eitaa logo
نورالزهرا(س)
158 دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
69 فایل
گزیده اخبار و تحلیل های مباحث سیاسی،اقتصادی،اجتماعی، فرهنگی و... توجه داشته باشید استفاده از مطالب کانال در سایر کانالها وگروهها با ذکر ای دی کانال هیچگونه اشکالی ندارد و جزء زکات علم محسوب می شود. ارتباط با ادمین: @ZNeysani
مشاهده در ایتا
دانلود
باور کردنی نیست 15.8میلیون آمار بازدید خبر جعلی در رابطه با انفجار نیروگاه برق بصره و تعطیلی دو روزه کشور 🗣سيد علي موسوي گفتمان https://eitaa.com/nooralzahraa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غرقه(۳) جمال و من هر جا که بودیم روز ۲۸ صفر خودمان را می رسانیدم خانه رضا. پدرش تازنده بود،در این روز خانه را سیاه پوش می کرد و عزای حضرت رسول و آل را بر پا می کرد.روضه خوانی به دو زبان فارسی و ترکی خوانده می شد و ما که ترکی نمی دانستیم با شور گرفتن مجلس و زمزمه ترک زبانان به رقت در می آمدیم. پدر که مُرد،رضا چراغ روضه خوانی آن روز را روشن وزنده نگاهداشت.من و جمال از نوجوانی همراه رضا کاری در آن مجلس انجام می دادیم؛فرش ها رادر حیاط می انداختیم و بر روی آن ها جارو می زدیم،قندان را میان عزاداران به گردش در می اوردیم و بزرگتر که شدیم ،چای دادن یابه وقت گرما، آب یا شربت خنک به دست مردم رسانیدن راانجام می دادیم. بعدها وظیفه تقسیم غذا را بر عهده گرفتیم وخلاصه به رضادرتدارک کارها کمک می کردیم. هرسال ممکن نبود که روضه خانه رضا فراموشمان شود.لازم بود که گاهی ازاسارت هیاهوی داغ زندگی تکراری ملالت آور رها شده و روح و جان رابسپاریم به خنکای هوای آزاد و معطر عالم معنی .روضه خوان همیشگی سید مصطفی بود؛با صدایی گرم که حزن و اندوه را میهمان جان مستمعان می ساخت. نه پدر و نه رضا سراغ مداح حرفه ای نرفتند و سیدعطار ادویه فروش را به مداحان اسم و رسم دار ترجیح دادند.من به هر کاری که مشغول بودم با بلند شدن صدای مرد عطار حرارتی را در خود می یافتم و سرتا پا گوش می شدم:"دختر بدرالدجی امشب عزا دارد سه جا ........"بعد از رفتن مردم و جمع کردن بساط روضه، ما سه نفر حرف ها برای گفتن داشتیم. آن قدر می ماندیم تا یک صدای زنانه رضا را فرا می خواند و ما می فهمیدیم که هنگام رفتن است.گذشت زمان هرچه کرد سیم وصل ما سه تن پاره نشد؛نازک شد ولی نگسست. زن گرفتیم و خانواده تشکیل دادیم و شدیم پدر، ولی گذشته جزیی از زندگی ما بود که نمی شد از آن رها شد.رضا اگر چک برگشتی داشت یا در معامله ای خود را مغبون می یافت سراغ از من می گرفت و من بازسازی خانه پدری را به جمال سپردم. سال ها گذشت و ما هریک در زیر چرخ کبود سرخود گرفته و گذر عمر می کردیم تا آن ظهر گرم تابستان که جمال آمد دفتر;مغموم و نگران. از ماجرای رفته بر رضا پرسیدم.جمال گفت که برادر زن رضا زنگ زده و خبر داده که پسر رضا در سد کرج غرق شده است. آن طور که راوی گفته بود دو روز مدام جستجو طول کشیده تا جنازه توسط غواصان از آب بیرون کشیده می شود.