eitaa logo
نــــــــورمـــــاه
791 دنبال‌کننده
208 عکس
43 ویدیو
4 فایل
🔻کانال هنری و ادبی #نـــــــــورمــــــاه ارتباط با من: @sarbbazzaman کپی محتوا و مطالب کانال با هشگ #نور_ماه بلا مانع است ✅
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گفتم ای شام غریبان طره شبرنگ تو در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ شام ] اول و ابتدای شب، و "شام غریبان" یعنی شب اولی که در غربت سپری می کنند [ طره ] مو های بالای پیشانی [ شبرنگ ] به رنگ سیاه رنگ [ غریب ] تنها، بی کس ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ طره و گیسو بدون چهره تنها یک زباله است ولو از نوع طلایی باشد، و مردم می خندند از کسی که زلف طلایی داشته باشد، و یک چنین زلف و طره ای هیچ گاه دل ربایی نمی کند، مگر اینکه کنار یک چهره ی زیبایی باشد. و حکایت این دنیا و خداوند دقیقا مانند این گیسو و چهره جمیل است، و این دنیا کنار خدا جلوه دارد و در جنب خدا یک طعم و ارزشی دارد، و بقول حافظ این دنیا اگر منهای خدا باشد شام غریبان است؛ یعنی سیاه و ظلمانی است، و به همین خاطر حافظ خداوند را مورد خطاب قرار می دهد و می گوید: ای کسی که شام غریبان است این طره شب رنگ تو؛ یعنی این دنیای تیر و تار تو(چرا تیر و تار است؟) چون خودت را به من نشان نمی دهی و چون برای من شهود و مشاهده ای اتفاق نمی افتد و من تو را نمی بینم و از جمال دلربای تو محروم هستم، پس بیا و خودی نشان بده، وگرنه ممکن است وقت سحرگاه بخاطر ظرفیت کمی که دارم شکوه ها و ناله هایی از من بشنوی که خوش نباشد، پس بیا و حذر از آن ناله ها کن. ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ حیرت ] سرگشتگی، سرگردانی، حیرانی [ دور نبود ] دور از ذهن نیست، جای شگفت نیست؛ یعنی تعجبی ندارد [ غریب ] ناآشنا، بیگانه ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ دیر آمدی و می خواهی زود بروی؟ ما رو از ناله های سوزناک سحرگاهان برحذر می داری و می گویی: اگر خودی به ما نشان ندهی به وقت سحرگاه گله و شکوه می کنم؟ نگاه کن که تو تازه به میان ما آمدی و پیش از این با ما همراه نبودی، و آنهایی که تمام عمر خود را در این راه خرج و هزینه کردند و با ما آشنا بودند، هنوز راه به جایی نبردند و در عالم حیرانی و سرگشتگی خود سِیر می کنند، پس جای تعجب نیست اگر غریب و ناآشنایی مثل تو حافظ خسته و ملول و غمناک باشد. جالب است که حافظ "حیرانی" را تعبیر به "مقام" می کند و می گوید: همین که آدم سرگشته و سرگردان خدا باشد، خودش یک مقام و جایگاه و منزلت است، و همینکه آدم بی سَر و سامان حق باشد جایگاه کمی ندارد. ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ شاهد ] در لغت به معنای گواه است؛ اما در اصطلاح عارفانه به معنای زیباروی است [ قدس ] پاک و منزه بودن، منسوب به عالم قدس ‌[ شاهد قدسی ] آن محبوب و زیبارویی که زیبارویی او ملکوتی و آسمانی و بهشتی است [ نقاب ] نوعی از حجاب زنانه است [ کشیدن بند نقاب ] کنایه از برداشتن نقاب است [ مرغ بهشتی ] پرنده ی بهشتی [ دانه و آب دادن ] کنایه از پذیرایی کردن و مراقبت کردن است ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ جان آدمی خیلی زیبا و تماشایی است چون از خدا است و خدا در وجود آدمی دمیده است و می فرماید: نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي این روح و جان یک حقیقتی است که من در وجود آدمی دمیدم، پس باید خیلی زیبا و تماشایی باشد، این زیبایی و تماشایی بودن هم قدسی و منسوب به خداوندی است که سراسر قدس و پاکی است؛ یعنی هیچ نقصی در جان آدمی وجود ندارد؛ ولی متاسفانه گرفتار نقاب و حجاب است، و مقصود از حجاب و نقاب تعلقات آدمی است که جامی هم می گفت: گنج جمالی و کاینات خرابت شاهد غیبی و آب و خاک نقابت این جهان آب و خاک تبدیل به نقاب و حجاب تو شده است و اجازه نمی دهد که تو به تماشای جان بنشینی و اجازه نمی دهد اهل جان و روحانیت بشوی، مگر اینکه کسی این حجاب را کنار بکشد تا تو به جان خود توجه کنی و اهل جان بشوی. و حالا حافظ در خطاب به جان خود می گوید: ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت چه کسی می خواهد این نقاب ها و حجاب ها و تعلقات را از روی تو کنار بزند تا آن جمال تماشایی تو آشکار بشود؟ و من اهل و طالب تو بشوم و به جای اینکه اهل تن بشوم، تمام توجهاتم به تو باشد، و به جای اینکه به جسم و جسد بپردازم به تو بپردازم، و به جای اینکه یک موجود جسمانی باشم یک موجود روحانی باشم. حافظ در یک تشبیه دیگری جان را به "مرغ" تعبیر می کند؛ آن مرغی که مربوط به عالم بهشت است و مربوط به عالم زمینی نیست؛ البته مرغی که در قفسی به نام بدن قرار دارد، و مولوی می گوید: مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته ام از بدنم که مرغ هم آب و دانه می خواهد و آب و دانه هر مرغی خاص خودش است؛ چنان که اردک با آب لجن و کرم های درون این آب هم خوش است؛ ولی نمی توان به طوطی هم چنین آبی و کرمی را داد، و لذا هر مرغی سفره خودش را دارد که مرغ جان آدمی هم همینطور است، و جان آدمی با هر چیزی پرورش پیدا نمی کند؛ چرا که خودش بهشتی است و غذایش هم باید بهشتی باشد، و حالا چه کسی می خواهد این غذای بهشتی را در اختیار این مرغ جان آدمی قرار بدهد؟ در این دنیا که غذای بهشتی و پاک پیدا نمی شود. ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ بشد ] از دست برفت [ خوابم بشد از دیده ] خواب از دیده و چشمان من رفت، خوابم نبرد، بیدار ماندم، نتوانستم بخوابم [ فکر جگرسوز ] فکر آزار دهنده، فکری که جگر آدمی را آتش می زند [ منزل ] محل فرود ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ بعضی از پدر و مادر های دغدغه مند و مسئول نسبت به فرزندان خود را دیده اید که چقدر بی تاب می شوند وقتی که می بینند فرزندان آنها با هر کسی رفت و آمد می کنند و از همین بابت آتش می گیرند. و حالا حافظ نسبت به روح و قلب خودش چنین حساسیت و احساسی دارد و می گوید: ای دل من! تو کجا هستی؟ سر سفره ی چه کسی باید باشی؟ باید به چه کسانی تعلق داشته باشی؟ حافظ می گوید: این فکر که دل من گِرد کسانی می چرخد که نباید بچرخد، جگر من را آتش می زند، و اصلا خواب از چشمان من ربوده است و قرار و خواب ندارم، همان که بابا طاهر می گفت: نمی‌دانم دلم دیوانهٔ کیست کجا آواره و در خانهٔ کیست و واقعا هم همینطور که اگر ما قدر و قیمت این دل را می دانستیم که چه عظمتی در دستگاه الهی دارد و فردای این عالم تنها متاع ما همین دل است که اگر سالم نباشد، کار ما تمام است، و وقتی می دیدیم که این دل در کجاها می گردد و درباره ی چه چیز هایی فکر و خیال می کند، ما هم بی خواب و بی قرار می شدیم. خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز خواب از چشمان من رفت چون غرق در این فکر بودم؛ این فکری که جگر سوز و آزار دهنده است، کدام فکر؟ کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت وقتی می بینیم که این فکر آغوش چه کسانی شده و چه چیز هایی مایه ی آسایش و قرار‌ تو شده و راحت تو را به خواب می برد، حافظ در یک جایی می گوید: تویی آن گوهرِ پاکیزه که در عالمِ قدس ذکرِ خیرِ تو بُوَد حاصلِ تسبیحِ مَلَک آنقدر خودت را دست کم نگیر و خودت را آنقدر کم نفروش و کم فروشی نکن که مگر این آیه ی قرآن را نشنیدی که خداوند متعال فرمود: وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ وای به حال کم فروشان! تو کسی هستی که در عالم قدس که سراسر پاکی و پاکیزگی است، فرشته ها ذکر خیر تو دارند و از عظمت دل و جان تو یاد می کنند، پس چرا این دل را ظرف هر چیزی قرار می دهی؟ کدام عاقلی ظرف طلا را زباله قرار می دهد؟ ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
درویش نمی پرسی و ترسم که نباشد اندیشه آمرزش و پروای ثوابت ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ درویش ] دو تا معنا دارد که در زبان حافظ و سعدی غالبا به معنای بی بضاعت در مقابل توانگر بکار می رود، و حافظ به همین معنا درویش را کنار توانگر قرار می دهد و می گوید: عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است و یا در یک جای دیگری حافظ می گوید‌: توانگرا دلِ درویشِ خود به دست آور و درویش یک معنای دیگری به نام "صوفی" دارد، و همینطور گاهی در مورد عارف نیز از این واژه استفاده می شود؛ به این معنا که عارفان نسبت به خداوند متعال احساس فقر و نیازمندی می کنند که در زبان حافظ گاهی از عارف با همین واژه ی درویش یاد می شود. و حافظ با صوفی میانه ی خوبی ندارد و لذا وقتی "درویش" می گوید، گاهی منظورش به معنای عارف است که غزل ریبایی هم در این باره دارد و در این غزل درویش را به معنای عارف آورده است: روضهٔ خُلدِ برین خلوتِ درویشان است مایهٔ مُحتشمی، خدمتِ درویشان است اما درویش در بیت حاضر به معنای فرد بی بضاعت و نیازمند خواهد بود [ نمی پرسی ] از ریشه ی "پرسیدن" به معنای احوال پرسی و تفقد کردن است، و حافظ به همین معنا می گوید: ای دوست به پرسیدنِ حافظ قدمی نه زان پیش که گویند که از دارِ فنا رفت "به پرسیدن حافظ" یعنی به احوال پرسی حافظ و سعدی هم به همین معنا می گوید: پرسیدن دوستان ثواب است یعنی اینکه انسان احوال دوستان خود را جویا بشود و از آنها دلجویی کند، ثواب و پاداش الهی در پی خواهد داشت [ پروا ] امروزه به معنای بی باک بکار می رود؛ ولی در دیوان حافظ و در دوران حافظ مطلقا به این معنا بکار نمی رفت، و بلکه "پروا" در زمان حافظ به معنای التفات و توجه استفاده می شده است، حافظ به همین معنا می گوید: ما را زِ خیالِ تو چه پروایِ شراب است؟ خُم گو سر خود گیر، که خُمخانه خراب است "پروای شراب" یعنی توجه و التفات داشتن به شراب است و می گوید: وقتی که پای خیال تو در میان باشد، ما دیگر توجه و التفاتی به شراب نداریم چون خیال تو کار شراب را انجام می دهد و آدمی را مست می کند. غزالی هم در ثمره خوف و ترس از خدا یک تشبیه لطیفی دارد و می گوید: آن کسی که خوف حق را در دل داشته باشد، دیگر هرگز به شهوات خودش توجهی نکند، مانند کسی را که اگر شهوت زنی یا طعامی باشد، چون در چنگال شیر افتاد یا در زندان سلطان قاهر افتاد، وی را پروای شهوت نماند [ ثواب ] پاداش عمل ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ خدایا! می بینم که احوال منِ درویش را نمی پرسی و از من دلجویی نمی کنی، و من از این می ترسم، و ترس من این است که نکند اندیشه ی آمرزش در سَر نداشته باشی و نکند خیال آمرزیدن ما را نداری و به همین خاطر ما را به خود واگذار کردی، وگرنه گاهی ما را ادب و تنبیه می کردی تا حواس خود را جمع کنیم، و نکند قصد آمرزیدن نداری چون اگر خداوند قصد آمرزیدن نداشته باشد او را به حال خودش رها می کند و می گوید: بالاخره گذر پوست به دباغ خانه خواهد افتاد و همینطور نکند پروای ثوابی که خودت برای بندگان صالح خودت مقدر و مقرر کردی، برای ما نداشته باشی؛ یعنی آن ثواب ها را از ما دریغ بداری... ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا