eitaa logo
🌹خاطرات اسیر مفقودالاثر اردوگاه تکریت ۱۱🥀
624 دنبال‌کننده
276 عکس
313 ویدیو
13 فایل
💐 یاد باد آن روزگاران یاد باد 💐 خاطرات صوتی دوران اسارت و دفاع مقدس اینجانب محمدعلی نوریان اعزامی از نجف‌آباد اصفهان الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهُم ارتباط با من: @Mo_Nouriaan_PV313 .
مشاهده در ایتا
دانلود
21.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زیز خاکی ناب 🌹🌹 قهرمانان این آب و خاک هرگز ازیاد نروند مردان بی ادعا از خطه فارس 🌹🌹 اگر درچهره آنها بنگری مردانگی را خواهی دید ما عزت مان را مدیون آنها هستیم 🌹 فاتحان والفجر ۸🌹🌹 @nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام🌹 خاطرات اسارت 🌹 قسمت ۷۶ 🌹 موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱😔 آقا جلوی توالت های بند ۱ و ۲ اُسرا یه گودالی حفر کرده بدند به عمق ۱/۲۰ و دهانه چیزی حدود ۱ متر که در فصل زمستان که بارندگی زیاد می‌شد آب رو به طرف این گودال هدایت میکردند و این آب رو با سطل به پُشت سیم خاردار می‌ریختند که به خارج از اردوگاه بره..حالا یه روی از روزهای سرد زمستان سال ۶۸ بعد از ظهری بود وقت قدم زدن بند یک من دیدم یکی از نگهبانها دو نفر از اُسرای آسایشگاه ۱ رو آورد نزدیک این گودال و مجبورشون کرد تمام لباس هاشون رو در آوردند و لخت و عریان شدند😔 حالا هم بارون میومد هم هواخیلی سرد بود مجبورشون کرد دو نفری بروند داخل گودال آب بعد با پاهاش می‌گذاشت روی سر این دو اسیر و به اجبار میگفت بروید زیر آب و پاشو رو سر شون قرار می‌داد تا یه مدت این اسیران فلک زده زیر آب بمونند😢 بعدش وقتی اجازه می‌داد از زیر آب بیاند بیرون با کابل محکم میزد توی سرشون و بدنشون ..به این صورت اینهارو شکنجه میکرد جلوی چشم دیگر اُسرا 😢 من از بچه ها سوال کردم این مادر مُرده های فلک زده چکار کردند که اینجوری دارند شکنجه میشند ؟؟😔 بچه ها گفتند این دو نفر دیشب توی آسایشگاه ۱ اذان گفتند جاسوس ها هم خبرشو به عراقیها دادند..من خیییلی ناراحت شدم که عجب نامردهای هم‌وطن فروشی هستند این جاسوس ها😖 حالا همین جور که اینها شکنجه میشدند چند متر اون طرف تر جلوی آسایشگاه نگهبان هاهم یه تعداد دیگه از اُسرا داشتند شکنجه میشدند و کتک می‌خوردند از دست گروهبان معروف که به تازگی مسئول بند ۱ و۲ شده بود و کُرد زبان بود فارسی هم خوب متوجه می‌شد 🥴 آقا یه موقع ماشین نان اومد و موقع تقسیم نان شد منم مسئول گرفتن نان آسایشگاه ۳ بودم اون روز ...صدا کردند که مسئول نان ها بیاند نان بگیرند منم یه ظرفی بود از جنس گونی پلاستیکی که اینو دوخته بودند و براش دسته از جنس خودش گذاشته بودند ..توی شهرما نجف آباد به این جور ظرفها می‌گویند( گالوار ) که معمولا جهت حمل سبزیجات ازش استفاده میشه.. منم اومدم دقیقاً جلوی آسایشگاه نگهبانها ایستادم تا نوبتم بشه نان بگیرم🌹 ادامه دارد....🌹 راوی : محمدعلی نوریان 🌹 تکریت ۱۱ 🌹 @nurian_khaterat🌹
5.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماندگاران تاریخ 🌹🌹 سنگر سازان بی سنگر 🌹🌹 رفتند تا نظام اسلامی ما بیمه شود🌹 @nurian_khaterat🌹🌹
سلام و عرض ادب و احترام🌹 خاطرات اسارت 🌹 قسمت ۷۷ 🌹 موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱ 🌹 آقا حالا وقتی من مقابل آسایشگاه نگهبانها ایستاده بودم و اون ظرف نان دستم بود تا نوبتم بشه ...سمت چپ من یکی از اُسرای آسایشگاه ۱ بنام عباس فلاح هم ایستاده بود.. من با اینکه میدونستم این دو نفر توی اون گودال آب چرا دارند شکنجه میشند!!! باز فضول شدم🥴 و از عباس فلاح یواشکی سوال کردم عباس چرا اینها دارند کتک میخورند ؟؟ عباس هم یواشکی در گوشم گفت دیشب توی آسایشگاه اذان گفتند!!! حالا اینجا مقابل ما یه نگهبان دیگه به اسم جَبار روی صندلی عزّا مرگش نشسته بود و مارو زیر نظر داشت🧐 یه موقع به من گفت ها وُلِک چی گفتی به این؟؟? من گفتم سیدی من حرفی نزدم!!! گفت چرا من دیدم که حرف زدی چی گفتی؟؟ من پیش خودم گفتم این مَردک میخواد گیر بده و منو بده زیر کتک☹️ گفتم سیدی من ازش سوال کردم اینها چکار کردند که دارند کتک میخورند؟؟؟ گفت مگه تو فضولی که اینها چکار کردند به تو چه!!! من دیدم عجب شد!! حالا بیا و دُرستش کن عجب گیری کردیم...بهش گفتم سیدی من میخواستم کاری که اینها انجام دادند رو من انجام ندم🤥 گفت باشه حالا بهت میگم...یالا روه عند سید معروف ( یالا برو پیش سید معروف ) حالا سید معروف بی‌شرف و پَست داشت چیکار میکرد؟؟؟ رفته بود روی یک صندلی ایستاده بود و یک باتوم چوبی هم دستش بود !!! حالا چرا روی صندلی ایستاده بود ؟؟ بخاطر اینکه قَدش بلند تر بشه که بهتر بتونه ضربه های باتوم رو فرود بیاره😢 خلاصه کلام حالا یه ۳ الی ۴ نفر اسیر بیچاره و فلک زده مثل من توی صف بودند که نوبت شون بشه که کتک بخورند😔 حالا چه جوری ؟؟ میگفت کف دستتون رو بگیرید ومحکم با اون باتوم میزد کف دست اون مادر مُرده ها😢 آقا جای شما خالی نوبت به من رسید!!! دید من توی آمارش نبودم بهم گفت ها چکار کردی ؟؟ گفتم سید جبار گفت بیام اینجا!!! گفت چرا ؟؟گفتم از بَغل دستی ام سوال کردم ببینم این دو نفر چکار کردند که دارند کتک میخورند🌹 ادامه دارد....🌹 راوی : محمدعلی نوریان 🌹 تکریت ۱۱ 🌹 @nurian_khaterat🌹
😰 بندها را آنقدر محكم بسته كه هنوز 👈 پاهايش در پوتين ها آماده مانده است... (ره) 👇 💥 مذهب تشیع، مذهب شهادت است از اول با شهادت تحقق پیدا کرده است و با شهادت ادامه پیدا کرده است و امیدوارم که ادامه‌اش تا آخر ابد باشد انسان که باید برود از این جا هیچ انسانی جاودان نیست همه باید منتقل بشویم از این راه به مقصد بهتر که با در راه اسلام و خدا، انسان منتقل بشود... 🌿هدیه کنیم صلواتی نثار ارواح مطهر شهدایی که گمنام در سرزمین‌های خون و حماسه هنوز پیکرشان برنگشته مْ @nurian_khaterat🌹
5.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپی تکان دهنده و زیبا از ۶۰ سال بعد تو کجا، من کجا، پدرو مادر و خواهر و برادر کجا هستند؟ شک ندارم این کلیپ از صدتا کتاب و فیلم هم بیشتر شما را تحت تاثیر قرار می دهد🌹🌹🌹!‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌�‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ �‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌ @nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام🌹 خاطرات اسارت🌹 قسمت ۷۸ 🌹 موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱ 🌹 آقایی که شما باشید وقتی نوبت به من رسید و سید معروف از من سوال وجواب کرد بهم گفت دستت رو بگیر تا بهت بِگم اینها چکار کردند🥴 حالا گروهبان معروف خودش قَدش حدود ۲ متری بود آخه غالباً نگهبانها قد بلند بودند..حالا این بی‌شرف پَست رفته بود روی یک صندلی ایستاده بود ..خُب این باعث شده بود حدود ۵۰ سانتی قَدش بلندتر بشه ...یه باتوم چوبی هم دستش بود که حدود یه ۸۰ سانتی می‌شد..شما حالا یه حسابی بکنید ببینید اون ضربه باتومی که روی دست اسیر مادر مُرده فرود میاد از چه مسافتی هست😢 وقتی من خواستم دستم رو باز بگیرم که این جلاد بزنه یادم اومد زمانی که مقطع ابتدایی رو در دبستان درس میخوندم 😉 من معمولا بخاطر درس نخواندن یا شیطنت کتک خُور خوبی داشتم 😜 معلم میگفت دستت رو بگیر که با چوب ارغوان بزنه وقتی چوب رو میبُرد بالا که بزنه کف دست من ..منم هنگام پائین آمدن چوب دستم رو می‌کشیدم معلم عصبانی می‌شد و باچوب میزد محکم روی بدن و دست وپای من😂 منم اینجا یه لحظه فکر کردم اگه ببینم این باتوم چه جوری از اون بالا میاد پائین ممکنه از ترس دستم رو بکشم اونوقت این گروهبان معروف مثل سگ هار بیشر منو بزنه🙃 از همین جهت من دستم رو باز گرفتم اما سَرم رو برگرداندم سمت دیگه که ضربه باتوم رو نبینم ...یه موقع حس کردم این بی‌شرف با ضربه باتوم زد رو مُچ دستم مثل اینکه برق منو بگیره دستم بی حس شد و از کار افتاد و آویزان بدنم شد😢 گفت اون دستت رو بگیر !! باز دستم رو به همون طریق گرفتم و سَرم رو برگرداندم باز این بی پدر و مادر محکم زد روی اون مُچ دستم هر دو دستم از کار افتاد 😔😢 آخه از سَر عَمد زد رو مچ دستم که منو ناقص کنه و گرنه می‌تونست بزنه کف دستم..بعد هم یه باتوم محکم زد توی کمرم یه چند تا فحش هم که در شاَن خودش و اجدادش بود بهم داد😂 بعد گفت یالا روه ( یالا برو ) منم دیگه توان نداشتم که نان بگیرم برای آسایشگاه همین طور که اومدم سمت آسایشگاه حالت ضعف و بیهوشی بهم دست داد😢 جعفر قربعلی رفیق و همشهریم بهم گفت چی شد که کتک خوردی ؟؟ گفتم زبانم کار دستم داد فضولی بیجا کردم😂 ادامه دارد....🌹 راوی : محمدعلی نوریان 🌹 تکریت ۱۱ 🌹 @nurian_khaterat🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🫵 اسرائیلی ها این فیلم عجیب از هنرنمایی نظامی این شهید مدافع حرم ایرانی و کهگیلویه و بویراحمدی رو ببینند تا بفهمند که قراره به زودی چه بلایی سرشون بیاد! فیلمی که جهانی شد! ⚘️فیلم فوق مربوط به تنها شهید مدافع حرم استان کهکیلویه و بویراحمد سردار حاج ستار اورنگ از مربیان برجسته دانشگاه تربیت پاسدار امام حسین (ع) تهران هست. همچنین بهترین تک تیرانداز تاریخ جنگ های جهان سردار شهید عبدالرسول زرین (به گفته شهید حسین خرازی گردان تک نفره) هم اصالتاً اهل شهرستان کهگیلویه و شهر دهدشت بود و از این رو قوم لر در تیراندازی زبانزد جهانیان است. ⚘️شهید آوینی: «ای شهیدان، برای ما حمدی بخوانید که شما زنده‌اید و ما مُرده!» @nurian_khaterat 🇮🇷
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 خاطرات اسارت 🌹 قسمت ۷۹ 🌹 موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱ 😔 آقا یه روزی یه نگهبان جدید اومد بند ۱ و ۲ بعد آتش بس اون اواخر اسمش محمد بود بهش می‌گفتند سید محمد🙃 این جناب نگهبان محمد بچه شهر نبود فکر کنم روستایی هم نبود والا نمیدونم اهل کدام خراب شده عراق بود🥴 چرا من این حرفها رو میزنم؟؟ چون نگهبان محمد شوت شوت بود😤 باورتون نمیشه وقتی می‌خواست آب دهانشو تُف کنه محکم تُف نمیکرد اونوقت از نوک چانه اش میریخت😂 یا مثلا روز اولی که اومد اردوگاه اومد پشت هوا کش آسایشگاه ما یقه پیراهنشو باز کرد و هِی های های میکرد که مثلا خُنک شدم فکر می‌کرد هواکش هم مثل پنکه هست🤥 دیگر نگهبانها صداش کردند که نفهم این هواکشه ن پنکه چرا این کارو جلوی اُسرا انجام دادی☹️ یا مثلا وقتی که راه می‌رفت خیلی شُل و وِل راه می‌رفت و باتومی که دستش بود سر باتوم می‌کشید روزمین😂 خود نگهبانهای عراقی می‌گفتند سید محمد گاو چران بوده آخه اونها هم مسخرش میکردند..اما همین سید محمد در زدن و شکنجه از همه بی وجدانتر و عوضی و نامردتر و مثل سگ هار بود معمولا ما سعی میکردیم از کنارش رد نشیم یا گذرمون بهش نخوره چون پَرش مارو می‌گرفت و مثل سگ یه گاز به ما میگرفت😂 یه رفیقی من پیدا کردم آسایشگاه ۱ به نام امرالله سرباز ارتش بود و بچه اصفهان امرالله فکر می‌کرد من پاسدارم از این جهت سعی می‌کرد خیلی خودشو به من نزدیک کنه و اطمینان خودشو به من جلب کنه ❤️ حالا توی اون شرایط سخت سعی می‌کرد هرکار که از دستش میاد برام انجام بده حالا بهر قیمتی که باشه و توان اون باشه یادم میاد در نوشتن خط نستعلیق استاد ماهری بود که من خیلی تعجب میکردم 👏 یه روزی بهم گفت آقای نوریان اگه توی این اردوگاه از اُسرا کسی برات مزاحمت ایجاد کرد یه حرف بی ربطی بهت زد فقط به من بگو تا من پدرشو در بیارم😂 منم گفتم چشم اما قلباً خیلی خوشحال بودم که چنین رفیقی پیدا کردم چون اهل زدن و دعوا بود و سر نترسی داشت🌹❤️ یه روزی یکی از همشهری های من به من گفت محمدعلی فلانی به من حرف نامربوط و زشتی زده😏 گفتم کارت نباشه من پدرشو در میارم!! گفت تو ؟؟ گفتم آره صبر کن به وقتش ببین...اومدم به امرالله گفتم این فلانی توی آسایشگاه ۷ به همشهری من حرف زشت زده🙃 امرالله گفت غلط کرده که حرف زشت زده حالا پدرشو درمیارم و چیکارِ چیکارش میکنم 😂 آقا حالا منم توی دلم ذوق میکردم که توی اردوگاه یه چنین رفیق و پشتیبانی دارم ..موقع آزاد باش بهم گفت با همشهریت بیا دَم آسایشگاه ۷ مراقب نگهبانها باش تا من به یه بهانه بِکشَمِش داخل آسایشگاه و حسابشو بِرسَم 😂 آقا من یه وقت دیدم از داخل آسایشگاه صدای ضرب و شَتم میاد و آخ و اوخ و امرالله میگه فلان فلان شده به همشهری من حرف زشت زدی😂 وقتی کارش تمام شد اومد گفت آقای نوریان ترتیبشو دادم دلت قُرص باشه🌹 ادامه دارد...🌹 راوی : محمدعلی نوریان 🌹 تکریت ۱۱ 🌹 @nurian_khaterat🌹
11.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 بازمانده از سقایت تا سوخت‌رسانی به جبهه‌ها ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🍂@nurian_khaterat
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 خاطرات اسارت 🌹 قسمت ۸۰ 🌹 موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱🌹 آقا در زمان جنگ مسئول اردوگاه ما البته بند ۱ و ۲ شخصی بود به نام گروهبان کریم که قدی نسبتاً بلند و یه سِبیلی داشت مثل دسته کِتری 😂 و شکمی بزرگ و وَرقُلمبیده بعدش در زمان آتش بس یعنی پایان جنگ شخصی بود به نام گروهبان اَمجد که دقیقاً مسئولیتش مصادف بود با رحلت امام خمینی😢 یادمه سرگرد عراقی فرمانده اردوگاه به گروهبان امجد موقعی که اُسرا بخاطر رحلت امام خمینی عزاداری و اعتصاب کرده بودند گفته بود خاک بر سَرت توچطور این دوتا زن هات رو مدیریت میکنی که زورت به این اُسرا نمیرسه😂 ما از اون موقع فهمیدیم عه جناب گروهبان اَمجد دو زنه هستش 🙃 بعد اَمجد شخصی اومد داخل اردوگاه اول بار چراغ خاموش و بدون سروصدا اومد..یعنی یه چند روزی بین اُسرا تاب میخورد باهاشون حرف می‌زد اصالتاً کُرد زبان بود و فارسی رو هم خوب می‌فهمید اما فارسی حرف نمیزد😏 یه موقع هم بعنوان مسئول بند ۱ و ۲ خودشو معرفی کرد به نام گروهبان معروف 🥷 از وقتی که این ملعون معرفی شد عجیب جوّ خفقانی اردوگاه رو فرا گرفت یعنی بدتر از زمان جنگ ...تمام هسته های جاسوسی و آدم فروشی اردوگاه رو فعال کرد و تمام کسانی که به نوعی لیدر بودند و توی اردوگاه خط دهی میکردند توسط جاسوس ها لو رفتند و شکنجه شدند و از اردوگاه انتقال داده شدند به اردوگاه دیگه ..این بی‌شرف کاری کرده بود که بعضی مواقع ما به مرگ خودمون راضی بودیم 😔 درجه و جایگاه نظامی اش پائین بود اما یک روباه حیله گر و سگ وحشی بود عجیب مغزش کار میکرد در کنترل اردوگاه اما باز با این حیله گریش بعضی مواقع رودست میخورد از اُسرا😜 حالا یه روزی اومد داخل آسایشگاه ۳ به همراه یه مترجم به نام سعید که عرب زبان بود و سرباز ارتش ..ما هم توی صف آمار نشسته بودیم .. گفت شینو احتیاجات؟؟ یعنی چی احتیاج دارید؟؟ آقا منم قِرت و فضول شدم دستم رو بلند کردم ☝️ گفت بگو !! منم باهزار ترس و لرز گفتم سیدی ما شیشه هامون پنجره نداره یه چندتا پنجره برای شیشه های ما بیار😂 آقا من از ترسم و وحشتی که ازش داشتم حرف و کلامم رو جابجا گفتم !! اومدم بگم پنجره هامون شیشه نداره گفتم شیشه هامون پنجره نداره😂 سعید که مترجم بود فهمید که من قات زدم و اشتباه گفتم یه لبخند رو لبش اومد اما درست ترجمه کرد برا گروهبان معروف 🥴 دیگر اُسرا هم که سرشون پائین بود یواش یواش به حرف من می‌خندیدند اما من هنوز خودم متوجه نبودم که توی حرف زدن قات زدم🤥🤫 گروهبان معروف هم در جواب من گفت انشالله باجر یعنی ایشالا فردا درستش میکنم..اما الکی میگفت و زِر می‌زد 😂 وقتی گروهبان معروف به همراه سعید از آسایشگاه رفتند بیرون تمام آسایشگاه زدند زیر خنده 😂 که این چه جور حرف زدن بود🌹 ادامه دارد...🌹 راوی : محمدعلی نوریان 🌹 تکریت ۱۱ 🌹 @nurian_khaterat🌹
اینجاست که میگویند خواب مومن عبادت است @nurian_khaterat 🇮🇷