رضا دوفرزند داشت، یک پسر که فرزند اول او بود و یک دختر. سعید پسر رضا را از کودکی دیده بودم. قد می کشید و من هرسال او را در روضه خوانی خانه اشان می دیدم. پسر خوبی بود؛فربگی رضا را نداشت، بلند و چارشانه بود و علاقمندبه کاسبی. چند بار در مغازه پدرش او را مشغول فروش پارچه به زنان دیدم؛زنانی که چانه می زدند و تا تخفیف نمی گرفتند دست بردار نبودند. اخرین باری که او رادیدم هیبت بازاری به خود گرفته بود و به رسم معمول سوداگران، هنر کالا را در نزد مشتری دو چندان می گفت. مرا که دید در او خیره مانده ام لبخندی زد؛من هم خندیدم تا شاید خجالت نکشد.رضا ملتفت شد و گفت:"می بینی!خون کاسبی در رگ دارد. امسال دیپلم می گیرد. هرچه می گویم برو دانشگاه یک مدرکی بگیر تا ما هم پزی جلوی فاميل بدهیم، قبول نمی کند.می گوید می خواهم بیایم مغازه. گفتم بیا. هرجور راحتی بابا ".گفتم:"بچه عاقل است. گول شعارعلم بهتر از ثروت است را نمی خورد. البته پدر سوخته هم هست "و بعد با رضا خندیدیم. حالا او مرده بود و برای همیشه دنیارا ترک کرده بود.گاهی دنیا چقدر زشت و تحمل ناپذیر می شود.جوانی برنا که در قله شادابی و طراوت بود اسیر مکر روزگار شد و ترک قافله زندگان کرد و همسفر قطار مردگان گشته بود.می دانستم که رضا سخت بی تاب است و نمی دانستم چگونه با این واقعه کنار خواهد آمد. جمال در خود فرو رفته وساکت به بیرون نگاه می کرد.سرم پایین بود.صورت خندان پسرک درنظرم آمد:"چه برسرت آمدعزیزم.گل وجودت به کدام بادصرصر ،خزان شد؟"سرم رابالاآوردم. صورت جمال خیس شده بود. ... ادامه دارد
باسلام و ادب طبق خواسته دوستان یک قسمت دیگر از داستان امشب درکانال بارگزاری میشود تا زودتر به قسمتهای اصلی برسیم با ما همراه باشید و کانال را به دوستان معرفی کنید.👇👇 https://eitaa.com/nooralzahraa
🇮🇷 📝 مهلت ۷ روزه برای پیش ثبت‌نام در انتخابات مجلس 🍃🌹🍃 🔻سخنگوی ستاد انتخابات کشور: 🔸فرآیند اجرایی انتخابات دوازدهمین دوره مجلس از امروز با دستور وزیر کشور آغاز می‌شود. با توجه به ابلاغ اصلاح قانون انتخابات مجلس، این تغییر رخ داد که فرآیند ثبت‌نام از داوطلبان انتخابات مجلس به‌صورت دو مرحله‌ای انجام می‌شود؛ مرحله ثبت‌نام اولیه و مرحله ثبت‌نام نهایی. 🔹ثبت‌نام نهایی داوطلبان از ۲۷ مهرماه تا ۳ آبان ۱۴۰۲ در نظر گرفته شده و مرحله پیش‌ثبت‌نام نیز از دوشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۲ به‌مدت ۷ روز تا ۲۲ مرداد از ساعت ۸ تا ۱۸ انجام می‌گیرد. 🔺متقاضیان داوطلبی نمایندگی مجلس باید به درگاه keshvar.moi.ir مراجعه و وارد لینک ثبت‌نام شوند. https://eitaa.com/nooralzahraa
سلام و عرض ادب با قسمت چهارم داستان حقوقی غرقه با ما همراه باشید https://eitaa.com/nooralzahraa
