هدایت شده از حسین
✨ قَلِّلِ الآمالَ تَخْلُصْ لَك الأعمالُ
🔅 آرزوهايت را كم كن، اعمالت خالص مى شود
📚 غررالحکم و دررالكلم
هدایت شده از حسین
💚 باسلام /دائم سوره قلهو اللهاحد را بخوانید
و ثوابش را هدیه کنید به #امام_زمان
💔این کار عمر شما را با برکت میکند
و
💔 مورد توجه خاص حضرت
قرار میگیرید•
#آیتالله_بهجت رحمه الله علیه⚘
هدایت شده از حسین
🔸باسلام 🌷آیت الله ناصری :
🔸آیت الله کشمیری (ره) بارها مشكلات مادّى و به ويژه مشكلات معنوى خود را با استعانت از اين نام مقدّس و ذکر
«يا صاحبَ الزَّمانِ اَغِثْنِيْ،
یا صاحِبَ الزَّمانِ أدْرِکْنی»
🔹بر طرف كرده بود و بنده نيز خود بارها اثر اين نام مبارك را براى رفع مشكلات، به چشم دیده ام.
🌷اللهم عجل لولیک الفرج
خدایا توفیق رزق معنوی ومادی همه مارا روز افزون بگردان🌹🙏🌷
هدایت شده از حسین
✨ الفُرصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ، فانتَهِزُوا فُرَصَ الخَيرِ
🔅فرصت، چون ابر مى گذرد. پس، فرصتهاى كار خوب را غنيمت شمريد
📚 نهج البلاغه
هدایت شده از سلامو درود بر شهدا
🕌 ۶۸ – خواب عجیب :
68ابراهيم يزديزاده- اسناد مطالب در مسجد فائق تهران موجود است خواب عجيب
ابراهيم يزديزاده ساكن روستاي كاظم آباد كرمان هستم. در كنار شغل خودم، مداحي اهلبيت و رسيدگي به هيئت روستا را انجام ميدهم. مدتي بود كه از بيماري خاصي رنج ميبردم.
شب23رمضان سال1385بود. تلويزيون مراسم تشييع و تدفين شهداي گمنام در
مسجد فائق تهران را نشان ميداد. با حسرت به تصاوير نگاه ميكردم.
همان شب در خواب ديدم كه در مراسم تشييع همان پنج شهيد شركت دارم. شخصي به من گفت: شهيد سوم را شما بايد دفن كني! تعجب كردم. از بين اين همه جمعيت چرا من!
پيكر شهيد را برداشتم و داخل قبر رفتم. ناگهان ديدم داخل قبر مانند يك سالن، بسيار بزرگ و زيباست. در كنار سالن هم يك تخت قرار دارد. شهيد را روي تخت قرار دادم.
ناگهان شهيد برخاست و نشست. كمي ترسيدم و عقب رفتم. اما يكدفعه به يادم افتاد .
كه: شهيدان زنده اند.
كمي با هم صحبت و درد و دل كرديم. شهيد به من گفت: روضه قتلگاه امام حسين(ع) را بخوان. من هم شروع به خواندن كردم. شهيد هم با من سينه ميزد.
آن شهيد گفت: خواهشي از شما دارم. من اهل روستاي خانوك در مجاورت روستاي شما هستم. به آنجا برو. به پدر و مادر من خبر بده كه ديروز در تهران در قبر سوم دفن شدم. نام من حسين(اكبر) عرب نژاد است.
در ادامه گفت: بيماري شما هم شفا خواهد يافت. شما را هم در قيامت شفاعت خواهم كرد!
صبح نماز را خواندم. با همسرم صحبت كردم. گفتم: بايد به روستاي خانوك بروم. اما آيا از من قبول خواهند كرد. ما خانواده ضعيفي هستيم. نكند فكر كنند براي اخاذي و... اين حرفها را ميزنيم. اما همسرم گفت: بايد پيام شهدا را رساند.
موتور گازي را برداشتم. مسير سي كيلومتري تا روستاي خانوك را طي كردم. پس از پرسوجو دايي شهيد را پيدا كردم. مشغول صحبت بوديم كه پدر شهيد هم آمد. ايشان باتعجب گوش ميكرد. خواستم خداحافظي كنم كه مرا به خانه شان دعوت كرد. پذيرايي مختصري انجام شد. بعد هم ايشان پرسيد: چهره پسر مرا در خواب ديدي!؟ گفتم: بله
ايشان وارد اتاق شد و پنج قطعه عكس آورد و سؤال كرد: كدام اينها پسر من است. به عكس ها با دقت نگاه كردم. هيچكدام شهيد ديشب نبود! گفتم: اينها نيستند. پدر شهيد داخل اتاق رفت و عكس ديگري آورد. بلافاصله او را شناختم. خودش بود. همان شهيدي كه ديشب با هم بوديم.
پدر شهيد خوشحال شد و گفت: دوباره ماجرا را تعريف كن.
از اينكه صحّت خوابم را فهميده بودند خوشحال بودم. خدا را شكر كردم.
بعد از اين ماجرا برادر اسدي از همرزمان شهيد پرونده اين شهيد را بررسي كرد. ايشان در لحظه شهادت نيز در كنار او بوده و هم اكنون در سپاه كرمان است. محل شهادت دقيقا ً همان محل كشف پيكر بود. سن احتمالي اين شهيدگمنام16يا17 سال نوشته شده بود كه با مشخصات شهيد عرب نژاد كه16ساله بود مطابقت داشت.
مدتي بعد براي زيارت اين شهيد به تهران و مسجد فائق آمدم. نحوه تدفين شهدا را نميدانستم. شهيد عرب نژاد شهيد سوم از سمت چپ است يا راست!؟
وارد مسجد كه شدم تعجب كردم. پنج شهيد كنار هم بودند. از چپ يا راست فرقي نميكرد. شهيد سوم شهيد وسطي بود .
« منبع : کتاب : شهید گمنام ، صفحه 135 ، کاری از گروه شهید ابراهیم هادی » .
https://eitaa.com/noktehayedelneshin
هدایت شده از حسین
یاد و خاطره رشادت ها و شجاعت های دلیرمردان هشت سال دفاع مقدس گرامی باد
#هفته_دفاع_مقدس