#صبح_بخیر♥️
💯 کانال دنیای قدیم ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
مزه ی چای وقتی رفت که دیگه نعلبکی ها از مد افتادن
#نوستالژی
💯ما اینجاخاطراتتونرو زندهمیکنیم
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
ناصرالدین شاه در شکارگاه. ملیجک سوار اسب سفید کنارشاه. یک سگ شکاری جلوی اسب-۱۲۷۱
💯آرشیو نفیس ترین عکسهای قدیمی را اینجا ببینید
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
❤️ مادر ۷۵ ساله یکی از شهدای شهرستان نهاوند باهدف اثبات عشق مادرانه دراین سن سواد آموخت تا بتواند وصیتنامه فرزند شهید ۱۷ ساله اش را بر روی قالیچه ببافد.
🌺خانم گل بانو سوری
مادر شهید ۷۵ ساله شهید عزتالله کرمعلی در اقدامی مادرانه
در حال بافتن وصیتنامه فرزند شهیدش بر روی قالیچه است
تا بتواند از این راه نام و یاد فرزندش را برای همیشه زنده نگه دارد.🥀
💯 کانال دنیای قدیم ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
🍁
زن ، بام نیست
تا برای هواخوری به سراغش بروی
آسمان است پرواز را بیاموز
سیگار نیست
که بکشی و تمامش کنی
اکسیژن است او را نفس بکش
روزنامه نیست که بخوانی و
روی نیمکتی جا بگذاری
کتاب است او را زندگی کن
او یک «زن» است اگر میتوانی «مرد» باش.
👤سیمین_بهبهانی
💯مطالب ناب را در دنیای قدیم مشاهده کنید
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
این تصویر به خوبی سرعت پیشرفت بشر در تکنولوژی را نمایش میدهد.
💯آرشیو نفیس ترین عکسهای قدیمی را اینجا ببینید
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
بله دست ما دهه شصتی ها این زنبیل و میدادن میرفتیم خرید♥️
💯ما اینجاخاطراتتونرو زندهمیکنیم
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
تصویری بسیار زیبا از تهران خیابان فردوسی، سال ۱۳۳۸ خورشیدی...
💯آرشیو نفیس ترین عکسهای قدیمی را اینجا ببینید
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
حکایتی از ادبیات فاخر ایرانی
گويند: روزی ، زنی كه يتيم دار بود به نزد قائم مقام، صاحب كتاب منشئآت و وزير محمد شاه آمد و گفت: زنی هستم كه يتيم دارم و غذا برای فرزندان يتيم خويش می خواهم.
قائم مقام نام او را پرسيد و آن زن گفت: نامم «مرجمک» است.(مرجمک در آذری به معنی عدس است)
قائم مقام، قلم به دست گرفت و نگاشت:
انباردار
ارزنی آمد مرجمک نام، گندمگون، ماش فرستاديم نخود آمد برنجش دهيد كه برنج است.
به این معنی که :
اگر زنی گندم گون پیشَت آمد که نامش مرجمک بود ، خود سر نیامده بلکه ما فرستادیمش به او برنج دهید که در سختی و تنگ دستی است
همان گونه كه می بينيد در اين عبارت از نام شش قلم ازحبوبات ( ارزن، مرجمک، گندم، ماش، نخود، برنج) استفاده شده و هریک در معنای ديگری بکار رفته.
چقدر لذتبخش هست مطالعه و کاوش در ادبیات غنی کشورمون !
💯خواندنی ترین حکایتهای قدیمی را اینجا بخوانید
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
5.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رقص و قِر دادن گورخر برای دیو :)
نبوغ استثناییِ نورالدین زرینکلک
از انیمیشن «امیر حمزهٔ دلدار و گورِ دلگیر» - ۱۳۵۵/۵۶
چقدر اجرای این کار سخت بوده با تکنیک هر ثانیه 24 نقاشی.این سکانس واقعا شاهکاره با امکانات اون زمان. حرکت پاها و باسنش رو خیلی خیلی نرم درآورده..
💯آرشیو نفیس ترین عکسهای قدیمی را اینجا ببینید
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
#حکایت_قدیمی
خر بيار باقالی بار كن
کشاورزی باقالی فراوانی خرمن کرده کنار جاده آورده و بعد از ساعتی همانجا خوابش برد. شخصی كه كارش زورگويی و دزدی بود گونی آورده و شروع به پر کردن آن کرد.
کشاورز بیدار شد و با دزد گلاويز شد. دزد صاحب باقلی را به زمين كوبيد و روی سينهاش نشست و گفت:
من میخواستم يک گونی باقالی ببرم، حالا كه اينجور شد می كشمت و همه را می برم. صاحب باقلی كه ديد زورش نمیرسد گفت:
حالا كه پای جون تو كاره، برو خر بيار باقالی بار كن!
💯خواندنی ترین حکایتهای قدیمی را اینجا بخوانید
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
بچه که بودم آرزو داشتم خیلی پولدار شوم! و اولین چیزی هم که میخواستم بخرم یک یخچال برای "ننهنخودی" بود.
ننهنخودی پیرزنِ تنهای محل ما بود که هیچوقت بچهدار نشده بود. میگفتند جوان که بوده شاداب و سرحال بوده، سرخاب میزده، برای بقیه نخود میریخته و فال میگرفته. پیر که شده، دیگر نخود نریخته؛ اما "نخودی" مانده بود تهِ اسمش. زمستان و تابستان آبیخ میخورد، ولی یخچال نداشت. مامان میگفت: "جگرش داغه!"
ننه برای خنک کردنِ جگرش، شبها راه میافتاد میآمد درِ خانهی ما را میزد و یک قالب بزرگ یخ میگرفت. توی جایخیِ یخچالمان، یک کاسه داشتیم که اسمش "کاسهی ننهنخودی" بود.
ننه با خانهی ما ندار بود. درِ کوچه اگر باز بود بیدر زدن میآمد تو، و اگر سرِ شام بودیم یک بشقاب هم میآوردیم برای او. با بابا رفیق بود! برایش شالگردن و جوراب پشمی میبافت و باهاش که حرف میزد توی هر جمله یک "پسرم" میگفت. سلام پسرم؛ خوبی پسرم؟ رنگت پریده پسرم؛ خداحافظ پسرم...
یک شبِ تابستان که مهمان داشتیم و توی حیاط جمع بودیم؛ ننه، پرده را کنار زد و آمد تو.
بچهی فامیل که از ورود یکبارهی یک پیرزن کوچولوی موحنایی ترسیده بود، جیغ زد و گریه کرد. ننه به بچه آبنبات داد. نگرفت، بیشتر جیغ زد.
بچه را آرام کردیم و کاسهی ننه نخودی را از توی جایخی آوردیم. بابا وقتی قالب یخ را میانداخت توی زنبیل ننه، آرام گفت: "ننه! از این بهبعد در بزن!"
ننه، مکث کرد. به بابا نگاه کرد؛ به ما نگاه کرد و بعد بیحرف رفت.
و بعد از آن، دیگر پیِ یخ نیامد.
کاسهی ننهنخودی ماند توی جایخی و روی یخش، یک لایه برفک نشست.
یک شب، کاسه را برداشتیم و با بابا رفتیم درِ خانهی ننه.
در را باز کرد. به بابا نگاه کرد. گفت: "دیگه آبِ یخ نمیخورم، پسرم!"
قهر نکرده بود؛ ولی نگاهش به بابا غریبه شده بود. شبیه مادری شده بود که بچههایش بیهوا برده باشندش خانه سالمندان. درِ خانهی بابا را زدن برای ننه، شبیه کارتزدن بود برای ورود به شرکت خودش.
او توی خانهی ما کاسه داشت، بشقاب داشت و یک "پسر".
برای اثبات مادرانگیاش به خودش و بقیه، نیاز داشت که کاری را بکند که بقیهی مادرها مجاز به انجامش نبودند "بیدر زدن به خانهی پسرش رفتن"
یک در، یک درِ آهنی ناقابل، ننه را پرت کرد به دنیای خودش و این واقعیت تلخ را یادش آورده بود که "پسرش" پسرش نبوده!
ننهنخودی یک روز داغ تابستان مُرد. توی تشییعجنازهاش کاسهی یخ ننه را انداختیم توی کلمن و بابا قدِ یک پسرِ مادرمرده اشک ریخت و مدام آب یخ خورد. جگرش داغ شده بود.
یک حرف، یک عکس العمل، یک نگاه
چقدر آثار به همراه دارد....
💯مطالب ناب را در دنیای قدیم مشاهده کنید
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f