تر شده است، وقتي سر از زانو برداشتم نيک را نوراني تو از قبل ديدم. از جا برخاستم و با تعجب به طرفش رفتم و پرسيدم: چقدر نوراني شدي؟ گفت: خداوند از منبع رحمت رحماني خويش مقداري نور ايمان به تو افزود که بي شک اجابت دعاهاي دنيايي توست که بارها رحمت الهي را براي سفر آخرت درخواست کرده بودي. آنگاه ادامه داد: براي عبور از اين برهوت پر خطر، هيچ کس نمي‌تواند تنها به عمل نيک خود اتکا کند، چرا که در کنار عمل، رحمت خدا هم لازم است که شامل حالش گردد... با آن که خسته بودم اما به عشق وادي السلام سر از پا نمي‌شناختم به نيک گفتم: چقدر گذرگاه اين غار طولاني است؟! نيک همان‌طور که با سرعت گام برمي داشت جواب داد: اگر در مقابل گردباد شهوات مقاومت مي‌کردي مسير کوتاه‌تري نصيبت مي‌شد... سرانجام از آن تاریکی وحشتناک عبور کردیم و وارد بیابانی بی انتها شدیم.. ✍ادامه دارد... ⚜⚜❇️❇️⚜⚜ 🆔 @barzakhe
38.mp3
9.15M
❌🎧 تجربه پس از مرگ ! 📚 مرور و بررسی کتاب #آن_سوی_مرگ 👈 ادامه داستان سوم کتاب ▪️پاسخ به شبهه ای #مهم:❗️چطور کسی را که ته قلبش امید دارد به بهشت میبرند، ام علامه مجلسی را با آن همه عظمت، اعمالش را قبول نمیکنند!! ▪️بعد از اینکه چشمانم را باز کردم همان مرد چشم آبی را دیدم و با هم دوست ضمیمی شدیم 👤 توسط حجت الاسلام امینی‌خواه 🔺 #جلسه_سی‌وهشتم 🌐 منبع: کانال امینی‌خواه 🔻مشاهده تمامی جلسات👇 yon.ir/oWiCU 🔰🔰💠💠🔰🔰 🆔 @barzakhe
سلامتکده نون و نمک 🥖🧂(شعبه مرکزی)
#سرگذشت‌ارواح‌در‌عالم‌برزخ! #قسمت‌بیست‌ودوم مقداري که جلوتر رفتيم چندين نور ضعيف و متوسط توجه مرا ب
! پس از شنیدن حرفهای نیک مقداری دلم آرام گرفت و سپس با نیک از آنجا دور شدیم. رفتیم تا به شخصی رسیدیم که دستانش را جلو گرفته و با احتیاط قدمهای کوتاه برمیداشت.. نیک به او اشاره کرد و گفت : این شخص از وقتی از غار بیرون آمده کور شده. آنگاه به یک جاده انحرافی اشاره کرد و گفت:این جاده دنیا پرستان است که او به زودی وارد آن میشود. پرسیدم چرا؟ گفت چون دنیا را به آخرت و دنیا پرستان را به مومنین ترجیح میداده است.. این افراد بزرگترین ضرر و زیان را برای خود خریده اند ... دوباره به راه افتادیم. راه مستقیم را به خوبی طی کردیم. گاهی از کسی جلو میزدیم و گاهی دیگران از ما سبقت میگرفتند.. در مسیر خود آدمهای گوناگونی میدیدیم. آدمهایی که دو زبان داشتند که از دهانشان بیرون زده بود و اتش از آنها زبانه میکشید و میسوزاندشان که به گفته ی نیک اینها دورو و منافق صفت بودند. همچنین افرادی که اعمال منافی عفت و لذتهای نامشروع را مرتکب شده بودند را در حالی مشاهده کردیم که لگامی از آتش بر دهان🔥 آنها زده شده بود و میسوختند. اما از همه زجرآورتر جاده انحرافی زنان بود. این مسیر به بیابانی ختم میشد که زنان بسیاری در آن عذاب میشدند. عده ای به موهایشان آویزان شده بودند که نتیجه نشان دادن موها به نامحرم بود. گروهی دیگر از زنان زیر فشار ماموران مشغول خوردن گوشت بدن خود بودند چون اینها در دنیا خود را برای نامحرمان زینت کرده بودند و باعث از هم پاشیدن زندگی های بسیاری شده بودند. برخی نیز سرشان به شکل خوک و بدنشان به شکل الاغ بود چرا که در دنیا به سخن چینی عادت داشتند. آنچه شگفتی مرا در تمام این صحنه ها بر انگیخته بود این بود که نیک های آنان همگی صدها متر دورتر بودند و از هدایت و کمک به صاحب خود عاجز بودند... براحتی مسافت زیادی را پیمودیم تا به یک گردنه رسیدیم. در پشت تپه سرو صداهای زیادی می آمد. وقتی به بالای تپه رسیدیم از آنچه دیدم بسیار متعجب شدم و ترس و اضطراب وجودم را فرا گرفت. ✅جاده و بیابانهای اطراف آن پر بود از ماموران الهی و اشخاصی که گیر افتاده بودند. هرکس قصد عبور از جاده را داشت شدیدا کنترل میشد. آهسته به نیک گفتم : اینجا چه خبر است؟ نیک گفت: اینجا گذرگاه مرصاد است. گفتم: گذرگاه مرصاد چیست؟ گفت: محل رسیدگی به حق الناس... اینجا اگر کوچکترین حقی از مردم بر گردنت باشد ازکشتن انسان گرفته تا سیلی و بدهکاری،همه ی اینها باعث گرفتاری تو می شود... ✍ادامه دارد... ⚜⚜❇️❇️⚜⚜ 🆔 @barzakhe
39.mp3
7.39M
❌🎧 تجربه پس از مرگ ! 📚 مرور و بررسی کتاب #آن_سوی_مرگ 👈 ادامه داستان سوم کتاب ❗️سوال نویسنده: زندگی پس از تجربه مرگ چگونه است!! ✖️سوال نویسنده: حالا چگونه باید زندگی کنیم؟ ✖️دکتر: من شیفته زندگی جاوید شده ام! ✖️چند توصیه جالب دیگر از دکتر ✔️تمام! 👤 توسط حجت الاسلام امینی‌خواه 🔺 #جلسه_سی‌ونهم 🔺 #جلسه_آخر 🌐 منبع: کانال امینی‌خواه 🔻مشاهده تمامی جلسات👇 yon.ir/oWiCU 🔰🔰💠💠🔰🔰 🆔 @barzakhe
سلامتکده نون و نمک 🥖🧂(شعبه مرکزی)
#سرگذشت‌ارواح‌در‌عالم‌برزخ! #قسمت‌بیست‌وسوم پس از شنیدن حرفهای نیک مقداری دلم آرام گرفت و سپس با ن
! بار دیگر بیابان را زیر نظر گرفتم گروهی در حالیکه زانوی غم بغل گرفته بودند روی زمین نشسته بودند و به واسطه ی سنگینی زنجیری که بر گردن آنها بود قدرت حرکت نداشتند. عده ای هم پایشان زنجیر شده بود و قدرت حرکت نداشتند. عده ای نیز بلاتکلیف در بیابان میچرخیدند و حق عبور از جاده را نداشتند. هراز گاهی صدای ماموران بلند میشد: فلان کس آزاد شد، میتواند برود. آن شخص از شنیدن نامش بسیار خوشحال میشد و بعد از مدتها گرفتاری عبور میکرد. نیک صورتش را سمت من چرخاند و گفت برویم. با ترس و دلهره گفتم نمیشود از راه دیگری برویم؟ نیک گفت : هیچ راه فراری نیست همه جا توسط ماموران به دقت کنترل میشود زیرا حق مردم قابل بخشش نیست و خداوند از حق مردم نمیگذرد... از نیک پرسیدم: افراد در اینجا چگونه شناسایی میشوند؟ گفت: اسامی افرادیکه حق مردم را بر گردن دارند در دست مامورین است و پس از شناسایی مجرم از عبور او جلوگیری میکنند. گفتم: تا کی باید اینجا بمانند؟ گفت : مدت توقف و گرفتاری آنها متفاوت است. برخی ماهها و برخی سالهای سال.. با تعجب گفتم: مگر رسیدگی به پرونده ی حق الناس چقدر طول میکشد؟ نیک گفت: در اینجا عدل خدا حاکم است و از مظلوم حق ظالم را میگیرد مگر اینکه خود مظلوم از گناه ظالم بگذرد. اگر از گناه ظالم نگذرند از نیکیهای ظالم به مظلوم میدهند تا راضی شود و اگر ظالم کار نیکی نداشت از گناههای مظلوم به ظالم میدهند تا مظلوم راضی شود. با شنیدن این سخنان ترس و اضطرابم بیش از پیش شد.ولی چون چاره ای نبود به نیک گفتم: بیا برویم. سراشیبی را پیمودیم و به گذرگاه مرصاد قدم گذاشتیم.چیزی نگذشت که خود را در مقابل مامورین الهی دیدم. در یک آن با اشاره ی یکی از انها زنجیر ضخیمی به گردنم انداخته شد و بدون اینکه کوچکترین مهلتی بدهند تا از آنها سوال کنم کشان کشان مرا از جاده بیرون بردند... بی جهت دست و پا میزدم تا شاید از دست آنها خلاصی پیدا کنم. اما تلاشهایم بی فایده بود. از نیک خواستم از آنها بپرسد علت کارشان را. ولی نیک بدون اینکه سوالی از آنها بپرسد نزد من آمد و گفت:خوب فکر کن چه کرده ای. این مامورین بی جهت کسی را گرفتار نمیکنند. کمی فکر کردم و یادم آمد که پولی از همسایه ام قرض گرفته بودم که به علت مسافرتی که پیش آمد و بعد از آن مریضی که منجر به مرگم شد ،نتوانستم آن را برگردانم. این را به نیک گفتم و پرسیدم: حالا چه کار کنیم؟ نیک اندکی فکر کرد و گفت: اگر بتوانی به خواب بستگانت بروی و از آنها بخواهی تا قرضت را ادا کنند امیدی به نجاتت هست وگرنه همینطور اسیر خواهی ماند.. ✍ادامه دارد... ⚜⚜❇️❇️⚜⚜ 🆔 @barzakhe
✨وَ قَالَ عليه السلام: طُوبَى لِمَنْ ذَكَرَ الْمَعَادَ وَ عَمِلَ لِلْحِسَابِ وَ قَنِعَ بِالْكَفَافِ وَ رَضِيَ عَنِ اللَّهِ . ودرود خدابراوفرمود: خوشا به حال كسى كه به ياد باشد، براى حسابرسى كار كند، با زندگى كند، و از خدا راضى باشد. 📖 حکمت ۴۴ 🔰🔰💠💠🔰🔰 🆔 @barzakhe
سلامتکده نون و نمک 🥖🧂(شعبه مرکزی)
#سرگذشت‌ارواح‌در‌عالم‌برزخ! #قسمت‌بیست‌وچهارم بار دیگر بیابان را زیر نظر گرفتم گروهی در حالیکه زانو
! با کمک نیک به خواب پسر بزرگم رفتم و از او خواستم تا قرضم را ادا کند. همانطور که منتظر جواب بستگانم بودم شخصی را دیدم که زنجیر آتشینی🔥 بر کمر داشت و پیوسته به این سو و آن سو میگریخت و فریاد میزد : وای بر من ! اموالی که با گناه به دست آوردم اینگونه مرا گرفتار کرد در حالیکه وارثانم آن را در راه خدا انفاق کردند و به سعادت رسیدند... کمی آن طرفتر هم عده ای به شخصی حمله ور شده بودند و از او مطالبه ی حقشان را میکردند. با دیدن این صحنه های وحشتناک به فکر فرو رفتم و با خود گفتم: اگر میدانستم حقوق مردم تا این حد مهم و نابخشودنی است تا زنده