eitaa logo
نورالزهرا(س)
158 دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
69 فایل
گزیده اخبار و تحلیل های مباحث سیاسی،اقتصادی،اجتماعی، فرهنگی و... توجه داشته باشید استفاده از مطالب کانال در سایر کانالها وگروهها با ذکر ای دی کانال هیچگونه اشکالی ندارد و جزء زکات علم محسوب می شود. ارتباط با ادمین: @ZNeysani
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🥀 یا شیعه آل سفیان ان لَم یَکُن لَکُم دینٌ و کُنتُم لاتَخافونَ المَعادَ فَکونوا اَحراراً فِی دُنیاکُم ای پیروان آل سفیان! اگر شما دین ندارید و از روز قیامتنمی ترسید، پس [لااقل] در زندگی خود آزاده باشید بحارالانوار ج۴۵،ص۵۱ https://eitaa.com/nooralzahraa
🇮🇷 📝 رهبر معظم انقلاب: اردبیلی‌ها جزو صفوف مقدّم میدان مجاهدت هستند 🍃🌹🍃 🔻با نگاه تاریخی که نگاه می‌کنیم، این‌جوری است که دو نقطۀ برجسته و مهم [ملی و اسلامی] در تعامل مردم منطقه‌ی شما [اردبیل] با کشور ایران وجود داشته است... در ادامه هم همین‌جور بوده است؛ یعنی چه از همان زمان صفویّه که ملّای بزرگی مثل محقّق اردبیلی (رضوان اللّه علیه) در نجف محور علم و فقه شد... تا زمان ما، در مشهدِ ما مرحوم آقای آسیّد یونس اردبیلی، که مرجع تقلید بود و عالِم درجه‌ی یک مشهد ایشان بود... و همین‌طور علمای گوناگونی در بخشهای مختلف حضور داشتند. در مسئله‌ی جهاد و حضور در میدان مجاهدت هم اردبیلی‌ها انصافاً جزو صفوف مقدّمند. 🔹اینکه در حدود ۳۵ هزار رزمنده از اردبیل روانه‌ی جبهه‌ها شده، رقم خوبی است، رقم بالایی است. این منطقه حدود ۳۴۰۰ یا بیشتر شهید داده و جانبازهای فراوان و خانواده‌های معظّم شهیدان [دارد]؛ اینها را باید حفظ کرد؛ شناسنامه‌ی اردبیل اینها است. ما در شناخت شهرها و استانهای خودمان نمیتوانیم به حدود جغرافیایی و مسائل اقلیمی و بقیّه‌ی چیزها اکتفا کنیم؛ عمده اینها است؛ شناسنامه‌ی اردبیل اینها است: سابقه‌ی علمی، سابقه‌ی جهاد، سابقه‌ی شهادت و حضور در میدانهایی که حیات ملّی در این میدانها تجدید شده، چه حیات سیاسی و جهادی و استقلال و مانند اینها، و چه حیات علمی؛ اینها خیلی مهمّند. 🔺بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار اعضای ستاد برگزاری کنگره ملی شهدای استان اردبیل که ۲۲ مرداد برگزار شده بود، صبح امروز در محل برگزاری این همایش در اردبیل منتشر شد. https://eitaa.com/nooralzahraa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴سالروز آتش بس بین ایران وعراق در سال ۶۷ ♦️قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت یکی از قطعنامه‌های شورای امنیت است که در ٢۹ تیر ۱۳۶۶، برای پایان دادن به جنگ ایران و عراق صادر شد. 👆👆 ♦️ این قطعنامه از نظر کمی و تعداد واژه‌های به کار گرفته شده مفصل‌ترین و از نظر محتوا اساسی‌ترین و از نظر ضمانت اجرایی قوی‌ترین قطعنامه شورای امنیت در مورد این جنگ بوده‌است. 