ما به یک حرکت عمومی به سمت آن چشم انداز نیاز داریم؛ باید یک حرکت عمومی در کشور راه بیفتد؛ البته این حرکت وجود دارد، منتها بایستی انضباط پیدا کند، سرعت پیدا کند و پیشرفتش به سمت آن چشم انداز محسوس باشد. این حرکت طبعا با محوریت جوان متعهد انقلابی است
جوانان متعهد محور این حرکتند.
۱۳۹۸/۳/۱
مقام معظم رهبری🌱
[ این سخنرانی از واجبات است، برای ادامه به زندگی مبارزاتی خود...]
🌿📻|@ohdhfvf
مهدویت و فرق 3.MP3
9.86M
(✨🎙)
-صوٺجلسهسوم
•استاداحسانعبادے
🌿📻|@ohdhfvf
+ شما وقتی میخوای جایگاه ولایت رو بشناسی، امام رو بشناسی، بتونی با امام انس بگیری ولو اینکه جسم ایشون رو از نزدیک ندیده باشی، از بهترین راهها خوندن بیانات ایشونه. تمام اندیشه، عقیده، فکر و حرکت و ماهیت وجودی امام در احادیث و روایاتی که فرمودن ظاهر شده. کسی که میخواد امام رو بشناسه و انس بگیره، نباید به اطلاع داشتن از شخصیت شناسنامهایشون (سن و نام و کنیه و.. ) اکتفا کنه، بلکه با استفاده از کلامشون و تاریخ، شخصیت حقیقی ایشون رو بشناسه..»
- جمعه، ۱۴ بهمن ۱۴۰۱🍃..
#چگونهمجاهدباشیم؟
📻🌿|@ohdhfvf
بویِعَطرخُدا🌱
خدایا! وقتی به خاکم میسپارند به یادم باش. چرا که زنده بودنم، همیشه با یاد تو همراه بود. خدایا! خد
همراه سردار رفته بوديم اصفهان، مأموريت. موقع برگشتن، بردمان تخت فولاد. به گلزار شهدا كه رسيديم، گفت: بچهها، دوست دارين، دري از درهاي بهشت رو به شما نشون بدم. گفتيم: چي از اين بهتر، سردار! كفشهايش را درآورد، وارد گلزار شد. يك راست بردمان سر مزار شهيد حسين خرازي. با يقين گفت: از اين قبر مطهر، دري به بهشت باز ميشه. نشستيم. موقع فاتحه خواندن، حال و هواي سردار تماشايي بود. توي آن لحظهها، هيچ كدام از ما نميدانستيم كه اين حال و هوا، حال و هواي پرواز است؛ به ده روز نكشيد كه خبر آسماني شدن خودش را هم شنيديم. وصيت كرده بود كه حتماً كنار شهيد خرازي دفنش كنند. دفنش هم كردند. تازه آن روز فهميديم كه بنا بوده از اين جا، در ديگري هم به بهشت باز بشود!
[#شهیدحاجاحمدکاظمی|#شهیدانه🌱]
🌿📻|@ohdhfvf
خاطراتی از حاج احمد✨🌿
+در یکی از عملیات ها که برعلیه منافقین بود قرار شد منطقه ای را با موشک هدف قرار بدهیم. می گفت، من موشک ها را آماده کرده بودم، سوخت زده با سیستم برنامه ریزی شده ؛ موشک ها هم از آن موشک های مدرن نقطه زنی بود. ایشان از عمق عراق تماس گرفت که مقدم آماده ای؟ گفتم: بله. گفت: موشک ها چقدر می ارزد؟ گفتم مگر می خواهی بخری؟! گفت بگو چقدر می ارزد. گفتم مثلا شش هزار دلار. گفت: “مقدم نزن این ها اینقدر نمی ارزند.”
خیلی بعید است شما فرمانده ای وسط عملیات گیر بیاوری که اینقدر با حساب و مدبرانه عمل کند. هرکسی دوست دارد اگر کارش تمام است تیر خلاص را بزند و بیاید با این موفقیت عکس بگیرد، ولی سردار کاظمی در کوران عملیات بیت المال و رضای خدا را در نظر داشت. می دانید چرا؟ چون مولایش امیر المومنین(ع) بود که وقتی می خواست کار دشمن را تمام کند، کمی صبر کرد نکند هوای نفس، حتی کمی غالب باشد و بعد برای رضای خدا قربتاً الی الله دشمن را نابود کرد.
___
+سالهاي هفتاد و هشت، هفتاد و نه، منافقين هر چند وقت يك بار، شيطنتهاي تازهاي توي ايران ميكردند. گاهي وسط پايتخت را با خمپاره ميزدند، گاهي افراد را ترور ميكردند، گاهي هم توي مرزها مشكلساز ميشدند. در واقع داشتند جمهوري اسلامي را تست ميكردند! بدشان نميآمدكه بتواننداوضاع واحوال ايرانرابرگردانند به اوضاع واحوالسالهاي شصت،شصتويك!
حاج احمد تازه فرماندهي نيروي هوايي سپاه شده بود. يك كار دقيق اطلاعاتي روي مقر منافقها، توي خاك عراق كرد. طولي نكشيد كه هفتاد موشك نيروي هوايي سپاه، ميهمان مقر آنها شد! كلي تلفات جاني و مالي دادند. ديگر هوس شيطنت توي خاك ايران از سرشان پريد!
___
+هواپيماي سوخو را حاج احمد وارد نيروي هوايي سپاه كرد. مراسم افتتاحيهاش را همه انتظار داشتيم در تهران باشد، سردار ولي گفت: ميخوام مراسم افتتاحيه توي مشهد باشه. پايگاه هوايي مشهد كوچك بود. كفاف چنين برنامهاي را نميداد. بعضيها همين را به سردار گفتند. سردار ولي اصرار داشت مراسم توي مشهد باشد. با برج مراقبت هماهنگيهاي لازم شده بود. خلبان، بر فراز آسمان، هواپيمان را چند دور، دور حرم حضرت علي بن موسي الرضا (سلام الله عليه) طواف داد. اين را سردار ازش خواسته بود. خيليها تازه دليل اصرار سردار را فهميده بودند. خدا رحمتش كند؛ هميشه ميگفت: ما هيچ وقت از لطف و عنايت اهل بيت، خصوصاً آقا امام رضا (عليه السلام) بينياز نيستيم.
___
+گفت: آقاي اميني جايگاه من توي سپاه چيه؟
سئوال عجيب و غريبي بود! ولي ميدانستم بدون حكمت نيست. گفتم: شما فرماندهي نيروي هوايي سپاه هستين سردار به صندلياش اشاره كرد. گفت: آقاي اميني، شما ممكنه هيچ وقت به اين موقعيتي كه من الان دارم، نرسي؛ ولي من كه رسيدم، به شما ميگم كه اين جا خبري نيست! آن وقتها محل خدمت من، لشكر هشت نجف اشرف بود. با نيروهاي سرباز زياد سر و كار داشتم. سردار گفت: اگر توي پادگانت، دو تا سرباز رو نمازخون و قرآن خون كردي ، اين برات ميمونه؛ از اين پستها و درجهها چيزي در نميآد!
🌿📻|@ohdhfvf
بویِعَطرخُدا🌱
____
••💔✨
از فراق تو اگر دق بکنم نیست عجیب....
این عجیب است که من زنده بمانم بی تو!
🌿📻|@ohdhfvf
متأسفانه تاریخ از زندگی آن بزرگوار اطلاعات زیادی نشان نداده؛ یعنی اگر کسی بخواهد کتابی در مورد زندگی ایشان بنویسد مطلب زیادی پیدا نمیکند. ولی مطلب زیاد به چه درد میخورد؟ گاهی یک زندگی یک روزه یا دوروزه یا پنج روزه یک نفر که ممکن است شرح آن بیش از پنج صفحه نباشد، آنچنان درخشان است که امکان دارد به اندازه دهها کتاب ارزش آن شخص را ثابت کند، و جناب ابوالفضل العبّاس چنین شخصی بود.
[حماسه حسینی🌱]
📻🌿|@ohdhfvf
مهدویت و فرق 4.MP3
9.71M
(✨🎙)
-صوٺجلسهچهارم
•استاداحسانعبادے
🌿📻|@ohdhfvf
+رهبر معظم انقلاب✨:
آن چیزی که به ملتها هویت میدهد، شخصیت میدهد، عظمت میدهد، به حفاظت از خود ملتها از فرهنگ آنها کمک میکند، «استقامت آنها و ایستادگی» آنهاست. استقامت، این هویت را حفظ میکند، هویت میدهد به یک ملت، یک جمعیت. باید خسته نشد، باید ناامید نشد، باید از عربدههای دشمن خوف نکرد. ۱۴۰۱٫۱۱٫۲۶
▫️نسبت «ایستادگی» و «هویتسازی» را تبیین کنید. در مورد این مسأله گفتگو کنید. قلم بزنید، حرف بزنید.
+اسماعیل فخریان🌱
🌿📻|@ohdhfvf
جنـون، کلمهای آشنا میانِ کسانی که حرصِ انقلاب را میخورند...!
+تک خط🌱
🌿📻|@ohdhfvf
بویِعَطرخُدا🌱
همراه سردار رفته بوديم اصفهان، مأموريت. موقع برگشتن، بردمان تخت فولاد. به گلزار شهدا كه رسيديم، گف
رفیق! خوب نگاه کن..
آنجا زمانِ بعد از ماست..
عدهای فراموشمان میکنند و از با ما بـودن، پشیمان میشوند! و عِدهای ما برایشان نردبـان میشـویم و عِدهای دیگر در فراقمـان میسوزند..
چه آیندهیِ دشـواری در انتظار جـاماندههاست(:
[#شهیدمهدیباکری|#شهیدانه🌱]
🌿📻|@ohdhfvf
بویِعَطرخُدا🌱
رفیق! خوب نگاه کن.. آنجا زمانِ بعد از ماست.. عدهای فراموشمان میکنند و از با ما بـودن، پشیمان میش
✨خاطراتی از شهید مهدی باکری✨
یک روز گرم تابستان، شهید از محور به قرا رگاه بازگشت. یکی از بچهها که تشنگی مفرط او را دید، یک کمپوت گیلاس خنک برای ایشان باز کرد، مهدی قدری آن را در دست گرفت و به نزدیک دهان برد، که ناگهان چهره اش تغییر کرد و پرسید: (امروز به بچههای بسیجی هم کمپوت داده اید؟) جواب دادند: نه، جزء جیره امروز نبوده. مهدی با ناراحتی پرسید: (پس چرا این کمپوت را برای من باز کردید؟ (گفتند: دیدیم شما خیلی خسته و تشنه اید و گفتیم کی بخورد بهتر از شما. مهدی این حرفها را شنید، با خشم پاسخ داد: (از من بهتر، بچههای بسیجی اند که بی هیچ چشمداشتی میجنگند و جان میدهند). به او گفتند: حالا باز کرده ایم، بخورید و به خودتان این قدر سخت نگیرید. مهدی با صدای گرفتهای به آن برادر پاسخ داد: (خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی!)
•••✨
شهید مهدی باکری بر اثر اصابت تیر، از ناحیه کتف مجروح شده بود. یک روز تصمیم گرفت برای سرکشی و کسب اطلاع از انبارهای لشکر بازدید کند مسئول انبار، پیرمردی بود به نام حاج امر ا… با محاسنی سفید که با هشت جوان بسیجی در حال خالی کردن کامیون مهمات بود، او که آقا مهدی را نمیشناخت تا دید ایشان در کناری ایستاده و آنها را تماشا میکند فریاد زد جوان چرا همین طور ایستادهای و ما را نگاه میکنی بیا کمک کن بارها را خالی کنیم یادت باشد آمدهای جبهه که کار کنی شهید باکری با معصومیتی صمیمی پاسخ داد: «بله چشم» و با آن کتف مجروح به حمل بار سنگین پرداخت نزدیکیهای ظهر بود که حاج امرا… متوجه شد که او آقا مهدی فرمانده لشکر است بعض آلود برای معذرت خواهی جلو آمد که مهدی گفت: «حاج امر ا… من یک بسیجی ام.»
••✨
دوستان شهید مهدی باکری میگویند:آن زمان که مهدی مجرد بود خیلی به او یادآوری میشد که ازدواج کند و ایشان با صداقت وصف ناپذیری میگفتند: «آن آدمی که من در انتظار اویم باید بتواند اسلحه به دست بگیرد» او مهریه همسرش را اسلحه کلت خود قرار داد و درست یک روز پس از عقد خود عازم جبهه شد و تا سه ماه برنگشت. همسرش میگوید «مرخصی برای مهدی مفهومی نداشت فقط یک بار از طرف لشکر او را به سوریه فرستادند جز این هرگز مرخصی نگرفت و تمام وقت خود را در جبهه گذرانید.»
••✨
زمانی که شهید مهندس مهدی باکری، شهردار ارومیه بود روزی برایش خبر آوردند که بر اثر بارندگی زیاد، در بعضی نقاط سیل آمده است. مهدی گروههای امدادی را اعزام کرد وخود هم به کمک سیل زدگان شتافت. در کنار خانهای، پیرزنی به شیون نشسته بود، آب وارد خانه اش شده بود و کف اتاقها را گرفته بود، در میان جمعیت، چشم پیرزن به مهدی خیره شده بود که سخت کار میکرد، پیرزن به مهدی گفت: «خدا عوضت بدهد، مادر، خیر ببینی، نمیدانم این شهردار فلان فلان شده کجاست،ای کاش یک جو از غیرت شما را داشت»..؛ و مهدی فقط لبخند میزد.
••✨
شهید مهدی باکری فرمانده دلاور لشکر ۳۱ عاشورا برای نیروهای بسیجی احترام زیادی قائل میشد. به دلیل اینکه بیش از حد ساده و متواضع بود، اکثر بسیجیان لشکر او را نمیشناختند. یک بار در عملیات والفجر یک دستور داده بود که هیچکس وارد قرارگاه لشکر نشود، دژبان قرارگاه که یک بسیجی بود و آقا مهدی را با آن وضع ساده نمیشناخت، از ورود او به قرارگاه جلوگیری کرده بود. آقا مهدی نه تنها از کار آن بسیجی ناراحت نشد که او را تشویق کرد.
••✨
:همسر شهید میگوید: «شبی فرماندهان قرارگاه در خانه ما جلسه داشتند، ما نان نداشتیم، صبح همان روز به مهدی گفته بودم که برای عصر نان بخرد. ولی وقتی که آمد فراموش کرده بود. دیروقت هم بود ناچار تلفن زد از لشکر نان آوردند، اما ایشان فقط پنج قرص نان برداشتند و بقیه را برگرداندند. بعد به من گفتند: این نانها را برای رزمندگان فرستاده اند، شما از این نان نخورید.
••✨
:یکی از همرزمان شهید عالی مقام میگوید: «آقا مهدی دوشنبهها و پنجشنبهها را روزه میگرفت، یکروز در جبهه حاج عمران، ناهار قرارگاه مرغ بود، آقا مهدی که با سر و وضعی خاکی و و خسته از خط برگشته بود، به سر سفره آمد و تا چشمش به غذا افتاد، گفت آیا بسیجیها هم الآن مرغ میخورند؟ و وقتی با سکوت همرزمان خود مواجه شد، مرغ را کنار گذاشت و به خوردن برنج اکتفا کرد.»
••✨
همسر شهید تعریف میکند: «روزی در حالی که آقا مهدی، از خانه بیرون میرفت به او گفتم: چیزهایی را که لازم داریم بخر، گفت: بنویس، خواستم با خودکاری که در جیبش بود بنویسم، با شتاب و هراس گفت: مال بیت المال است و استفاده شخصی از آن ممنوع است و حتی اجازه نداد چند کلمه با آن بنویسم.»
••✨
همسر شهید میگوید: «هنگامی که برادر ایشان حمید به شهادت رسید، مهدی با وجود علاقه خاصی که به او داشت، بی هیچ ابراز اندوه و غمی، با خانواده اش تماس گرفت و گفت: «شهادت حمید یکی از الطاف الهی است که شامل حال خانواده ما شده است.» او به این قصد که وصیت حمید باز
بویِعَطرخُدا🌱
رفیق! خوب نگاه کن.. آنجا زمانِ بعد از ماست.. عدهای فراموشمان میکنند و از با ما بـودن، پشیمان میش
کردن راه کربلاست، در جبهه ماند و برای تشییع جنازه حمید نیامد.
••✨
وقتی در عملیات خیبر شهید حمید باکری از طرف برادرش شهید مهدی باکری به عنوان فرمانده عملیات روانه جزایر مجنون شد. پس از رشادتهای بسیار و تصرف خط، بر اثر ترکش خمپارهای به شهادت رسید، هیچکس نمیدانست که چگونه این خبر را به آقا مهدی برساند، وقتی ایشان بر بچهها وارد شدند دیدند که همه زانوی غم در بغل گرفته اند، گفتند: «میدانم، حمید شهید شده» و بعد قاطع و محکم ادامه دادند: «وقت را نمیشود تلف کرد همه ما مسئولیم و باید به فکر فرمانده جدید خط باشیم، بی سیم را بیاورید…» آن روز آقا مهدی، طی تماسی با خط، برادر شهید «مرتضی یاغچیان» را به عنوان فرمانده خط معرفی کرد. وقتی این شهید عزیز از ایشان اجازه خواستند که بروند و جنازه حمید را بیاورند، آقا مهدی گفت: «جز یک نفر را نمیتوانیم بیاوریم» و مهدی گفت: «هیچ فرقی بین حمید و دیگر شهیدان نیست، اگر دیگران را نمیشود انتقال داد، پس حمید هم پیش دیگران بماند، اینطور بهتر است…» و این در حالی بود که آقا مهدی، حمید را بزرگ کرده بود و هیچکس به اندازه آقا مهدی، حمید را دوست نداشت.
🌿📻|@ohdhfvf
حجّت بر شما تمام است .
انتظار از شما عزیزان کاری بیش از خودسازی علمی و دینی و اخلاقی است؛ انتظار آن است که بر محیط پیرامونی خود اثر گذارید و بر رهروان راه خدا با گفتار و عمل خود بیفزائید. در نبرد نامتقارن جبههی کفر و استکبار با پرچم برافراشتهی اسلام ناب، این وظیفهی همهی ما است.
+مقام معظم رهبری🌱
🌿📻|@ohdhfvf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«همه انگلیسیها بد نیستن‼️»
🔸روایتی واقعی از یک مرد انگلیسی که سراغ مردم منطقه سِند هندوستان رفت و مردم هند را بر علیه انگلیس شوراند. ❗️❗️
🔹دقیقا چه اتفاقی افتاد؟
#دشمن_شناسی
#جهاد_تبیین
🌿📻|@ohdhfvf
شهید شدن خیلی سخته ها..!
ولی شهید بودن از اونم سخت تره :)
+تک خط🌱
🌿📻|@ohdhfvf
بابلسر،فعالین فرهنگی.mp3
8.69M
#پادکست|#گامدومانقلاب🌱
🔸بهترین و دقیقترین معنای گام دوم انقلاب چیست؟
🔸با چه عینکی به گام دوم نگاه کنیم؟
🎙✨حجةالاسلام و المسلمین فخریان
🌿📻|@ohdhfvf
هم روحتان در انتظارِ حضرتمهدی(عج) باشد،
هم نیرویِ جسمیتان در این راه حرکت کند. هر قدمی که در راهِ استواری این انقلاباسلامی بر میدارید، یک قدم به ظهورِ حضرتمهدی(عج) نزدیکتر میشود..!
+مقام معظم رهبری🌱
🌿📻|@ohdhfvf