🧐 مردم نمی دانندچطور ممکن است کل زندگی انسان فقط با یک کتاب📕 تغییر کند
نمونه کتاب هایی 👆 که به تازگی برای کتابخانه ی موسسه نورعلی نور خریداری شده است.
با کتاب همراه باشید
📚📚📚
🌿 موسسه فرهنگی قرآن وعترت نورعلی نور کاشان
@noronalanoor
🤓خواندن تا🕸ر عنکبوت 🕷های ذهن را پاک می کند
نمونه کتاب هایی 👆 که به تازگی برای کتابخانه ی موسسه نورعلی نور خریداری شده است.
با کتاب همراه باشید
📚📚📚
🌿 موسسه فرهنگی قرآن وعترت نورعلی نور کاشان
@noronalanoor
19.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آنچه دیروز گذشت😇
#دستان_من
(کاردستی کودکان)
جلسه آخر
مورخ : ۲۸/ ۸
با مربیگری ؛ سرکارخانم عرب🌹
نکته آموزشی..👇
توسعه مهارت دست ورزی در کودکان تأثیرات بسیار مثبتی بر زندگی و توسعهی آنها دارد: رشد حرکتی دقیق: مهارت دست ورزی به کودکان کمک میکند تا حرکات دقیق دستی را توسعه دهند، که این امر میتواند در انجام وظایف روزمره مانند بستن دکمهها، برش دادن، و نوشتن به آنها کمک کند
برای دوره جدید ثبت نام میکنیم😊👌
🌿 موسسه فرهنگی قرآن وعترت نورعلی نور کاشان
@noronalanoor
21.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلمی کوتاه..🎥
به یادها بماند.. 😎
#دستان_من
(کاردستی کودکان)
جلسه آخر
مورخ : ۲۸/ ۸
با مربیگری ؛ سرکارخانم عرب🌹
برای دوره جدید ثبت نام میکنیم😊👌
🌿 موسسه فرهنگی قرآن وعترت نورعلی نور کاشان
@noronalanoor
⬅️موسسه نور علی نور کاشان برگزار میکند:
▪️ روضه ی عزای مادر
▫️ با سخنرانی سرکار خانم شاپوری
● چهارشنبه ۳۰ آبان، ساعت ۱۶:۰۰
خیابان امیرکبیر، ابتدای خیابان امامزاده قاسم (دیزچه)، موسسه نور علی نور کاشان
🌿 موسسه قرآن و عترت نور علی نور کاشان
@noronalanoor
روزهای زوج 🟣
🏀🏃♀️
چهارشنبه : ۳۰/ ۸
ورزش ( پیلاتس)
ویژه بانوان
با مربیگری : سرکارخانم رحیمی
ساعت : ۸:۱۵ تا ۹:۱۵
••••••♡🧘
🌿 موسسه فرهنگی قرآن وعترت نورعلی نور کاشان
@noronalanoor
🥀🍃🥀
چهارشنبه : ۳۰/ ۸
آموزش تجوید قرآن کریم
استاد این دوره ؛ سرکارخانم حداد
ساعت : ۱۵:۳۰ تا ۱۶:۳۰
🥀🍃....
🌿 موسسه فرهنگی قرآن وعترت نورعلی نور کاشان
@noronalanoor
#رمان_بدون_تو_هرگز30
● طلسم عشق
بیست و شش روز بعد از مجروحیت علی، بالاخره تونستم برگردم، دل توی دلم نبود. توی این مدت، تلفنی احوالش رو می پرسیدم اما تماس ها به سختی برقرار می شد. کیفیت صدای بد و کوتاه
برگشتم، از بیمارستان مستقیم به بیمارستان. علی حالش خیلی بهتر شده بود اما خشم نگاه زینب رو نمی شد کنترل کرد. به شدت از نبود من کنار پدرش ناراحت بود.
- فقط وقتی می خوای بابا رو سوراخ سوراخ کنی و روش تمرین کنی، میای! اما وقتی باید ازش مراقبت کنی نیستی
خودش شده بود پرستار علی، نمی گذاشت حتی به علی نزدیک بشم. چند روز طول کشید تا باهام حرف بزنه. تازه اونم از این مدل جملات، همونم با وساطت علی بود. خیلی لجم گرفت، آخر به روی علی آوردم.
- تو چطور این بچه رو طلسم کردی؟ من نگهش داشتم، تنهایی بزرگش کردم، ناله های بابا، باباش رو تحمل کردم، باز به خاطر تو هم داره باهام دعوا می کنه!
و علی باز هم خندید، اعتراض احمقانه ای بود وقتی خودم هم، طلسم همین اخلاق با محبت و آرامش علی شده بودم
بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون. علی هم تازه راه افتاده بود و دیگه می تونست بدون کمک دیگران راه بره اما نمی تونست بیکار توی خونه بشینه. منم برای اینکه مجبورش کنم استراحت کنه نه می گذاشتم دست به چیزی بزنه و نه جایی بره
بالاخره با هزار بهانه زد بیرون و رفت سپاه دیدن دوستاش. قول داد تا پدر و مادرم نیومدن برگرده. همه چیز تا این بخشش خوب بود اما هم پدر و مادرم زودتر اومدن هم ناغافلی سر و کله چند تا از رفقای جبهه اش پیدا شد.
پدرم که دل چندان خوشی از علی و اون بچه ها نداشت زینب و مریم هم که دو تا دختر بچه شیطون و بازیگوش دیگه نمی دونستم باید حواسم به کی و کجا باشه مراقب پدرم و دوست های علی باشم یا مراقب بچه ها که مشکلی پیش نیاد. یه لحظه، دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زینب و مریم رو دعوا کردم و یکی محکم زدم پشت دست مریم.
نازدونه های علی، بار اولشون بود دعوا می شدن، قهر کردن و رفتن توی اتاق و دیگه نیومدن بیرون. توی همین حال و هوا و عذاب وجدان بودم هنوز نیم ساعت نگذشته بود که علی اومد. قولش قول بود. راس ساعت زنگ خونه رو زد. بچه ها با هم دویدن دم در و هنوز سلام نکرده
- بابا! بابا! مامان، مریم رو زد …
ادامه دارد...
قسمت بیست و نهم را از اینجا بخوانید
🌿 موسسه فرهنگی قرآن وعترت نورعلی نور کاشان
@noronalanoor