خر سواری !
می دانید چرا در دنیا هیچگاه مسابقه
خرسواری
برگزار نمی شود ؟!
پس از انجام تحقیقات میدانی و عملی بسیار جانورشناسان،
مشخص شد که اسب ها در میدان مسابقه فقط در خط راست و مستقیم حرکت کرده و نه تنها مانع جلو رفتن و تاختن سایر اسبها به جلو نمی شوند ،
بلکه هرگاه سوارکار خودشان یا سایر اسبها به زمین بیفتد،
تا حد امکان که بتوانند آن سوارکار سقوط کرده را لگد نمی کنند.
اما خرها وقتی در خط مسابقه قرار می گیرند ،
پس از استارت اصلا توجهی به جلو و ادامه مسیر مسابقه به صورت مستقیم نداشته و فقط به خر رقیب که در جناح چپ و یا راستش قرار دارد ،
پرداخته و تمام تمرکزش ،
ممانعت از کار دیگران است،
یعنی تنها هدفشان این است که مانع رسیدن خر دیگر به خط پایان شوند. !
حتی به این قیمت که خودشان به خط پایان نرسد.
امروزه از این موضوع در علم مدیریت بسیار استفاده می شود و بدین معناست که افراد ناتوان که می دانند خود به خط پایان نمی رسند ،
با سنگ اندازی و ایجاد مشکلات و چوب لای چرخ دیگران گذاشتن ،
به بهانه مختلف ،
مانع رسیدن دیگران به اهدافشان می شوند و در اصطلاح میگویند :
فلانی ،
مسابقه خر سواری راه انداخته است!
💯 کانال دنیای قدیم ایتا👇
@oldaxs
@oldaxs
@oldaxs
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه بوی خوبی 😍 شما هم متوجه شدید؟ ولی چرا من گریه ام گرفت؟😭💔
فیتیله اون خوراک پزی رو یه خورده بکش پایین داره دوده میزنه شاید سر فیتیله ش سوخته باشه ..هعی داد بیداد .. من دقيقا میتونم بوی اون اتاق و حس کنم . حتی میتونم تصور کنم سوزش چشمامو وقتی وارد اتاق میشیم بخاطر همون چراغ نفتی اولش یه خورده چشمامون میسوخت. یادش بخير ... يادش واقعا بخير... مثل الان امکانات نداشتیم... در واقع هیچی نداشتیم ولی دغدغه هم نداشتیم. گرفتاری هم نداشتیم ... دربدری هم نداشتیم عوضش دل خوش داشتیم .. زمستوناش برف داشتیم . پاییزش بارون داشتیم . هر میوه ای رو تو فصل خودش داشتیم .... یادم میاد با بابام چقدر دنبال خیار گشتیم واسه مادرم که باردار بود هوس خیار کرده بود .. نصف تهران و با ژیان بابام گشتیم ... آخرم یه جا پیدا کردیم .. یه کیلو خیار و به ما داد چهل تومن... یادم میاد بابام تا خونه زیر لب میگفت .. چهل تومن نچ نچ نچ .... لا مصب خیار چهل تومن نچ نچ نچ... نزدیک خونه که شدیم بابام گفت نگی خیار و چند خریدیم ... خدا رحمت کنه همه ی بابا هایی که رفتن ... ای داد بیداد چقدر زود گذشت...
#نوستالژی
💯دههپنجاهیا،شصتیاوهفتادیهایایتا
@oldaxs
@oldaxs
@oldaxs
دلم کمی صبحهای بچگیمو میخواد...
صدای جیرینگ جیرینگ استکان نعلبکی و
اختلاط پدر و مادر و هورت کشیدن و قورت دادن پرسروصدای چایی شون بیاد.
قل قل " زندگی" توی سماور بجوشه و تندتند، تو نعلبکی سر بکشن
لحافو تا زیر گلوت بکشی روت و به شیرینی رویات فرو بری.
بوی شلغم و لبو پیچیده باشه تو خونه شیشههای بخار گرفته...
درهای چوبی و یه دنیا حس "امنِ" زندگی....امنِ امن...
بی هیچ شتاب و دلهرهای.
بعد مامان، عشق رو توی بقچه نون بابا گره بزنه و تا دم در ببره بده دستش.
یا کریمها لب بوم بق بقو کنند و مدرسهت دیر بشه...
صبحتون بخیر و شادی♥️
💯مطالب ناب را در دنیای قدیم مشاهده کنید
@oldaxs
@oldaxs
@oldaxs
"داستان قلعه زنان وفادار"
در شهر وينسبرگ آلمان قلعه ای وجود دارد به نام زنان وفادار که داستان جالبی دارد و مردم آنجا با افتخار آنرا تعريف ميکنند.
در سال 1140 میلادی شاه کنراد سوم شهر وينسبرگ را تسخير ميکند و مردم به اين قلعه پناه می برند و فرمانده دشمن پيام ميدهد که حاضر است اجازه بدهد فقط زنان وبچه ها از قلعه خارج شوند و به رسم جوانمردی با ارزش ترين دارایی خودشان را هم بردارند و بروند به شرطی که به تنهایی قادر به حمل آن باشند.
قيافه فرمانده ديدنی بود وقتی ديد هر زنی شوهر خودش را کول کرده و دارد از قلعه خارج ميشود...! زنان مجرد هم پدر يا برادرشان را حمل ميکردند. شاه خنده اش ميگيرد، اما خلف وعده نمی کند و اجازه ميدهد بروند.
و اين قلعه از آنزمان تا به امروز به نام "قلعه زنان وفادار" شناخته ميشود...
💯 کانال دنیای قدیم ایتا👇
@oldaxs
@oldaxs
@oldaxs