شعری از ناصرالدین شاه قاجار:
وقت آن شد که از این دار فنا درگذریم
کاروان رفته و ما در سر ره در گذریم
توشه راه نداریم چه تدبیر کنیم
منزل دور و دراز است عجب بی خبریم
توشه راه حقیقت که نه نان است و نه آب
توشه آنست که ایمان درستی ببریم
خانه و خانقه و منزل ما زیر زمین
ما به تعمیر سر و ساختن بام و دریم
خانه اصلی ما گوشه قبرستان است
ای خوش آن روز که من با تو در آن خانه دریم
پدر و مادر و یاران و عزیزان رفتند
ما عجب مست غروریم چه کوته نظریم
دم به دم می گذرند از نظر ما یاران
این قدر دیده نداریم که در خود نگریم
گر دو صد مملکت از روی زمین جمع کنیم
ما به غیر از کفنی بیش ز دنیا نبریم
بار الها تو کریمی و غفوری و رحیم
دست ما گیر که درمانده و بی بال و پریم
یا رب از لطف تو و بندگی ناصر دین
عاقبت خیر نما ما همگی در به دریم
حقیقتاً برگام😮
💯 کانال دنیای قدیم ایتا👇
@oldaxs
@oldaxs
@oldaxs
هدایت شده از تبلیغات پر بازده💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به جای رنگ کردن موهات این کاری که میگه رو بکن👆
من خودم اینقدر از رنگ مو برای پوشاندن سفیدی موهام استفاده کردم هم موهام ریخت هم اعصاب و روانم داغون شد😔 شما دیگه این اشتباه منو نکنید
تا این راهکارو پیدا کردم که بهترین جایگزین رنگ مو هستش و هیچ آسیبی به موها هم نمیزنه و اصلا هم نیاز به صرف وقت و هزینه مثل رنگ مو نداره😍
bam30.com/ads/landings/4670-6416
bam30.com/ads/landings/4670-6416
تا عید زمانی نمونده عزیزان همین حالا سفارش بده ولذت ببر
#حکایت_قدیمی
روباه و مرغ های قاضی
این ضرب المثل برای پرهیز کردن به افراد عادی جامعه از درافتادن با ثروتمندان و افراد بانفوذ حکومت به کار می رود.
در جنگلی سرسبز، گرگ و روباهی چندین سال با هم رفیق بودند. بیشتر وقت ها این دو دوست با هم برای شکار به حیوانات حمله می کردند و با هم آن حیوان را می خوردند. ولی معمولاً هرکدام خودش به دنبال غذا می رفت مگر اینکه حیوانی که می خواست شکار کند به حدی بزرگ بود که تنهایی نمی توانست آن حیوان را شکار کند و از دوستش کمک می گرفت.
شکار رفتن و تقسیم خوراکی دو نفره میان این دو حیوان دوستی و نزدیکی ایجاد کرده بود. و حتی گاهی می شد که این دو حیوان چندین روز غذایی برای خوردن پیدا نمی کردند و گرسنه می ماندند.
در یکی از این دفعات گرگ گرسنه، همین طور که به دنبال غذا می گشت از کنار مرغدانی خانه ی بزرگی گذشت و نگاهی به مرغدانی انداخت و دید پنج تا مرغ و خروس چاق در آنجا مشغول دانه خوردن هستند.
گرگ کمی فکر کرد و برگشت داخل جنگل و دنبال دوستش روباه گشت و هر جوری بود روباه را یافت کرد و به او گفت: بلند شو بیا که به اندازه ی چند روزمان غذای چرب و نرم پیدا کردم. روباه که خیلی گرسنه بود با خوشحالی به گرگ گفت: بگو غذا کجاست که من دیگر طاقت گرسنگی ندارم؟
گرگ گفت: دنبال من بیا تا نشانت بدهم و یکراست روباه را پشت حصار مرغدانی خانه آورد و گفت: ببین آنجا در مرغدانی است که بازمانده. کسی هم امروز در خانه نیست، وگرنه تا الان در مرغدانی را بسته بود، فقط کافی است کمی عجله کنی و در یک چشم برهم زدن حداقل یکی از مرغ ها را بگیری و بیاوری.
روباه که منتظر چنین موقعیتی بود از پشت حصارها دور زد و به در مرغدانی رسید. اما همین که آمد بپرد داخل مرغدانی یک لحظه با خود گفت: چه طور شده که گرگ با اینکه اینقدر گرسنه است خودش از شکار چنین لقمه آماده و لذیذی صرف نظر کرده و شکار مرغ ها را به من پیشنهاد می دهد. بهتر است صبر کنم تا برای خوردن یک غذای لذیذ خودم را به کشتن ندهم.
کمی که گذشت روباه از مسیری که آمده بود برگشت و خود را به گرگ رساند، گرگ گفت: چی شد؟ چرا نرفتی توی مرغدانی؟ روباه گفت: اینجا خانه ی چه کسی است؟ این مرغ ها برای چه کسی هستند؟ چرا صاحب خانه چنین اشتباهی کرده و در مرغدانی را باز گذاشته؟
گرگ گفت: چه فرقی برای ما می کند، اینجا خانه ی قاضی شهر است. حتماً عجله داشته و حواسش به مرغ و خروس هایش نبوده. روباه با شنیدن این حرف ها مثل حیوانی که شکارچی ماهری را دیده باشد پا به فرار گذاشت. گرگ دوید تا خود را به روباه رساند و گفت: چی شده؟ چرا فرار می کنی؟
روباه گفت: از گرسنگی علف بخورم، بهتر است تا مرغ و خروس های خانه ی قاضی شهر را بخورم. اگر قاضی بفهمد که این دزدی، کار من است، کافی است بگوید از فردا گوشت روباه حلال است. آن وقت تو فکر می کنی من بتوانم جان سالم به در ببرم و کمتر از یک هفته نسل روباه ها منقرض می شود.
💯خواندنی ترین حکایتهای قدیمی را اینجا بخوانید
@oldaxs
@oldaxs
@oldaxs
و تو باید اقلا یک دوست قدیمی داشته باشی!
یکی که سرایدار دبستانت را یادش بیاید
یکی که گریه کردنت در کودکی را دیده باشد،
یکی که ترس را در چشمت دیده باشد
یکی که از خجالت سرخ شدنت را دیده باشد، یکی که با هم پشت سر معلم کلاس مدرسه حرف زده باشید.
یکی که تولد برادر کوچکت را یادش باشد، یکی که جوانی پدر و مادرت را دیده باشد، یکی که عاشق شدنت یادش باشد، یکی که پای درددل های نوجوانیت نشسته باشد.
یکی که با هم گم شده باشید، یکی که برای قسر در رفتنت دروغ گفته باشد.
یکی که بی پولی تو را دیده باشد، یکی که نا امیدیت را دیده باشد، یکی که زمین خوردنت یادش بیاید.
یکی که از بلند شدنت خوشحال شده باشد، یکی که کنکور قبول شدنت را تبریک گفته باشد.
یکی که اگر بچه داری بچه ات را بغل کرده باشد، یکی که اگر بچه دارد بچه اش را بغل کرده باشی، یکی که با بغض تو بغضش گرفته باشد، یکی که پای تلفن با هم گریه کرده باشید.
تو باید اقلا یک دوست قدیمی داشته باشی،
اگر داری رهایش نکن. قدر هم را بدانید ...
💯دههپنجاهیا،شصتیاوهفتادیهایایتا
@oldaxs
@oldaxs
@oldaxs