5.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قطعه گمشدهای از پر پرواز کم است
یازده بار شمردیم و یکی باز کم است
🌸 امام زمان علیه السلام هم شما را یاد و دعا می کند🌸
🌱🌱🌱🌱🌱
#امام_زمانم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#قرار_دوازدهم
@gharare12
@ofogheharam
🌷هر روز با شهدا 🥀
🌷عالِمی که شهید زیست🥀
🌷هرآنچه دوست دارید بخوانید در متن پایین 👇👇👇 دنبال بفرمائید
#راه_شهدا
#افق_حرم
@ofogheharam
🌷هر روز با شهدا🥀
#سید_آزادگان
🌺زاده ۱۳۱۸ در شهر قم
🏴رحلت آن عزیز ۱۲ خرداد۱۳۷۹
🌷مرحوم ابوترابی درباره علت عزیمت خود به جبهه میگوید:
«اوایل جنگ که نیروهای بعثی تا نزدیکیهای اهواز پیشروی کرده و عده زیادی از مردم ما آواره شده بودند، هر روز شهیدی را به قزوین میآوردند و از ما به عنوان «رئیس شورای شهر» میخواستند تا در مراسم تشییع جنازه شهدا صحبتی داشته باشیم و این مساله برای ما گران بود و خیلی بر من سخت میگذشت. لذا به مسئولین پیشنهاد کردم که میخواهم عازم جبهه شوم ولی آنها نپذیرفتند. تا اینکه پس از کسب تکلیف از حضرت امام که فرمودند حضور در جبهه تکلیف است مگر اینکه کسی نباشد که در ارتباط با مسئولیت شهری شما جایگزین گردد، بلافاصله راهی جبهه شدم.»
سید در اواخر مهر ماه ۵۹ عازم اهواز شد و در استانداری با دکتر چمران دیدار کرد. دکتر چمران گفت: «جبهه «الله اکبر» مدت زیاد راکد بوده و از طرفی احتمال حمله دشمن نیز وجود دارد.» با پیشنهاد ایشان برای دیدن و ارزیابی منطقه به جبهه «الله اکبر» رفت. در آنجا قرار گذاشتند که یک شناسایی از منطقه صورت دهند و بعد یک حمله فریبنده به دشمن داشته باشند.
🌷نحوه اسیر شدن ابوترابی
به هنگام شناسایی، سرباز همراه آقای ابوترابی زخمی شد و دشمن با قطع تیراندازی و به قصد اینکه آنان را زنده دستگیر کند، راه را بر آنان بست. آقای ابوترابی آن لحظه را چنین به تصویر کشیده است:
«من وقتی اوضاع را چنین دیدم با توسل به ائمه بدون هدف مشخصی شروع به دویدن کردم و در همین حال وقتی به پشت سر خود نگاه کردم، متوجه شدم که «شنی» تانکی که مرا تعقیب میکرد درآمده و آن تانک دیگر قادر به تعقیب کردن من نیست. مقداری که از تانک دور شدم، دیدم دور از انصاف است که آن برادر مجروح را تنها رها کنم و با خود گفتم باید جای او را شناسایی کنم تا بلکه بتوانیم شب به آن محل بازگشته و آن برادر را با خود ببریم.
وقتی به طرف او میرفتم دیدم یک دستگاه «نفربر» از سمت ایران به سوی من میآید. به سرنشینان آن اشاره کردم و آنها هم صدا میزدند «بیا! بیا».
به خیال اینکه آنها ایرانیاند به سمت برادر مجروح حرکت کردم تا او را هم با خود ببریم. ولی متاسفانه وقتی «نفربر» نزدیک شد، متوجه شدم آنها عراقی هستند و لذا برای نجات خود به پشت تپه رفته و خودم را داخل «چاله خمپاره» انداختم. عراقیها من را در چاله پیدا کردند. ولی هرچه اصرار کردند که بلند شوم بلند نشدم و گفتم اگر شهید شوم بهتر از این است که به اسارت درآیم.
عراقیها پیاده شدند و به زور دست مرا کشیده و به داخل «نفربر» انداختند. برادرانی که در آن نزدیکی بودند و با دوربین منطقه را زیر نظر داشتند این صحنه را که دیده بودند، فکر کرده بودند من شهید شدهام و لذا نام مرا به عنوان شهید اعلام کردند...»
🌷اعلام خبر شهادت حجت الاسلام ابوترابی در آن ایام بازتابهای وسیعی داشت و به مناسبت خبر شهادت وی مجالس متعدد بزرگداشت برپا شد.
پس از ورود به قرارگاه پشت خط دشمن، افسران عراقی سئوالاتی از آنان کردند و آقای ابوترابی به خیال اینکه بازجویی زودتر تمام خواهد شد با زبان عربی و با کلمات مختصر جواب آنها را داد و گفت:
«یک شاگرد بزازم و در منطقه گشتیهای شما مرا دستگیر کردند. ما در روستای مجاور جبهه شما بودیم و یک شب بیشتر در جبهه نبودهام و هیچ اطلاعی هم از وضعیت منطقه ندارم.»
ولی آنها سرباز مجروح را به هوش آوردند و با تهدید از او بازجویی کردند. وی هم برای اینکه جوابی داده باشد، گفت: «هیچ اطلاعی ندارم و مسئولیت من با «ابوترابی» است.»
📝سایر مطالب از این سید بزرگوار را در مسیر زیر دنبال بفرمائید 👇👇👇
https://fa.wikifeqh.ir/%D8%B3%DB%8C%D8%AF%20%D8%B9%D9%84%DB%8C%20%D8%A7%DA%A9%D8%A8%D8%B1%20%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D8%A8%DB%8C
افق_حرم
#راه_شهدا
@ofogheharam
❤️ با زبان خودتان با امام رضا(علیهالسلام) حرف بزنيد
✏️ رهبر انقلاب: سعی کنید درحرم امام رضا ولو دو دقیقه، ولو پنج دقیقه، دل را فارغ کنید از بقیّهی شاغلها و متّصل کنید به معنویّتی که در آنجا حضور دارد و حرفتان را بزنید.
✏️ به زبان خودتان هم با امام رضا حرف بزنید. اشکال ندارد.
گفت: گوش کن با لبِ خاموش سخن میگویم / پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
🗓 ٢٣ ذیالقعده؛ روز زيارت مخصوص امام رضا(علیهالسلام)
#افق_حرم
@ofogheharam