گفت نصف آدمایی که باهاشون درارتباطي،
با بوی عطرت ازت یاد میکنن، چرا؟
نمیدونستم چجوری براش توضیح بدم که "بوها" موندگارن.
بویِ قرمه سبزی مامان. بویِ یقه لباس بابا.
بویِ کتاب حافظ عزیزجون. بویِ آدامس خرسی که یلدا تو کیفش داره. بوی عود تلخي که همیشه سپهر تو مغازش روشن میکنه.
بویِ آدمایی که رفتن.
بویِ آدمایی که رفتن.
بویِ آدمایی که رفتن...
وقتی یه موضوعی میگذره و تموم میشه،
نخِ دلتو ازش جدا کن.
اگر نه دلت تا ابد نخکش میشه...
و چه اسمهایی که فقط به قصد شنیدنِ "جانم" بعدش صدا زده میشه ناتانائیل...
- WITHOUT YOU -.mp3
36.33M
ساعت از دو بامداد گذشته و صدای پادکست رادیو اغما توی اتاق پیچیده،
به کپشنِ "بر اساس واقعیت" بودنش فکر میکنم و حالا غم محکمتر دستشو میندازه دور گردنم.
بهش نگاه میکنم و با لبخند میگم:
سلام عزیزم!
خوشاومدی به این نیمهشب.
بنظرم یا نباید برای کسی آهنگ بفرستیم،
یا آهنگي که میفرستیم با منظور و برای بیانِ کلمات ناگفته و احساسِ پنهون شده باشه.
اگر نه که سایت و پلیلیست و اسپاتیفای پره از دانلود آهنگهایِ رندوم عزیزم.
هر بار بیشتر بهم ثابت میشه که آدمارو بیش از حد جدی گرفتم.
باید مثل همیشه یه لبخند زد و رد شد، همین.
شاید ترسناکترین بخش بزرگسالی هم این بود که برای غصه خوردن دیگه وقت مجزایی نداشتی،
و مجبور بودی همراه زندگی کردن بهش بپردازی، همراه زندگی کردن گریه کنی، همراه زندگی کردن اضطراب رو تحمل کنی، همراه زندگی کردن، غمتو این دست اون دست کنی.
یقین دارم که این،
شاید ترسناکترین نه،
اما بیرحمانهترین بخشِ بزرگسالی بود...
تغییر دادن شرایط، درد داره و تو متحملِ اون درد خواهی شد.
اما یا امروز به انتخابِ خودت،
یا فرداهایِ نچندان دور به اجبار از سمت زندگی...