eitaa logo
مَلجَــــــا
264 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
17 فایل
‌﷽ ما نه از رفتن آنها، که ازماندن خویش دلتنگیم! #شهید‌سید‌مرتضی‌آوینی •همسایه ⸤ @shahid74m ⸣ 「 @maljakhat 」خوشنویسی ملجا• •تنها راه ارتباطی: https://daigo.ir/pm/1HaxEU ོ کپی‌حلال‌بھ‌شرط‌ذکر۳صلوات‌ جهت‌تعجیل‌درفرج‌‌‌و‌شادےارواح‌طیبه‌ےشهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
-بہ‌نام‌تو🌱 -یا‌مَلجَــا‌ڪُل‌ِّمَطرود
۲۴ خرداد ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کل‌الخیر‌فی‌باب‌الحسین‌ع♥️ [صلی الله علیک یا اباعبدلله]✋🏾
۲۴ خرداد ۱۴۰۰
وقتی روح‌اللّٰہ شهید شد چند وقت بعد کہ خیلی دلم برای روح‌اللّٰہ تنگ شده بود؛ بہ خونہ ‌خودمون رفتم ... وقتۍ کتابۍ کہ روحُ‌اللّٰه بہ من هدیه داده‌ بود را باز کَردم دیدم کہ روح‌اللّٰہ روۍ برگ گل رز برام نوشتہ بود: عشق مَن دلتنگ نباش ..(:♥️ -از زبان همسرشهید @omidgah|~
۲۴ خرداد ۱۴۰۰
11.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از کجا بفهمیم خدا از ما چه انتظاری داره؟ @omidgah|~
۲۴ خرداد ۱۴۰۰
‹بہ‌اذن‌اللّٰھ...:)♡› تقدیم‌ِپنج‌صلوات هدیہ‌بہ‌ وروح‌ِمطهرِ @omidgah|~
۲۴ خرداد ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۴ خرداد ۱۴۰۰
داستان بلند حاضر بر مبنای یکی از وقایعی که در کتاب نجم الثاقب ثبت شده است، با موضوع ملاقات یکی از بنده های خوب خدا با حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه) و عنایت و توجه ویژه حضرت به شیعیانشان به رشته تحریر درآمده است. ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ برشۍ‌ا‌زڪتابッ نام من میرزا حسین است و شغلم کتابت. چهارده ماه پیش به بیماری سختی دچار شدم که تمام طبیبان از درمانم عاجز ماندند. دست به دامان ائمه (ع) شدم که اگر از این بیماری نجات پیدا کنم، در چهارده ماه و هر ماه یک حکایت در وصف حال ائمه (ع) بنویسم . سیزده حکایت را نوشتم اما چهاردهمین حکایت را ، که در خورِ شأن ائمه باشد نیافتم. نا امید بودم که چطور نذرم را ادا کنم . تا اینکه یک روز مانده به تمام شدن مهلت به مجلسی دعوت شدم . رغبتی به رفتن نداشتم ، اما رفتم ، چون در جمع بودن مرا از خود خوری باز می داشت ، و عجیب آن که در آنجا حکایتی بسیار غریب شنیدم که برای مردی به نام محمود فارسی رخ داده بود و چون در جزئیات واقعه اختلاف نظر بود و من که از خوشی یافتن چهاردهمین حکایت سر از پا نمی شناختم، عزم جزم کردم که هر طور شده همان روز از زبان محمود فارسی ماجرا را بشنوم، بخصوص که فهمیدم منزلش در همان شهر و حتی در نزدیکی است. پس به اصرار ار مسلم که حکایت محمود فارسی را شرح داده بود، خواستم مرا به خانه او ببرد. حالا از مسلم انکار؛ که: « وقت گیر اورده ای …. مثلا ما مهمان هستیم و باشد فردا…. پاهایم رنجور است و ….» و از من اصرار که فردا دیر است و نذرم فنا می شود و…. @omidgah|~
۲۴ خرداد ۱۴۰۰
به‌شناسایے‌رفته‌بود بعد‌از‌شناسایے‌نقشه‌عملیات‌رو‌پہن‌ڪرد نقطہ‌اے‌را‌نشانم‌داد‌و‌گفت‌: -اگرمن‌شهید‌شدم‌ اینجا‌از‌چندتا‌خوشه‌گندم‌رد‌شدم‌ به‌صاحبش‌بگویید‌راضے‌باشد
۲۴ خرداد ۱۴۰۰
محمد‌جواد‌توے‌تبلیغات‌بودونقاشے‌مے‌ڪشید قرار‌شد‌بارگاه‌ملڪوتے‌امام‌حسین‌؏‌ رو‌روے‌دیوار‌نقاشے‌ڪنہ. نزدیڪاے‌غروب‌کارمون‌تقریبا‌تموم‌شد‌محمد‌ جواد‌در‌حال‌ رنگ‌ڪردن‌پرچم‌حرم‌امام‌حسین‌؏‌گفت: -حیفه‌این‌پرچم‌قراره‌با‌خون‌قرمز‌رنگ‌بشہ :( هنوز‌جمله‌اش‌تموم‌نشده‌بود‌ڪ ِ‌صداے‌سوت خمپاره‌پیچید‌. بعد‌از‌انفجار‌دیدم‌ترڪش‌خمپاره‌به‌سرمحمد‌جواد‌خورد. وخون‌سرش‌دقیقا‌خون‌سرش‌ به‌پرچم‌حرم‌امام‌حسین‌؏‌پاشید "💛•|~
۲۴ خرداد ۱۴۰۰
۲۴ خرداد ۱۴۰۰