eitaa logo
🤝امیدان آینده🤝
380 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
171 ویدیو
15 فایل
کانال اطلاع رسانی و گزارش فعالیتهای واحد دانش آموزی پایگاه شهید سهیلی #اردو، #کلاسهای_آموزشی، #کلاسهای_دینی و #فعالیتهای_گروهی_متنوع (پایه تحصیلی پنجم تا دوازدهم) باهم #رفیق شدیم تا همدیگر را بسازیم❣️ جهت ثبت نام: @moji_photo ⁦۰۹۳۶۵۱۸۱۷۱۹
مشاهده در ایتا
دانلود
🤝امیدان آینده🤝
📖 #بخوانید ✅ رمّان افتخار مقدس 🔹 نوشته ابوالفضل جواهری 🔸 گروه شهید حججی❣️ ⬅️ قسمت پنجم: جبهه برای م
📖 ✅ رمّان افتخار مقدس 🔹 نوشته ابوالفضل جواهری 🔸 گروه شهید حججی❣️ ⬅️ قسمت ششم: ساعت چهار صبح بود که برای نماز بلند شده بودم چون پدرم همیشه می‌گفت اگه نماز رو اول وقت نخونی خدای خودت رو سر قرار تنها مقدس گذاشتی. داشتم وضوح می‌گرفتم که دیدم اون طرف آقا سینا داره با تعجب نگاهم می‌کنه و بعد اومد کنارم و گفت چطوری آقای سحر خیز؟ پرسیدم ببخشید آقا سینا چی شده بود که با تعجب نگاهم می‌کردید؟ آقا سینا گفت راستش فکر می‌کردم تو آخرین نفری هستی که از خواب بیدار میشی، ولی نه! به آقا سینا نگاهی کردم و لبخند زدم خوشحال بودم که تونسته بودم بر عکس یه چیز رو به آقا سینا ثابت کنم. بعد از کمک کردن به آقا سینا برای بیدار کردن بچه ها به سمت چادری که در آنجا قرار بود نماز جماعت خوانده شود رفتیم... ادامه دارد.... 📝 🥇 ❤️ ❤️ ✅🆔 @omidane_ayande
🤝امیدان آینده🤝
📖 #بخوانید ✅ رمّان «کوله بار جبهه» 🔹 نوشته : محمدحسن یعقوبی 🔸 گروه شهید حججی❣️ ⬅️ قسمت پنجم: برزن
📖 ✅ رمّان «کوله بار جبهه» 🔹 نوشته : محمدحسن یعقوبی 🔸 گروه شهید حججی❣️ ⬅️ قسمت ششم: بچه ها ذوق و شوق زیادی داشتند خیلی از بچه ها حتی پلاک های خود را قایم می کردند که اگر شهید شدند جزء شهدای گم نام باشند خیلی خوشحال بودم که من هم تو جمعشان هستم رویم را برگرداندم که به مصطفی چیزی بگویم که دیدم حاج حیدر دارد به ما نگاه میکند گفتم :( بچه ها بدبخت شدیم) حاج حیدر آمد جلو دست گذاشت روی شونه آن پسری که با ما آمده بود و گفت :( اگه دوست داری. ...اگه میخوای. . . . . اگه. . . اگه. . . . ) پسر روی دو زانو افتاد ، شروع به گریه کرد و گفت :( بابا اگه رازی نیستی نمیرم ) حاج حیدر خم شد و پسر را از زمین بلند کرد و بعد گفت: - چرا اومدی جبهه؟ - راستش... چیزه... مممم - این مرد جواب بده چرا اومدی جبهه؟ - اومدم این بعثی های نامرد رو از خاک ایران بیرون کنم -پس نذار چشم چپ به خاک وطنت کنند حالا برو تو دسته سوم مصطفی گفت :(حاجی ماهم بریم) حاجی کمی مکث کرد و گفت :( برین تو ماشین هایی که به عقب بر میگردد) اما ما برای رفتن به خط دست بردار نبودیم.. 📝 🥇 ❤️ ❤️ ✅🆔 @omidane_ayande
📢 ✅ رزمایش 🤝❣ به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور آقا امام زمان(عج) 🌹🌹 🔹 کمک به اقشار آسیب‌پذیر 🔸 در اثر بیماری 💳 واریز به ۶۲۷۳-۸۱۱۱-۴۹۲۷-۶۷۸۱ (به نام گروه جهادی) 📞 شماره تماس : ۰۹۱۲۳۷۵۴۳۹۳ ✅🆔 @heiat_aleyasin
🖼 | به من عطا کن.....❣ ✅ فرازی از ♥️ (۹) 🦋 ✅🆔 @heiat_aleyasin
📢📚 ✅ در 🌙🦋 "پیشنهاد ویژه کتابخوانی در ماه مبارک رمضان" 🔹 گروه های و : کتاب "شهر خدا" رازهای روزه‌داری در ماه مبارک رمضان 💳 قیمت : 15.000 تومان 🔸 گروه های و : کتاب "تنهای تنها" خاطراتی بی نظیر از شهید بلورچی 💳 قیمت : 10.000 تومان 📝 سفارش کتاب : @moji_photo 📆 مهلت تا 1 اردیبهشت جانمونی رفیق... التماس دعا...❣️ ❤️ ❤️ ❤️ ✅🆔 @omidane_ayande
🤝امیدان آینده🤝
📖 #بخوانید ✅ رمّان افتخار مقدس 🔹 نوشته ابوالفضل جواهری 🔸 گروه شهید حججی❣️ ⬅️ قسمت ششم: ساعت چهار صب
📖 ✅ رمّان افتخار مقدس 🔹 نوشته ابوالفضل جواهری 🔸 گروه شهید حججی❣️ ⬅️ قسمت هفتم: چند روز گذشته بود و ما داشتیم برای عملیاتی به نام کربلای ۱ با رمز "یا ابوالفضل العباس ادرکنی" در تاریخ ۱۳۶۵/۴/۱۰ آماده می‌شدیم. عملیات دقیقا برای یک روز بعد بود باورم نمی‌شود که فردا می‌خوام جلوی عراقی ها وایسم. از هیجان بدنم داغ شده بود. شب بود ولی اصلا خوابم نمی‌برد علی و مجید اون طرف چادر باهم حرف می‌زدن و بقیه هم خواب بودن بلند شدم و از علی و مجید پرسیدم چرا شما نمی‌خوابین؟ دوست ندارید زود تر فردا بشه و تفنگ دستتون بگیرید؟ مجیدم با همون لحجه عبادانیش گفت خو ها کوکا اما انگار خودت نمی‌تونی بخوابی، ها؟ منم گفتم نه. و بعد از علی پرسیدم تو‌ چی؟ علی هم گفت راستش می‌ترسم اگه من اینجا بمیرم و شهید بشم کی می‌خواد نیاز های مادر و خواهر کوچیک ترم رو برآورده کنه؟ منم گفتم نگران نباش انشاالله هل می‌شه با هزار دلداری بالاخره علی رو رازی کردم که بخوابه انشاالله فردا روز خوبی بود... ادامه دارد.... 📝 🥇 ❤️ ❤️ ✅🆔 @omidane_ayande