بودم در برخورد با مردم و معامله و حتی شهادت دادن و صحبت کردن با آنها نهایت دقت را به عمل می آوردم... آنگاه از شدت ناراحتی فریاد زدم: وای از این راه که براستی گذرگاه بدبختی و فلاکت است... در این هنگام ماموران به سراغم آمدند و زنجیرها را از گردنم باز کردند. اول فکر کردم بخاطر فریادم بوده ولی بعد نیک مرا با خوشحالی در آغوش گرفت و گفت: بیا برویم قرضت ادا شد... بعد از گذر از گذرگاه سخت و طاقت فرسای مرصاد کمی که جلو رفتیم چشمم به هیکل سیاه و عجیبی در وسط جاده افتاد. وقتی جلوتر آمدیم او را شناختم گناه بود با هیکلی کوچکتر و لاغرتر و لباسی عجیب! همدوش نیک تا چند قدمی او رفتیم. او با چهره ای خشن و بوی متعفن و چشمانی خون گرفته در حالیکه شمشیری مانند اره بر دوش گرفته بود با غضب به من مینگریست. نیک ایستاد و من هم پشت سر او ایستادم.. نیک مهربانانه به من نگاه کرد و گفت خودت را برای نبرد با گناه آماده کن! با وحشت و ترس و تعجب گفتم: جنگ؟ برای چه؟ نیک که متوجه ترس من شده بود گفت: در این سفر و در اینجا،اولیای خدا،مومنین و انساهای خوب و پاک و ..نباید بترسند. از سخنان نیک قوت قلب گرفتم ،از او پرسیدم: جنگ با دست خالی در برابر کسی که مسلح هست غیر ممکن است! نیک گفت: نگران نباش فرشته ای الهی تو را تجهیز خواهد کرد. به نیک گفتم: تو چه میکنی؟ گفت: من تو را آماده و تشویق میکنم.. سپس دستم را فشرد و گفت: گناه پس از آنکه در گذرگاه ارتداد و و جاده های انحرافی و ... از تو ناامید شد این بار با تمام قوا جلوی تو ایستاده،او اینبار لباس دنیا را برتن کرده و شمشیر شهوات را در دست گرفته.. مواظب دندانه های شمشیرش که هرکدام نشانه ی یکی از شهوات است و بسیار برنده و تیز میباشد ،باش که اگر یکی از انها به تو اصابت کند در مسیر به مشکل میخوریم... ✍ادامه دارد... ⚜⚜❇️❇️⚜⚜ 🆔 @barzakhe
💠💠🔰🔰💠💠 ✅ (‌علیه السلام‌)‌ ❇️ پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم ﷺ) ای علی! برای تو همين بس كه نه حسرتی هنگام مرگ دارند و نه در قبر و نه ترس و هراسی در روز .. 📘 بحارالانوار، ج‌39، ص‌228؛ 📗 مناقب_آل_ابيطالب، ج‌3، ص 237. 📕 مودة_القربي، مودة 9، ص 27. 💠💠🔰🔰💠💠 🆔 @barzakhe
سلامتکده نون و نمک 🥖🧂(شعبه مرکزی)
#سرگذشت‌ارواح‌در‌عالم‌برزخ! #قسمت‌بیست‌وپنجم با کمک نیک به خواب پسر بزرگم رفتم و از او خواستم تا قر
! گناه همچنان وسط راه ایستاده بود و رفتار ما را زیر نظر داشت. در همین وقت فرشته ی فریاد رس پرواز کنان ظاهر گردید و سلامی کرد و یک شمشیر،یک لباس زره مانند،یک سپر و یک خنجر به نیک سپرد و رفت از دیدن این منظره گناه کمی جا خورد و ترس در چهره زشتش آشکار گردید، با خوشحالی رو به نیک کردم و گفتم: وسایل من بیشتر از گناه است راستی اینها نتیجه ی کدام اعمال من هستند؟ نیک در حالیکه شمشیر را در دستش تکان میداد گفت: این شمشیر نتیجه ی راز و نیازها و دعاهای توست که در دنیا انجام دادی. سپس در حالیکه لباس را بر تن من میپوشاند گفت: این هم هم نشانه ی تقوای توست در دنیا، که البته ضخامت آن بستگی به درجه ی تقوای تو دارد. وقتی زره را پوشیدم شمشیر را به دست راستم داد و سپر را به دست دیگرم سپرد و گفت: این سپر هم نتیجه ی روزه گرفتن های تو در دنیا بوده.. و سپس در حالیکه با لبخند ملیحش به من قوت قلب میداد گفت: اصلا نهراس با یک ضربه او را از پای در خواهی آورد. سرم را به نشانه ی تایید تکان دادم و به سمت گناه حرکت کردم. گناه شمشیر را بلند کرد و شروع کرد به رجز خواندن: من به نمایندگی از شیطان و دنیا در برابر تو ایستاده ام تا تو را از پای در آورم.در همان لحظه سایه ی شمیر گناه را بالای سرم حس کردم و فورا سپر را روی سرم گرفتم. ضربه ی شمشیر چنان محکم بود که از سپر عبور کرد و دو دندانه آن سرم را زخمی کرد... در همین حال شمشیرم را بر پهلوی آن شیطان فرود آوردم و او در حالیکه فریاد زنان از من دور میشد، من مشغول رسیدگی به زخم سرم شدم که ناگهان فریاد نیک را شنیدم که فریاد زد: مواظب باش از پشت سرت می اید.... بیدرنگ به عقب برگشتم و با یک ضربه ی شمشیر ضربه او را دفع و ضربه ی دیگری به پهلویش وارد کردم. هر از گاهی صدای نیک را میشنیدم: بهای بهشت،نابودی گناه است و من روحیه میگرفتم. لحظات میگذشت و گناه خسته و خسته تر میشد.تا اینکه وسط جاده افتاد. رفتم تا ضربه ی آخر را بر فرقش بکوبم که نیک با خنجری که در دست داشت به من نزدیک شد و گفت: فقط با این میتوانی از شر او خلاص شوی وگرنه او نابود نمیشود. تازه فهمیدم که در میدان بدون خنجر بوده ام! نیک گفت: این خنجر نتیجه ی صلواتهایی است که در دنیا فرستاده ای. چون صلوات این قدرت گناه را به کلی نابود کند. خود را به پیکر نیمه جان گناه رساندم و بلافاصله خنجر را در تنش فرو کردم و به سرعت فرار کردم. بدنش بزرگ و بزرگتر شد تا با صدای مهیبی منفجر شد و به هزاران تیکه تقسیم شد.. ✍ادامه دارد... ⚜⚜❇️❇️⚜⚜ 🆔 @barzakhe
💠﷽💠 🏴🏴🏴شهادت🏴🏴🏴🏴 امام حسن عسکری علیه السلام 🏴🏴🏴تسلیت باد🏴🏴🏴 ✅در تفسير آيه ۸۳ سوره بقره: { وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً } (با مردم به زبان خوش سخن بگوييد) امام حسن عسکری علیه السلام فرمودند: يعنى با همه مردم، چه مؤمن و چه مخالف، به زبان خوش سخن بگوييد. مؤمن، به هم‌مذهبان، روى خوش نشان مى‌دهد و با مخالفان، با مدارا سخن مى‌گويد تا به ايمان، جذب شوند و حتّى اگر نشدند، با اين رفتار، از بدى‌هاى آنان در حقّ خود و برادران مؤمنش، پيشگيرى كرده است. 📚 مستدرك الوسائل،جلد ۱۲، صفحه ۲۶۱ #امام_حسن_عسکری #اخلاقی #اجتماعی 🔳🔳🔰🔰🔳🔳 🆔 @barzakhe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا