eitaa logo
مَلجَــــــا
277 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
17 فایل
‌﷽ ما نه از رفتن آنها، که ازماندن خویش دلتنگیم! #شهید‌سید‌مرتضی‌آوینی •همسایه ⸤ @shahid74m ⸣ 「 @maljakhat 」خوشنویسی ملجا• •تنها راه ارتباطی: https://daigo.ir/pm/1HaxEU ོ کپی‌حلال‌بھ‌شرط‌ذکر۳صلوات‌ جهت‌تعجیل‌درفرج‌‌‌و‌شادےارواح‌طیبه‌ےشهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
-بہ‌نام‌تو🌱 -یا‌مَلجَــا‌ڪُل‌ِّمَطرود
صلے‌اللہ‌علیڪ‌یا‌ابا‌عبد‌اللہ✋🏾
اگر نگاه به نامحرم را ڪنترل ڪنے؛ نگاه خدا روزےات میشود! @omidgah|~
15.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میگن رئیس‌جمهور قبلی قراره بشه رئیس جمهور ایران!! @omidgah|~
هدایت شده از خوشنویسی | ملجا
این‌نڪتہ‌رمز‌اگر‌بدانے‌دانے هر‌چیزے‌ڪہ‌در‌جستن‌انے‌آنے ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ @maljakhat|~
4_87035338999988649.mp3
8.03M
- یڪم‌خاطره‌بازۍ(: 💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان این رمان درباره طوبی دختری نوجوان است که در روزگار یتیمی به ازدواج تاجری عراقی در می آید و در بصره همسایه هوویی زبان نفهم می شود. اوضاع زندگی بر وفق مراد نیست اما طوبی تصمیم می گیرد به جای فرار بماند و فرزندانی تربیت کند که افتخار همسرش عبدالله باشند. سال هایی توام با شادی و مرارت برای طوبی سپری می شود تا اینکه ارتش بعثی صدام به ایران حمله می کند. پسران طوبی باید به ارتش ملحق شوند اما طوبی جنگیدن با خمینی را برای فرزندانش حرام می کند و … شخصیت طوبی داستان زندگی خود را در مسیر پیاده روی اربعین از بصره تا کربلا برای نوه هایش تعریف می کند. متن داستان این کتاب ۴۰ گام دارد و در هر گام با دستمایه قرار دادن داستان زمان حال طوبی و پیاده روی او به سمت کربلا با رجوع به گذشته، نوجوانی، جوانی و میان سالی او که در بر دارنده حال و هوای بخش هایی از تاریخ معاصر دو سرزمین ایران و عراق است روایت می شود. این داستان برگرفته از واقعیت است. ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ یه‌قاچ‌از‌ڪتابッ خانه عبدالله ، خانه بزرگی بود اما همان روز اول دلم برای همه کودکیم تنگ شد. خوب شد مامانی همراهم آمده بود و الا دق مرگ می شدم. مامانی حال روزش از من بدتر بود و یک هوس زیارت سرپا نگهش می داشت. روز سوم شد و هوویم پا به خانه اش نگذاشت. مامانی حالش دست خودش نبود. هر وقت اینطوری می شد می نشست پای چرخ خیاطی اش و هی می دوخت و هی می دوخت تا خستگی جای فکر و خیالش را بگیرد. اما اینجا فقط می بایست دور خودش بچرخد. دو پر چادررش را گره زد به کمرش ، یک یا علی محکم گفت و خانه را آب و جارو کرد. @omidgah|~
هدایت شده از مَلجَــــــا
منتظر‌نظرات‌شما‌هستیم(: https://harfeto.timefriend.net/16228936619366