👇👇 این قطعنامه بلافاصله از سوی عراق پذیرفته شد، ولی دو روز مانده به سالروز صدور آن در ۲۷ تیر ۱۳۶۷ از سوی ایران پذیرفته شد و امام خمینی(ره) در ۲۹ تیر ۱۳۶۷ پیامی دربارهٔ پذیرش قطعنامه منتشر کرد که به «نوشیدن جام زهر» معروف شد. 👆👆 ♦️پذیرش این قطعنامه هرچند به معنای پذیرش آتش‌بس از سوی ایران بود، ولی عراق به حملات خود ادامه داد و مجدداً داخل خاک ایران شد تا نقاط مهمی از جمله خرمشهر را به دست بیاورد تا با وضع بهتری در مذاکرات حضور داشته باشد، اما موفقیتی بدست نیاورد و نهایتاً جنگ در ۲۹ مرداد ۱۳۶۷ پایان یافت. https://eitaa.com/nooralzahraa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و عرض ادب با قسمت بیستم داستان حقوقی غرقه با ما همراه باشید. https://eitaa.com/nooralzahraa
غرقه(۲۰) باید کاری می کردم؛نه برای رضا یا حتی یوسف؛بلکه برای وجدان خراشیده خودم. جنبه حقوقی شکایت تقریبا روشن شده بود.قتل عمدی در کار نبود؛دلیلی از این ادعا حمایت نمی کرد.قتل غیر عمد نیز در فضایی مه آلود تصویر می شد که همه چیز در هاله ای از ابهام تعریف می شد.سعید برای گریختن از مرگ به یوسف پناه برده یا آویخته بود و چون چنگال مرگ را بر گلوی خویش احساس کرده بود، برای ماندن بر روی آب، یوسف را در مقابل حملات ترسناک فنا و نیستی سپر خویش قرار داده بود.ایا یوسف در راندن سعید از خود و حتی مضروب نمودن وی دچار تقصیر شده بود؟ایا می شد مرگ سعید را نتیجه اقدام یوسف در نجات جان خویش به حساب آورد؟آیا یوسف می توانست باعث نجات جوان نگون بخت از غرق شدن گردد و چنین نکرده بود؟ این سوالات چون ارتشی نامنظم در ذهنم رژه می رفت و آرامش فکری مرا در زیر ضرباتی که محکم به مغزم می خورداز میان برده بود.باید چاره ای می اندیشیدم. زنگ زدم به نرگس تا با شوهرش بیایند دفتر.جمال را هم خبر کردم.مهندس می توانست با حمایت معنوی خود ازمن، کمکم نماید. شب هنگام و در حالی که دو هفته بعد اولین سالگرد مرگ سعید بود در دفتر منتظر میهمانان بودم. نرگس آمد؛تنها. رضا نیامد.معلوم بود که هنوز از من و دعوایی که کردیم خاطری مکدر دارد.جمال هم آمد. شروع کردم:"نرگس خانم! رضا هم باید می آمد و حالا کار شما سخت تر می شود،چون باید گزارش بحث امشب را به وی بدهید.اتهام قتل عمد هيچ شانسی ندارد.می ماند قتل غیر عمد. دقت کنید. با مطالبی که یوسف بارها تکرار کرده و دلیلی در مخالفت با آن نیست،آن چه یوسف کرده نامتعارف نبوده و احتمال تبرئه او زیاد است. من پیشنهادی دارم....".نرگس به حرف های دقیق شده بود و جمال هوش وحواسش را داده دبود به من :"....با رضا صحبت کنید و رضایت دهید. اگر یوسف تبرئه شود، بارچند ماه بازداشت وی بر دوش و وجدان شماست و اگر محکوم به پرداخت دیه شود، ایا شما ازیک جوان یک لا قبا چه چیزی را وصول خواهید کرد؟آیا باز به زندانش می اندازید...؟".نرگس چیزی نگفت و فقط به من نگاه می کرد. مهندس آمد به میدان:"درست میگه....رضا یه بازاری خوشنامه و باید به نتیجه اجتماعی این پرونده هم توجه کند".نرگس نشان می داد که قادر به تصمیم گیری نیست. دلم برایش سوخت. مطمئن بودم که رضا هم دچار تشویش ذهنی خواهد شد. نرگس بلند شد. از کیفش کاغذی درآورد و گذاشت روی میز:"چک است. رضا داده. گفت اگر دوباره پاره نمی کنید بدهم خدمتتان..."و لبخندی زد.مهندس هم خندید و گفت:"تو را خدا اگه می خوای پاره کنی بده به من که بدجوری گرفتارم".چک را گذاشتم لای یکی از کتاب‌های قانون که روی میز چیده شده بود. نرگس رفت و به دنبال او جمال و من ماندم و فکرهای دور و دراز راجع به تحلیل حقوقی مرگ سعید؛مرگی که حالا می توانست بااقدام عاقلانه رضا و زنش خلاصی از رنج فکری و روحی را به جوانی باز گرداند. چند روزی گذشت.در حال رانندگی بودم که تلفنم زنگ خورد؛نرگس بود:"...ما خیلی فکر کردیم؛من و رضا. بالاخره قرار شد که رضایت بدهیم. اولش رضا راضی نبود ولی حالا قبول کرده....بچه ما که دیگه بر نمی گرده. ما هم نمی خوایم ارزش سعید را به مال محاسبه کنند .راستی می دونید..یه چیزی که باعث شد رضا قبول کنه خوابی بود که دید....گفت خواب دیده که کنار سد وایستاده و دنبال سعیدتو آب می گشته و صداش می زده که یه دفعه بچم از آب در اومده و هی گفته بابا سردمه...یه چیزی روم بنداز تا گرم بشم ....خیلی سردمه ". فردای آن روز رضا ونرگس در یکی از دفتر خانه ها رضایت نامه رسمی امضا کردند.با وکیل یوسف هماهنگی و با رئیس دادگاه صحبت کردیم. او هم مثل این که باری از دوشش برداشته شده بود، چند روز بعد حکم به برائت یوسف صادر کرد. کسی معترض رای نشد و حکم قطعی و پرونده مختومه شد. یکی دوماه بعد تلفنم زنگ خورد. جمال بود:"فرداشب خونه رضا یادت نره. منتظرتما....".گفتم :"مهندس توکه هستی ...رضا که دیگرمرا تحویل نمی گیرد".جمال با لحنی جدی گفت:"اگر نیای به خدا دیگه جواب تلفن هاتو نمیدم "گیر کرده بودم. با آن که خیلی تمایل به رفتن نداشتم ،رفتم ".۲۸ صفر بود و در خانه رضا مراسم هرساله برگزار می شد. دم در عکس بزرگی از سعید در قاب بزرگی قرارداده شده بود. به دقت به عکس خیره شدم. دلم سوخت. گلی پرپر شده بود و حسرتی ابدی از فقدان او بر دل دو باغبان زندگی‌اش مانده بود. پنجه غم گریبانم را گرفت. تو حال خودم بودم که دستی شانه ام را لمس کرد. برگشتم عقب؛رضا بود:"ما بچگی ها تا حرفمون می شد قهر می کردیم ولی برای یکی دوساعت.حالا برای دوسال، شایدم همیشه؛حالا ریش وسبیل داریم ولی مثل این که اون موقعا مردتر از حالا بودیم...".رضا خندید؛من لبخند زدم.اغوشی باز شد و دست ها وگردن هایی به هم متصل گردید.رضا دستی زد به پشت من و رفتم داخل منزل. همه جا سیاه پوش بود.زود جمال را دیدم.
مشغول بود:"سلام مهندس...".آمد طرفم:"کجایی تو؟....تو ابدارخونه چند تا بچه سربه هوا هستند. برو بالا سرشون یه وقت سماور راچپه نکنند برامون مصیبت درست کنند، اون وقت باید یه عزای دیگه هم بگیریم ".آمدم آبدار خانه؛جایی که خوب باهاش آشنا بودم. چند تا نوجوان مشغول بودند و بزرگتری بالای سرشان نبود.یکی از آن ها سلام کرد؛پسرجمال بود. چقدر شبیه باباش بود. چارپایه ای آن جا بود؛نشستم روی آن و به نظاره و مراقبت کار بچه ها. یکی که بزرگتر بود چایی می ریخت و دو نفر استکان می شستند و یکی قند می داد.به من هم چایی دادند.حواسم به سماور بزرگی بود که آب جوش در آن درغلیان بود. چراغ ها را خاموش کردند. گفتم؛"بچه ها دیگر بسه. چایی دادن رابگذارید برای وقتی برق وصل شد. ".گوش دادند و یک گوشه ای نشستند ولی شیطنت نوجوانی دست ازسرشان برنمی داشت؛پچ پچ می کردندو گاهی می خندیدند. صدای بلندگو بلند شد. سید مصطفی بود:"حسن آن سبط پیغمبر......ز زهر کین شده پرپر ".تاریکی فضا و لحن سوزناکی که آتش به جان ها می انداخت و خانه ای که مصیبت و غم از در و دیوار آن فرو می ریخت ، مرا بی نصیب نگذاشت. آن چشم های معصوم سعید در قاب عکس و آن استقبالی که رضا از من نمود ،حالم را دگرگون کرد.صدای مداح اوج گرفت و مرا با خود به دل دریای اندوهی جانکاه بُرد:" دل زینب به خون غرقه...........که سم کین شده حربه ".کلمه غرقه مرا در اندوه و محنت غرق کرد. بچه ها در آن تاریکی همچنان نجوا می کردند و در عالَم خود تمام غم ها و رنج های روحی دور وبرشان را به هیچ گرفته بودند.در کنار لب های خندان و باز آنان‌ چشم های من بسته بود؛چشم هایی که دیگر خشک نبود .......پایان 🌹 بزودی داستانی دیگر🌹 https://eitaa.com/nooralzahraa
🇮🇷 📝 افشاگری معاون بانک مرکزی روحانی: همتی اطلاعات محرمانه را به صندوق بین‌المللی پول داد‼️ 🍃🌹🍃 🔻«قربانی» معاون اقتصادی وقت بانک مرکزی: 🔸به متهم که رسیدگی نشود، مدعی العموم می‌شود. آقای ‎همتی، رئیس کل سابق ‎بانک مرکزی مصداق بارز همین مَثَل است. 🔹همتی در سال ۱۳۹۹ در پی بحران کرونا درخواست یک وام ۵ میلیارد دلاری در قالب ابزار تامین مالی سریع (RFI) از صندوق بین المللی پول کرد که حتی نتوانست یک سنت از آن را بگیرد. درحالی که چون سهامدار هستیم، پول خودمان بود و کشورهای مختلف نیز این تسهیلات را گرفتند. 🔸صندوق برای پرداخت این وام کلی اطلاعات محرمانه از همتی خواسته بود که او همه اطلاعات مهم کشور اعم از وضعیت ارزی، نرخ تورم و... را به آنها داد، مواردی که خودش درباره آنها به مردم خودمان هم گزارش نمی‌داد! هر کسی از او می‌پرسید می‌گفت اینها محرمانه است. 🔹صندوق این اطلاعات را در مجله چشم انداز اقتصاد بین المللی چاپ کرد و تازه کاشف به عمل آمد که همتی چه کار خبطی کرده است. در داخل به او فشار آوردند و توضیح خواستند و او هم در نهایت همه چیز را کتمان کرد و گفت اطلاعات صندوق غلط است! 🔺حالا که پولهای بلوکه شده در کره، آزاد شده، جناب همتی که برای وام نگرفته از صندوق همه خواسته‌هایشان را، آن هم در بحبوحه یک جنگ اقتصادی، اجابت کرد، در جایگاه مدعی العموم نشسته که شما نگذاشتید ما وام بگیریم و آزادسازی پولهایمان در کره هنر نیست! https://eitaa.com/nooralzahraa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا