eitaa logo
گرجی همدانی
374 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
7.3هزار ویدیو
238 فایل
کانال رسمی حجت الاسلام علی اصغر گرجی همدانی، استاد سطح عالی حوزه علمیه قم، مشاور مذهبی، خانواده و ازدواج مشاوره و ارتباط با مدیر: @O_Agorji
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍روایت پوتین از سفر به تهران: دو کشور دیدیم! @secret_file 🔹محمودرضا سجادی (سفیر اسبق ایران در ) می‌گوید بعد از اجلاس کشورهای حاشیه خزر شنیدیم آقای پوتین به همراهانش گفته ما به دو کشور رفتیم، یکی کشور آقای خامنه‌ای یکی هم کشور آقای روحانی! 🔸آن‌قدر رفتارها ملموس بوده که همه می‌فهمیدند، قضیه چیست. 👉👉👉👉🌺@o_gorji🌺
🔸فرمانده پدافند هوایی یمن به شهادت رسید به گزارش خبرگزاری وستانیوز و به نقل از منابع میدانی در یمن براثر حمله مستقیم جنگنده های ائتلاف سعودی به خانه سرتیب طيار عبدالله قاسم الجنيد خلبان و فرمانده دانشگاه هوانوردی و پدافند هوایی یمن در خیابان حي اللیبی در صنعاء وی به همراه سه تن از اعضای خانواده به شهادت رسیدند
👉👉👉👉🌸@o_gorji🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸پدرم نهصد تومان به بانک تعاون روستایی بدهکار بود . تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدر را ادا کنم، اما پدر و مادرم مخالفت کردند. خلاصه اینکه با احمد و تاجعلی برای کار به کرمان رفتم. اولین بار بود که شهر و ماشین را می دیدم. احساس غریبی می کردم. درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاهی را می زدم و می گفتم:« کارگر نمی خواهید؟» و همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیفم می کردند و جواب رد می دادند. به یک خانه در حال ساخت وارد شدم. استادکار به من نگاهی کرد و گفت:« اسمت چیه؟» گفتم:« قاسم» گفت:«چند سالته؟» گفتم:« سیزده سال» گفت:« مگه درس نمی خونی!؟» گفتم:« ول کردم.» گفت:« چرا؟!» گفتم:« پدرم قرض دارد.» وقتی این را گفتم اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبند زدن به دست پدرم جلوی چشمم آمد و اشک بر گونه هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم:« آقا، تو رو خدا به من کار بدید.» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت:« می تونی آجر بیاری؟» گفتم:« بله.» گفت:« روزی دو تومان بهت میدم، به شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده ام. به مدت شش روز بعد از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در ساختمان نیمه ساز خیابان خواجو مشغول کار بودم. جثه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری را نداشت. از دستهای کوچکم خون می آمد. اوستا بیست تومان اضافه مزد بهم داد و گفت:« این هم مزد این هفته ات.» حالا حدود سی تومان پول داشتم. با دو ریال بیسکویت خریدم و پنج ریال دادم و چهار عدد موز خریدم. خیلی کیف کردم، همه خستگی از تنم بیرون رفت. اولین بار بود که موز می خوردم. شب در خانه عبدالله تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی توانم این کار را ادامه بدهم، باید دنبال کار دیگری باشم. پولهایم را شمردم.، تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادر و خواهر و برادرانم افتادم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم و با حالت گریه به خواب رفتم. صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم. از دوران کودکی نماز می خواندم. نمازم را که خواندم به یاد امامزاده سیدِ خوشنام، پیر خوشنام در روستا افتادم. ازش طلب کردم و نذر کردم اگر کار خوبی پیدا کردم یک کله قند داخل امامزاده بگذارم. صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر درِ بازی که می رسیدیم سرک می کشیدیم و می گفتیم: «آقا، کارگر نمی خوای؟» همه یک نگاهی به جثه ضعیف ما می کردند و می گفتند:« نه.» تا اینکه یک کبابی گفت که یک نفرتان را می خواهم با روزی چهار تومان. تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود. هر دو مثل طفلان مسلم به هم نگاه می کردیم، گریه ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید و من هم راه افتادم، تا آخر خیابان به پشت سرم نگاه می کردم. حالا سه روز بود که از صبح تا شب به هر درِ بازی سر می زدم. رسیدیم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. به آخر خیابان رسیدیم و از پله های ساختمانی بالا رفتم. مردی پشت میز نشسته بود و پول می شمرد. محو تماشای پولها شده بودم و شامه ام مست از بوی غذا. آن مرد با قدری تندی گفت:« چکار داری؟!» با صدای زار گفتم:« آقا، کارگر نمی خوای؟» آن قدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت. چهره مرد عوض شد و گفت:« بیا بالا.» بعد یکی را صدا زد و گفت:« یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آوردند. اولین بار بود که آن خورشت را می دیدم. بعداً فهمیدم به آن چلوخورشت سبزی می گویند. به خاطر مناعت طبعی که پدرم یادم داده بود با وجود گرسنگی زیاد و خستگی زیاد گفتم:« نه، ببخشید، من سیرم.» آن شخص که بعداً فهمیدم نامش حاج محمد است، با محبت خاصی گفت:« پسرم، بخور.» غذا را تا ته خوردم. حاج محمد گفت:« از امروز تو می تونی این جا کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا هم بخوری. روزی پنج تومان هم بهت می دهم.» برق از چشمانم پرید و از امامزاده سید خوشنام، پیر خوشنام تشکر کردم که مشکلم را حل کرد. پس از پنج ماه کار کردن شبی آهسته پولهایم را شمردم. سرجمع هزار و دویست و پنجاه تومان شد. از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، هزار تومان برای پدرم پول فرستادم تا قرضش را ادا کند. ♦️برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم» خاطرات خود نوشت شهید حاج قاسم سلیمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠🔹حاج آقا زعفری زاده⇩ هر روز سعی کنید یک‌ کاری برای‌ امام زمانتان‌ انجام‌ دهید که هر شب وقتی می‌خواهید بخوابید بگوئی آقاجان من این‌ کار را برای شما کردم ولو شده یک صلوات‌ بفرستی آقا شکورند، با محبتند دستتان را می‌گیرند ولو یک‌ صلوات‌ یک صدقه‌ یک دعا برای فرج می‌توانی دیگران را به یاد امام زمان بیندازی هرچه از دستت برمی‌آید و از عهده‌ات ساخته است
از خاکِ یمن بویِ تو آید به مشام✌️❤️
🍀سوره واقعه 🍃عثمان بن عفان به عيادت ابن مسعود كه در بستر بيمارى افتاده بود آمد و پرسيد : 🔸از چه گله دارى؟ 🔹گفت : از گناهانم . 🔸پرسيد : چه مى خواهى؟ 🔹گفت : رحمت خداى را . 🔸پرسيد : اجازه مى دهى طبيب برايت بياورم؟ 🔹گفت : طبيب مرا مريض كرده است . 🔸پرسيد : آيا اجازه مى دهى هديه اى تقديم كنم؟ 🔹گفت : آن روزى كه نياز داشتم ، دريغ كردى حالا كه نمى خواهم مى دهى؟ 🔸عثمان گفت : اگر خودت نمى خواهى به فرزندان ببخش تا وضعشان سامان يابد . 🔹ابن مسعود گفت : من به آنها دستور داده ام ، سوره واقعه را بخوانند ؛ چون از پيامبر اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم شنيدم : هر كس سوره واقعه را هر شب بخواند ، هيچ گاه محتاج نمى شود . 📒تفسير مجمع البيان ج ۹ ص۲۷۰ . 📒 صراط سلوك ، ص۱۰۴ . 🌿علّامه حسن زاده آملی 👉👉👉🌺@o_gorji🌺
6.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای سلامتی رهبرعزیز کل جهان اسلام صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 بوسه آیت الله بر عکس رهبر معظم انقلاب که برای ایشان هدیه آورده بودند 👉👉👉👉🌺@o_gorji🌺