غرقه(۴) جمال گفت که فردا تشیع جنازه است و از من خواست که شب برای تسلیت گویی برویم خانه رضا. قبول نکردم:"نه مهندس!من نمی ایم. بیشتر از این که تسلی خاطر باشیم، بار خاطر خواهیم شد.من چه چیزی بگویم که آرامش فرزند مرده را در پی داشته باشد. جز این که رضا با دیدن ما بر شدت تاثرش افزوده خواهد شد؟".جمال با نظر من موافق نبود و گفت که:"نه!همه باید دورودبر عزیز از دست داده را شلوغ کنیم تا همدلی ما را به چشم ببیند ".جمال رفت و من با خاطری آزرده آن شب را به صبح رساندم. صبح جمال آمد دنبالم. به نظرش یک ماشین کافی بود. در راه گفت که رضا خیلی به هم ریخته است و بی تابی زیادی نشان می دهد.جز این هم انتظاری نبود؛جگر گوشه ای غرقه گشته و پدر و مادری دل سوخته را بر جای گذارده بود.در جلوی منزل رضا غوغایی بود. رضا سرشناس بود و بسیاری از اشنایان، همکاران و همسایگانش گرد آمده بودند.جنازه رسید.درون خانه آشوبی شد.صدای شیون زنان بلند شد. رضا بیرون امد؛سیاه پوش وپریشان احوال.هیچگاه او را چنین ندیده بودم، حتی وقتی پدرش را ناگهانی از دست داده بود.جلو نرفتم.نمی دانم چرا نوعی واهمه داشتم و یا درماندگی. من را دید. بی تاب شد و زاری کرد:"کجایی ؟دیدی چه برسرم آمد. سعیدم رفت؛خدا...".جلو رفتم. ازحال و هوای رضا و حرف های او حال رقت به من دست داده بود.رضا را دربغل گرفتم و هردو گریستیم؛او خونین دل و من با چشم اشک آلوده. سعید چند ساعت بعد به خاک سپرده شد در میان ناله و افغان نزدیکان و اندوه دوستان. در سر قبر بیشتر به ترکی عزاداری کردند و رضا مدام بر پیشانی خود می کوبید و اشک می ریخت. با جمال گوشه قبرستان ایستاده و به آن صحنه دردناک می نگریستم.ظهر گرم تابستان و در وسط هفته گورستان خوفناک جلوه می کرد. قبرهایی که تازه از مردگان آکنده شده بود و چون دهان باز گرسنه ای ،لقمه های چرب رابلعیده بود، گورهای کنده هم آماده فرودادن کسانی بود که بیشترغافلانه چون کبک بیابانی می خرامیدند و سایه شاهین مرگ را بر سر خود نمی دیدند.صدای تلاوت قرآن و نوحه ماتمگران شرنگ اندوه و غم را به کام ما می ریخت: "اینجا پایان همه چیز است، فرجام دویدن ها،تکاپوها،خوشی ها و نا خوشی ها و این سنگ ها....خاتَم ختمی در انگشت زندگی. .........زندگان !بر پای ایستادگان!روندگان !بزایید برای مُردن، بزیید برای مردن ،بخندید برای مُردن،درامیزید برای مردن و بمیرید برای مُردن....". موقع برگشتن جمال گفت که مرگ سعید عادی نبوده است. با تعجب پرسیدم::یعنی چه؟مگر بچه در آب خفه نشده ؟".جمال آهی کشید و گفت؛"تنها که نبوده....یک نفر از دوستانش الان بازداشت است. احتمال قتل سعید می رود".می دانستم که اگر داستان آن جوان مرده شکل قضایی پیدا کند، پای من هم به میان کشیده می شود. رضا جز من روی وکیل دیگری در این موضوع حساب باز نمی کرد. ناراحتی ام دوچندان شد، چون می دانستم که رضا و زنش در غم از دست دادن فرزند در التهاب و انقلاب هستند و فهم آنان از وقایع، تنها از دریچه فقد فرزند صورت می گیرد.......... ادامه دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🥀 🥀 ❇️ سلام امام زمانم 🌤 بی‌فایده‌ست روضه و ماتم بدون شما بی‌فایده‌ست اشـک دمـادم بدون شما ای مـنتـقـم.... جان عـمـو جانـتـان بـیــا بی‌فـایده‌ست مــاه مـحـرم بـدون شـمـا 🤲 اللّهُمَّ‌ عَجِّلْ‌ لِوَلِیِّکَ‌ الْفَرَج 🤲 🤲 اللَّهُمَّ اجْعَلْنٰا مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ 🤲 https://eitaa.com/nooralzahraa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا