eitaa logo
هیئت نورالزهرا(س)
5.7هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
13 فایل
اطلاع رسانی زمان و مکان مراسم هیئت نورالزهرا(س) @Adnooralzahra
مشاهده در ایتا
دانلود
♡...🎊...♡ ࢪا‌بسته‌ایم‌آذین‌تا‌بیایے ـــــــــــــــــــــــــــ🌸✨ــــــــــــــــــــــــــ روے پنجره‌خانه‌ام‌هیأتےبرایت‌برپا‌میڪنم به‌وسعت‌همه‌ ‌ےمهدیه‌هاے ‌شهـر ایوان‌ڪوچڪم‌ ࢪا چراغانے میڪنم پرچم‌میزنم‌به‌نامت همه‌ ے‌همسایه‌ها‌دعوتند، اصلا‌ تمام‌‌مردم‌جهان‌ ࢪامے خواهم‌دعوت‌ ڪنم ؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞ |🎉|هرخانه_یڪ‌_جشن |♥️|أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج ؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞
🖼 ؛ 🔆 امام مهدی فرمودند: برای تعجیل فرج زیاد دعا کنید، زیرا همین دعا کردن، فرج و گشایش شماست. 📚 کمال الدین صدوق، ج ۲، ص ۴۸۵ 🔖 ؛ ۱ روز تا سالروز میلاد منجی عالَم
4_5809879248587981088.Mp3
28.96M
سخنران :حجت الاسلام |🎙🌱| *موضوع : (عج) و :)🎈
4_5980845554291182078.mp3
14.25M
🎼 فوق العاده شنیدنی❣ 🎧 امشب لبالب می شود دخل همه 🎤 حاج محمود کریمی 😍 🌸
4_5981302452912130656.mp3
1.63M
🔻پاسخ به یک پرسش پرتکرار: ➖ ما چه کاری می‌تونیم برای امام زمان(عج) انجام بدیم؟ ➖ امروز بزرگ‌ترین کمک به امام زمان(عج) چه کاری است؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «چه جوابی داریم؟» ❓ فرض کنید این اتفاق بیفتد... چه جوابی داریم؟ 🌸 ویژهٔ
5.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌ با قرآن باید به امام نزدیک شد... بدون قرآن نمی شود به امام نزدیک شد... اللهم عجل لولیک الفرج میلاد امام زمان (عج) مبارک باد🌱
🌿 در دفتر شعرِ کربلا این خاتون عمریست به «دُردانه» تخلص دارد بالای ضریح او مَلَک حک کرده در دادن حاجات تخصص دارد 🌹🍃 ❣
▫️گدا اگر خوش‌روزی باشد در خانه را که می‌کوبد دختر کوچولوی خانه در را باز می‌کند. آن موقع است که تا چیزی برای گدا از پدر نگیرد دست‌بردار ماجرا نیست.✋ این روزها چقدر خوش‌روزی هستیم که درِ خانه‌ی ارباب را رقیّه برایمان باز می‌کند. سه‌ساله حسین! ما گدایان قدیمیِ این خانه‌ایم. دعاهای فرجمان را آورده‌ایم تا از بابا آمین بخواهی.🤲 ما منتظریم... ❣ ❣
🌸🍃 سلام همراهان عزیز،😊✋ رمان آوردم براتون، چه رمانی!!!! فقط لازمه چند نکته رو بدونین داستانی که در پیش رو دارید است. نویسنده شخصا با شخصیت اصلی داستان مصاحبه کرده و داستان را به شیوۀ رمان به رشتۀ تحریر در آورده است. شخصیت اصلی داستان شهید نشدن، فقط نمیخوان بیشتر درمورد خودشون بگن... ولی آقای 🌷طاها ایمانی 🌷در مردادماه 95 همزمان با میلاد حضرت معصومه (س) شهید شدن.
🌸🍃 مقدمه نویسنده : این داستان و رخدادهای آن براساس حقیقت و واقعیت می باشند ... و بنده هیچ گونه مسئولیت و تاثیری در این وقایع نداشته ... و نقشی جز روایتگری آنها ندارم ... با تشکر و احترام 🌷سید طاها ایمانی 🌷 🌷 قسمت ؛ دهه شصت...نسل سوخته هیچ وقت نتونستم درک کنم چرا به ما میگن نسل سوخته... ما نسلی بودیم که ... هر چند کوچیک ... اما تو هوایی نفس کشیدیم که ... شهدا هنوز توش نفس می کشیدن... ما نسل جنگ بودیم ... آتش جنگ شاید شهرها رو سوزوند ... دل خانواده ها رو سوزوند ... جان عزیزان مون رو سوزوند ... اما انسان هایی توش نفس کشیدن ... که وجودشون بیش از تمام آسمان و زمین ارزش داشت ... بی ریا ... مخلص ... با اخلاق ... متواضع ... جسور ... شجاع ... پاک ... انسان هایی که برای توصیف عظمت وجودشون ... تمام لغات زیبا و عمیق این زبان ... کوچیکه و کم میاره ... و من یک دهه شصتی هستم ... یکی که توی اون هوا به دنیا اومد ... توی کوچه هایی که هنوز شهدا توش راه می رفتن و نفس می کشیدن ... کسی که زندگیش پای یه تصویر ساده شهید رقم خورد ... من از نسل سوخته ام ... اما سوختن من ... از آتش جنگ نبود ... داشتم از پله ها می اومدم بالا که چشمم بهش افتاد ... غرق خون ... با چهره ای آرام ... زیرش نوشته بودن ... 👣"بعد از شهدا چه کردیم؟ ... شهدا شرمنده ایم" ...👣 چه مدت پای اون تصویر ایستادم و بهش نگاه کردم؟ ... نمی دونم ... اما زمان برای من ایستاد ... محو تصویر شهیدی شدم که حتی اسمش رو هم نمی دونستم ... مادرم فرزند شهیده ... همیشه می گفت ... روزهای بارداری من ... از خدا یه بچه می خواسته مثل شهدا ... دست روی سرم می کشید و اینها رو کنار گوشم می گفت ... اون روزها کی می دونست ... نفس مادر ... چقدر روی جنین تاثیرگذاره ... حسش ... فکرش ... آرزوهاش ... و جنین همه رو احساس می کنه ... ایستاده بودم و به اون تصویز نگاهمی کردم ... مثل شهدا ... اون روز ... فقط 9 سالم بود ... ادامه دارد.... 🌷نويسنده: 🌷
🌷 🌷 قسمت غرور یا عزت نفس اون روز ... پای اون تصویر ... احساس عجیبی داشتم ... که بعد از گذشت 19 سال ... هنوز برای من زنده است ... مدام به اون جمله فکر می کردم ... 👈منم دلم می خواست مثل اون شهید باشم ... 👉 اما بیشتر از هر چیزی ... قسمت دوم جمله اذیتم می کرد ... بعضی ها می گفتن مهران خیلی مغروره ... مادرم می گفت... عزت نفس داره ... غرور یا عزت نفس ... کاری نمی کردم که مجبور بشم سرم رو جلوی کسی خم کنم و بگم ... - ببخشید ... عذر می خوام ... شرمنده ام ... هر بچه ای شیطنت های خودش رو داره ... منم همین طور... اما هر کسی با دو تا برخورد ... می تونست این خصلت رو توی وجود من ببینه ...خصلتی که اون شب ... خواب رو از چشمم گرفت ... صبح، تصمیمم رو گرفته بودم ... - من هرگز کاری نمی کنم که شرمنده شهدا بشم ... دفتر برداشتم و شروع کردم به لیست درست کردن ... به هر کی می رسیدم ازش می پرسیدم ... - دوست شهید داشتید؟ ... شهیدی رو می شناختید؟ ... شهدا چطور بودن؟ ... یه دفتر شد ... پر از خصلت های اخلاقی شهدا ... خاطرات کوچیک یا بزرگ ... رفتارها و منش شون ... بیشتر از همه مادرم کمکم کرد ... می نشستم و ازش می خواستم از پدربزرگ برام بگه ... اخلاقش ... خصوصیاتش ... رفتارش ... برخوردش با بقیه ... و مادرم ساعت ها برام تعریف می کرد ... خیلی ها بهم می خندیدن ... مسخره ام می کردن ... ولی برام مهم نبود ... گاهی بدجور دلم می سوخت ... اما من برای خودم هدف داشتم ... هدفی که بهم یاد داد ... توی رفتارها دقت کنم ... شهدا ... خودم ... اطرافیانم ... بچه های مدرسه ... و ... پدرم ... ادامه دارد..... 🌷نويسنده: 🌷