افُقْ ...
یکی میگوید خبر دروغ است و تکذیب شده؛ یکی میگوید خبر برای چند ماه پیش است و آنموقع نتوانستهاند پخ
چند شب پیش گفتم برایم آدمهایی که با همه چیز فلسطین را میبینند و فلسطین را در همه چیز میبینند و فلسطین برایشان شعار و حرف نیست بلکه مسئله است، برایم آدمهای جذابیاند. رفیقی گفت به نظرم عاقبت بهخیرند. چقدر من هم دوست دارم برایم بشود مسئله! چقدر من هم دوست دارم دیگر سر سفره که کوکا را میبینم گیر نکنم بین همرنگ جماعت شدن و نشدن! چقدر من هم دوست دارم برایم دیگر شعار و احساس نباشد و در زندگیام جاری باشد. آنقدر جاری که من هم معنی "زندگی و مقاومت" را بفهمم. زندگی و مقاومت هم در تضادند و هم انگار در ترادف، شاید هم همخانوادهاند. نمیدانم اصلا!
چقدر من هم دوست دارم عاقبت به خیری را...!
خودمانیم. گیر کردهام که باید چه کرد؟ فقط باید از این درد فریاد زد و رسانه شد؟ فقط باید تبیین کرد؟ فقط باید...؟! باید چه کار کنم؟
من کجای تاریخ ایستادهام؟ من که روضه گوش دادهام و حالا یک نیم خط شده روضه و همه روضههای عاشورا و در و مدینه و کوفه را زنده کرده، حالا که هم روضه فاطمیه و حضرت زهرا را کشانده وسط، هم حسین را، هم زینب را، هم علی را، هم علی اکبر و علی اصغر و عباس و بنیهاشم را، حالا من کجا ایستادهام؟
چه کنم که معتز خبرنگار فلسطینی نوشته بود: کلکم شهود! و ما همه شاهد بودیم و هیچ نکردیم!
چه کنم که یالیتنا کنا معکم شود؟ چه کنم که پاسخ هل من ناصر ینصرنی شود؟
چه باید کرد؟
راه میخواهم. نشان میخواهم. مسیر گم کرده ام.
دلم ابوحمزه میخواهد آخر شبی که زار بزنم: اللهم انّا نشکو الیک فقد نبیّنا... و غیبة ولیّنا...!
دلم مسجد قائم میخواهد، دلم آن عظمالبلای دیشب در مسجد قائم را میخواهد که برایم عجیب بود آن صداها و نواها، آن موقع شب، در دل مسجد، که ته دلم گفتم خدایا دمت گرم با این بندههایت، با این بندههایت که این موقع شب، اینجا، اینگونه زار میزنند، اینگونه میخوانند تو را، اینگونه عظمالبلا میخوانند که بفهمانند صاحب میخواهند، فرج میخواهند، منجی میخواهند.
یهویی نوشتم و دست به قلم شدم. اما خلاصه آنکه
مسیر گم کردهام. به حق آن روضهها که زنده شدهاند که کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا، به حق ابوحمزههای در دل شب این ماهِ ماهت، به حق آن الهی عظمالبلا و آن منجی که فرستادهای برایمان تا نجات یابیم، نجاتمان ده. مسیر نشانمان ده. که ما کجای این ظلمها و مظلومیتها باید بایستیم؟ که سهم ما چیست؟ که ما آمدهایم چه کنیم؟ که رسالت ما چیست؟
خلاصه که همان ورد همیشگی:
الهی استعملنی لما خلقتنی له...
پ.ن: پراکنده بود؟ خودت ب بسم الله را شروع کردی و به اینجا رساندی!
#دفترچه
29.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بغض و آه فقط!
خوش به حال اونا که صداشون، قلمشون، قدمهاشون و خودشون فدای این راه شدن و تو این مسیر خرج شدن!❤️
#آرمان
که لحظه شهادت پرسیدن:
آقا مرتضی زندهای؟!
و گفت:
+نه هنوز...!
"بیست فروردین هزار و چهارصد و سه"
#آقا_مرتضی ؛ #قاب ؛ #پنآه