eitaa logo
مطبوعات قدیمی
489 دنبال‌کننده
225 عکس
14 ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ تقاضای شاه از انگلستان برای ابقای سفیر آن کشور در ایران منافع ملی برای کشورهای اروپایی از اهمیت و جایگاه وافری برخوردار است. به طوری که حاضر نیست آن را به پایه روابط دوستانه خود با کشورهای دیگر معامله کنند. از سوی دیگر، مسئله تربیت دیپلمات نیز در این کشورها از اهمیت بسزایی برخوردار است. آنها حاضر نیستند که در کشورشان فضای بسته نخبگانی حاکم باشد. این مسئله را به خوبی می توانید در تلاشهای شاه برای تمدید مهلت حضور سفیر انگلیس در ایران مشاهده کنید: «شاه از من درخواست کرد درخواستی به وزیر خارجه ی انگلیس بفرستم و تقاضای ابقای سردنیس رایت سفیر فعلی را، که ماموریتش در ماه اردیبهشت پایان می پذیرد، بکنم. باید ادعا کنم که مایلیم او برای شرکت در جشنهای ماه مهر اینجا حضور داشته باشد. رایت مرد بسیار قابلی است ولی تردید دارم که وزارت خارجه ی لندن به چنین درخواستی ترتیب اثر بدهد که معمولا نمی دهند زیرا مایلند برای نسل جدید دیپلماتهایشان درهای تازه ای بگشایند. منظور اصلی شاه کاملا آشکار است. او مایل است مشکل خلیخ فارس را حل و فصل کند و ترجیح می دهد این کار را با سردنیس انجام بدهد ، که او را خوب می شناسد و بی تردید از دوستان ایران است که شاه نمی تواند در پیامش به وزارت خارجه قصد اصلی اش را بیان بکند.» منبع: امیر ، گفتگوی من با شاه، تهران، طرح نو، 1371، ص 292 @oldnewspaper
مرد همیشه حاضر پهنه سیاست ایران بود / ، 26 فروردین 1357 ، صفحه 9 به مرور زندگی سیاسی این رجل عصر پهلوی می پردازد @oldnewspaper
✳️وضعیت اسفباری که شاهدش بود « سواری زیبایی بود. آرزو کردم ای کاش تنها نبودم. دو کامیون در جاده فرح آباد تصادف کرده بودند و ترافیک را حسابی بند آورده بودند. صبر کردم و در این فاصله نگاهی به زندگانی مردم این بخش تهران انداختم. تمام خیابان هایی که به بزرگراه می‌خورند کثیف و خاکی هستند... صبح زود بود و پلیس راهنمایی هنوز سر کار نیامده بود ولی یک پلیس تنها که پی در پی سیگار می کشید باد در غبغب انداخته بود و چنان با مردم رفتار می‌کرد که گویی پادشاهی است در حضور رعایایش. چند مرد و زن چادری با بغچه های زیر بغل از حمام عازم خانه بودند ... گروهی بچه دور هم جمع بودند. دخترها همگی چادر بر سر داشتند. طبقات بالای جامعه ما هرگز چنین ساعتی از خواب بیدار نمی شوند، دخترهایشان هم چادر سرشان نمی کنند. مردم دور چرخ لبوفروشی ازدحام کرده بودند. در گوشه‌ی خیابان چند سگ ولگرد و چند بچه لخت و عور لابلای زباله‌ها می‌لولیدند...سربازان وظیفه با سرهای تراشیده، شلوارهای بدقواره و پوتین های بی‌ریخت در کنار خیابان قدم می زدند و ظاهرا از تعطیل صبح جمعه شان لذت می بردند» علم پسر از تشریح کامل آن چه دیده است می‌نویسد « هم کسالت آور بود و هم غم انگیز؛ صحنه‌ای از جامعه رو به توسعه ...هیچ مقدار خوش‌بینی، زندگی را در این خیابان‌ها تغییر نمی‌دهد.» منبع : گفت و گوهای من و شاه ، جلد یک ، صفحه 178 و 179 @oldnewspaper
✳️ وقتی اسدالله علم شگفت‌زده شد... ۷ اردی‌بهشت ۱۳۵۶: چیزی که دیروز خیلی باعث تعجب من در دانشگاه پهلوی شد، مشاهدۀ زیادی دختر به‌سر بود.» ۳۱ اردی‌بهشت ۱۳۵۶: وقتی به شاه گفتم که دانشجوهای دختر در دانشگاه‌ها شده‌اند، شاه گفت کارِ مارکسیست‌های اسلامی است. انتشارات معین جلد ۶، صفحات ۶۵ و ۴۴۷. @oldnewspaper
✳️ سر شام رفتم، مطلب مهمی نبود. صحبت از بچگی‌های شاهنشاه بود. شکایت داشتند که مرحوم دکتر مؤدب‌الدوله نفیسی پیشکار ما در سوئیس اجازه نمی‌داد که به برویم یا شنا کنیم. ممکن است این عمل در من complex (عقده) ایجاد کرده باشد در صورتی که شاه واقعاً ندارد. فقط گاهی احساس می‌کنم، ممکن است از تملق راضی بشوند. آن هم از بس ما ایرانی‌ها واقعاً عادت به تملق گفتن داریم، خواه ناخواه طرف هم بالاخره خوشش می‌آید و باور می‌کند. ۲۴فروردین ۱۳۵۳ @oldnewspaper
✳️ مطلبی نخست وزیر در کیش به من می‌گفت که خیلی جالب بود و فهمیدم عنوان رشوه را دارد. آن این بود که گفت هر کسی را از هر جا تو بخواهی من وکیل خواهم کرد. هر کس باشد، هیچ فکر نکن، به من بگو تمام می‌کنم. خیلی هم محرمانه و درگوشی می‌گفت. خیلی تعجب کردم که این چه رشوه‌ای است به من می‌دهی؟ فکر کردم و گفتم باید دید سیاست انتخاباتی شاهنشاه و تشکیلات چه خواهد بود. ۱۵ فروردین ۱۳۵۴ @oldnewspaper
✳️ کمکی که شاهنشاه پیشنهاد فرموده بودند به کشورهای عقب‌افتاده شود ... عرض کردم این همه دنیا ما را تجلیل می‌کنند. متأسفانه در داخله به واسطه غفلت متصدیان نه گوشت در دسترس مردم است نه شکر، نه گوشت مرغ و مردم خیلی ناراضی هستند و این صحیح نیست. آخر چرا این پیش‌بینی‌ها را نمی‌کنند؟ همه چیز هم گران شده. تعجب است که شاهنشاه تمام گوش کردند ولی همان‌طور که چشمشان را روی هم گذاشته بودند اصلاً باز نکردند و یک کلمه جواب ندادند. من که شاهنشاه را می‌شناسم، می‌دانم که این به معنی این است که حرف تو را می‌شنوم ولی نمی‌خواهم جواب بدهم. ۲۳ فروردین ۱۳۵۳ @oldnewspaper
✳️ هر چه در توان داشتم انجام دادم تا میانجی همسر والاحضرت عبدالرضا بشوم، که یازده سال است از دربار طرد شده... ولی فقط خشم شاه را برانگیختم. گفت: «این زنیکه چادر سرش می‌کرد و پنهانی به دیدن می‌رفت، بعد هم شایعاتی را پخش می‌کرد و دربار پشت سر من غیبت می‌کرد. در آن زمان من وارث ذکور نداشتم. خوب به یاد می‌آورم که یک روز با پری‌سیما در باغ کاخ قدم می‌زدیم. پسرش به طرف ما دوید، و در حالی که او به طرف ما می‌آمد، برگشت و به ما گفت، از هم اکنون نشانه‌های پادشاهی ایران را در ناصیه او می‌بینم. تحمل من هم اندازه‌ای دارد، و حقیقتاً این زن بیشتر از حدی که بشود او را بخشود پایش را از گلیم خودش درازتر کرده است». من هم احساس کردم که پایم را از گلیمم بیشتر دراز کرده ام. [۱] ۱- شاه پس از جدایی از ثریا قصد داشت با دختر پادشاه سابق ایتالیا ازدواج کند. ابتدا همه چیز بر وفق مراد پیش رفت و علی‌رغم تفاوت در مذهبهایشان راه حل رضایت‌بخشی پیدا شده بود. اما پرنسس گابریلا بدون هیچ هشدار قبلی ناگهان تغییر عقیده داد. شاه تردید نداشت که پری‌سیما در این قضیه مقصر بوده و با شایعه پراکنی در مورد فساد دربار پهلوی، شاهزاده خانم ایتالیایی را فراری داده است. خاطرات ۱۶ الی ۲۹ اسفند ۱۳۴۸ جلد یک، صفحه ۲۱۷. @oldnewspaper
✳️ نخست وزیر دست راست شاه نشسته بود و تمام مدت که ما صحبت می‌کردیم چشم از ما بر نمی‌داشت و تمام تلاشش را به کار برد تا با عرضه کردن روزنامه‌های صبح، توجه شاه را به خود جلب کند. پس از نگاهی سرسری به روزنامه‌ها ناگهان شاه فریادی از خشم کشید که سخنرانی دیروزش را به غلط نقل قول کرده‌اند. خواست بداند که خبرنگار چرا چنین خطایی کرده و نخست وزیر جز اینکه در جایش جابه جا بشود کار دیگری نمی‌توانست بکند و پشت سر هم قول می‌داد که در مورد آن تحقیق کند؛ که البته فراموش کرده بود دیروز هیچ خبرنگاری حق ورود به آنجا را نداشته و روزنامه‌ها برای این خبر کلاً به گزارشی که از وزارت اطلاعات داده شده بود متکی بوده‌اند. نمی‌دانم که شاه به این نکته واقف بود یا نه، ولی از اشاره به آن خودداری کردم. شاه در تمام مدت ناهار اخم کرد در حالی که نخست وزیر بی‌قرار نشسته بود و احتمالاً به جد و آباء خودش برای چنین خبطی فحش می‌داد... سه شنبه ، ۱۶ آبان ۱۳۵۱ جلد یک، صفحه ۴۰۰. @oldnewspaper
✳️ سفیر [آمریکا] از طرز فکر روحانیون اظهار نگرانی می‌کرد . به او گفتم: «جای نگرانی نیست زیرا زمان آنها به سر آمده ؛ و از نظر شاه دیگر هیچ گونه قدرتی ندارند.» و سپس برایش تعریف کردم که چگونه در دوران نخست وزیری خودم آنها را سرکوب کرده بودیم، وچنان سرشان را به سنگ زده بودیم که دیگر هر گز امکان ابراز قدرت نخواهند یافت! گله و شکایت یکی دو آخوند نباید این واقعیت را خدشه‌دار کند که این بیچاره‌ها تا زمانی که شاه بر سر قدرت است، اهمیتی پیدا نخواهند کرد. تنها راه به قدرت رسیدن آنها در این است که قدرت شاه از او سلب شود و شماها و انگلیسی‌ها از آنها برای مقابله با کمونیست‌ها حمایت کنید. خدا آن روز را نیاورد، ولی اگر چنین اتفاقی رخ داد، باز جای تردید است که روحانیت بتواند از این فرصت استفاده کند. گله و شکایت فعلی آنها نتیجه اختلافات عمیق میان خودشان است. سفیر گفت که وظیفه او فقط بازگو کردن شایعاتی است که شنیده است، و از آنجا که من آنقدر مطمئن هستم پس نگرانی او هم موردی ندارد و سکوت کرد. جلد یک ، صفحه ۴۰۲. @oldnewspaper
✳️ با هواپیمای چارتر ایران ایر به همراه شاه به زوریخ رفتم، درباره اوضاع بین المللی و انواع مختلف سلاح‌ها صحبت کردیم ...گرفتاری‌های خانوادگی من ...شاه حسابی سرحال است، گفت: «ببین اوضاع چگونه خود به خود جور شد. مشکل نفت حل شد، باران در سراسر ایران بارید، رهبری ایران در سراسر خاورمیانه مورد قبول سراسر دنیاست ...من بر اثر تجربه دریافته‌ام که هر کسی با من در بیفتد پایان غم‌انگیزی پیدا می‌کند. که دیگر وجود ندارد. جان و رابرت کندی هر دو کشته شدند، برادرشان ادوارد هم که آبرویش رفته، از کار برکنار شد، این لیست پایان ندارد. همین فرجام در انتظار دشمنان داخلی من نیز هست؛ را ببین، همین طور ...» جلد ۱، صفحه ۳۱۹. @oldnewspaper
✳️ شام در کاخ والاحضرت اشرف ...نخست وزیر هم در میان میهمانان بود، این بود که نتوانستم با شاه در مورد مسائل مهم صحبت کنم...به اطلاع او رسانده‌اند که توالت‌های استادیوم بزرگ ورزشی تهران را دزدیده اند، و می‌خواست بداند دلیل این همه سخافت چیست. نخست وزیر گناه را به گردن بی‌فرهنگی عمومی گذاشت. پذیرفتم که ممکن است چنین باشد. ولی گفتم: «اما در عین حال به نظر من بسیاری از مردم از این واقعیت بی‌اطلاعند که مکان‌هایی مثل استادیوم ورزشی ملک عمومی است و به همه تعلق دارد و اگر کسی از آن بدزدد ، از خودش دزدیده است.» شاه گفت: «پذیرفتن این نکته برایم مشکلتر است» پرسیدم: «چرا؟ کافی است به دور و برمان در این مملکت نگاه کنیم و ببینیم که ما طبقه حاکمه، چنان رفتار می‌کنیم که گویی قوم فاتحی هستیم که بر کشور مغلوبی حکومت می‌کنیم، و طبیعی است که مردم از این متنفر باشند.» والاحضرت اشرف با من هم‌عقیده بود. شاه حرف‌های ما را در سکوت شنید. وقتی که نخست وزیر حرف ما را قطع کرد، موضوع صحبت عوض شد. خاطرات ۲۰ فروردین ۱۳۵۱ جلد یک، صفحه ۳۲۵. @oldnewspaper